eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلام امام زمانم❤️ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سجده بر تربت حسين عليه السلام حجاب‌هاى هفتگانه را پاره مى‏‌كند.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪 🍃خدا از همون شاخه ای که تو دستت بهش نمیرسه..... برات نور میچینه صبر داشته باش🍃 الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
1403.04.27-Panahian-HonarUni-HonarAzarAndishi-01-32k.mp3
13.71M
🔉 هنر آزاد اندیشی 📅 جلسۀ اول | ‌۱۴۰۳/۰۴/۲۷ 🕌 دانشگاه هنر 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖دین، مهم‌ترین عامل آزادی‌بخش ➖شعار آزادی، اصالتاً برای دین است ➖طبیعت، خودش قانون دارد ➖اگر طبیعت چیزی را حکم کند، آزادی است ➖در یک جامعه دینی، آزادی بیشتر است ➖فهم جامعه ما از حقیقت دین فاصله دارد ➖سابقاً طبیعی‌بودن را فطرت نام نهاده بودند ➖گرایش انسان به طبیعت @Panahian_ir @Panahian_mp3 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روش‌های جلب محبت همسر🤗👇
سلام،،، سلام،،،هزاران سلام😍 بر شما خوبان💐💐 ایام به کام تان🌹 زائرین کربلا التماس دعا الهی که سفر همه زائر ها بی خطر و پر ثمر باشه الهی که با سلامتی و دست پر برگردید🌹 سلام ما جامانده ها را هم به حضرت ارباب برسونید🌺🌺
خب قبل از شروع تدریس امشب باز هم تاکید می کنم تمام خانم های و اقایان مجرد حتما حتما قبل از ازدواج درباره تفاوتهای زن و مرد و نیازهای زن و مرد تحقیق و مطالعه کنید و با آگاهی کامل وارد زندگی متاهلی شوید✅
همسرداری، علمی است که نیاز به آموزش دارد و لازم و واجب است که قبل از تعهد دادن به فردی به عنوان همسر، حتما این آموزش ها را ببینیم✅
🔺واقعا متاسف میشم وقتی توی مشاوره‌ها می بینم خانم کمترین شناختی از جنس مرد نداره و اصلا مهارت همسرداری نداره.
🔺خانم عزیز، لطفا همانطور که برای درس و دانشگاه و... وقت می گذاری حتما یک کم وقت هم اختصاص بده به آموزش این مطالب مهم که زندگی و عاقبت بخیری خودت و نسل آینده ات به این امر بستگی داره✅✅
💞اصلا می دونید که اگر زوجین با هم با محبت و احترام رفتار کنند و اصول همسرداری را به طور صحیح رعایت کنند دیگه نیاز نیست غصه تربیت فرزند را بخورند👼 بچه توی این خونه، خودش درست تربیت میشه👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 حتما قبل ازدواج در رابطه با تفاوت های زن و مرد، مطالعه داشته باشید.👌🧐 🔰 عدم شناخت و آگاهی نسبت به جنس مخالف باعث بالا رفتن سطح توقع زن و شوهر میشود.⚠️ ⚜ خانم فرجام‌پور 🔸 مشاور خانواده، ازدواج، تربیت فرزند ای دی منشی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 🍃🌸🌱🌺🍃🌼🌱🌹
تا آنجایی که بشه توی کانال آموزش ها را میگذارم ولی واقعا خیلی از مسائل را توی کانال عمومی نمیشه بیان کرد ان شاءالله توی دوره پرده از اسرار مهمی بر می دارم که مطمئنم متعجب بشید😍 و با پشتیبانی خودم حتما کمک تون می کنم طعم واقعی زندگی متاهلی را بچشید😍👏👏
😍💞 میگما دلبَـــر ! این ‏صَمیمِ « قَلبــــ♥️ » که میگن كجا ميشه ؟! دقیقاً از همونجا میخوامـت :)😘💞 ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم زیارت قبول🌺🌺🌺 خوش به سعادتتون ممنونم که به یاد ما هستید دعا کنید روزی ما هم بشه😭 التماس دعا🌹
الهی😊 عزیزم ممنونم از همراهی تون🌹 خدا را شکر که حالتون خوبه نهایت آرزوم اینه که بتونم کمک کنم حال همگی تون خوب خوب باشه🌹
سلام علیکم ممنون از لطف شما🌺 چه تعبیر قشنگی☺️👌 احسنت👏👏 دقیقا هدفم همینه✅ خوشحالم که به هدفم نزدیک شدم زندگیتون بهشت🌹
سلام گلم ممنون🌹 چشم داستان جدید که گذاشتیم نظراتتون را هم حتما بفرمایید🌹🌹
ان شاءالله به زودی از سر فصل های دوره رونمایی می کنیم😍👏
اینکه منتظر شروع دوره هستید یعنی که به ساختن زندگی توام با آرامش و لذت اهمیت میدید یعنی به خودتون اهمیت می دید👏👏 احسنت👏
۱۱) کسی در حیاط مدرسه نبود. کمی مکث کردم و به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد، چه درسی داریم و چه معلمی سرِ کلاس هست. باید یک چیزهایی سر‌ هم می‌کردم بابتِ دیر آمدنم. البته برای غیبتِ روزِ قبلم گواهی پزشکی داشتم. نفس عمیقی کشیدم. وارد سالن شدم و مستقیم به دفتر مدیر رفتم و گواهی پزشکی را دادم. البته علتِ بیماری‌ام را به خواستِ پدر و مادرم، ضعفِ بدنی نوشته بودند. خانم مدیر چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت: - بار چندمه دیر میای؟ فقط سکوت کردم و سر به زیر ایستادم. اجازه داد به کلاس بروم. وارد شدم و دستم را بالا بردم و اجازه خواستم. خانم دلیری، کتاب ریاضی در دست، پای تخته ایستاده بود. از زیر عینکش، سر تا پایم را بر‌انداز کرد و اجازه نشستن داد. کنارِ ریحانه نشستم. با نگرانی نگاهم کرد و آرام گفت: - چه بلایی سرِ خودت آوردی؟ چشم غرّه‌ای رفتم و گفتم: - هیچی بابا. تا آخر زنگ، حواسم به درس و معلم نبود. اصلا تمرکز نداشتم. مغزم داشت سوت می‌کشید. منتظر بودم زودتر زنگ بخورد و از این زندان هم خلاص شوم؛ هر چند باید به زندان دیگری بروم. رفتارِ پرهام و گفته‌هایش ذهنم را درگیر کرده بود. از طرفی می‌خواستم زنگ تفریح مهتاب را ببینم. قصد داشتم دعوای سختی با او بکنم. صدای پرسش و پاسخِ معلم و بچه‌ها و نوشتن و پاک کردنِ تخته روی مخم بود. سردردم خوب نشده بود. دلم می‌خواست سرم را روی میز بگذارم و برای همیشه بخوابم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۲) زنگ تفریح که خورد، بی‌توجه به ریحانه از کلاس بیرون زدم. صدایش را می‌شنیدم که می‌گفت: - تینا، وایسا کارت دارم. ولی سرعتم را بیشتر کردم. بالای سکوی جلوی در ایستادم و حیاطِ مدرسه را از نظر گذراندم. مهتاب گوشه‌ای نشسته بود و باز بچه‌ها دوره‌اش کرده بودند و برایشان سخنرانی می‌کرد. دستم را مشت کردم که بخیه‌هایش به شدت درد گرفت. با حرص نفسم را بیرون دادم و به طرفش رفتم. هنوز نرسیده بودم که مچ دستم اسیرِ پنجه قوی ریحانه شد. برگشتم و با حرص دستم را کشیدم. ریخانه محکم‌تر دستم را فشرد و گفت: - معلومه داری چی کار ‌میکنی؟ - به تو ربطی نداره. باید حقش رو بزارم کفِ دستش. - دیوونه شدی؟ خیلی پرونده درخشانی داری؟ ولش کن بیا بریم. دستم را کشید و از مهتاب دورم کرد. گوشه خلوتی ایستاد و توی صورت استخوانی‌ام نگاه کرد: - خب؟! - خب که چی؟ - تینا بهم بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟ چرا جوابِ تلفنم رو نمی‌دادی؟ با اخم به دستم اشاره کردم. دستِ چپم را بالا آورد. آستینم را بالا زد، با دیدنِ دستمالی که روی مچم بسته بودم، هینی کشید و جلوی دهانش را گرفت. تند تند دستمال را باز کرد و با دیدنِ بخیه‌ها با صدای بلند گفت: - تینا! دیوونه شدی؟ این چه کاریه؟ رو برگرداندم و چیزی نگفتم. سرش را تکان داد و" نچ‌نچ " کرد. با‌ دقت، دستمال را روی زخم‌ها بست. "آخ" ی گفتم و به چشمانِ نمناکش نگاه کردم. دلم سوخت؛ برای خودم، بدبختی‌هایم، برای او که از مادرم دلسوز‌تر بود. با صورت گرد و تپلش که دقیقا با هیکل نسبتا درشتش همخوانی داشت و چشمان درشتی که مژه‌های بلند، احاطه‌شان کرده‌بود. دستان تپلش را جلو آورد. بغلم کرد و اشک ریخت. بغضم ترکید و در سوگِ خودم، همراهی‌اش کردم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا