eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💪 روزی خواهی فهمید که خوشحالی همیشه این بوده که یاد بگیری چطور با خودت زندگی کنی که خوشحالی تو هرگز در دستان دیگران نبوده...🌱🌹 ‎‌ الهی به امید خودت ❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین 🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
1403.04.28-Panahian-HonarUni-HonarAzarAndishi-02-32k.mp3
9.41M
🔉 هنر آزاد اندیشی 📅 جلسۀ دوم | ‌۱۴۰۳/۰۴/۲۸ 🕌 دانشگاه هنر 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖بردگی‌های نوین را بشناسیم ➖نقدی بر نظام تعلیم و تربیت ➖وظیفۀ هنرمند در موضوع آزادی ➖دین دنبال همه آزادی است ➖مساجد، محل تمرین آزادی ➖دین، عامل امنیت @Panahian_ir @Panahian_mp3 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳) با شنیدنِ صدای زنگ کلاس، اشک‌هایمان را پاک کردیم و به طرفِ کلاسِ راه افتادیم. حوصله سر و صدا و همهمه بچه‌ها را نداشتم. ریحانه دستم را محکم گرفت و نگاهم کرد: -خدا رو شکر که به خیر گذشت ولی دیگه هیچ‌وقت تکرارش نکن. امروز هم بعد از کلاس به مامانت زنگ میزنم که بیای خونمون. باهات کار دارم. بی‌ هیچ حرفی سرم را پایین انداختم. کنارِ او دلم کمی آرام می‌گرفت. از درس‌های آن‌ روز چیزی نفهمیدم. زنگِ آخر را که زدند، سریع از در مدرسه بیرون آمدیم. باز مهتاب را دیدم که با صدای بلند برای اطرافیانش، چرت و پرت می‌گفت. با آن هیکل بزرگ و موهای بیرون زده از مقنعه، بیشتر شبیه پسرها بود. مخصوصا که طرزِ صحبت کردنش اصلا لطیف و دخترانه نبود. اکیپ مسخره‌اش هم، دست کمی از خودش نداشت. با حرص نگاهش کردم که ریحانه دستم را کشید. نگاهی به چثه نحیفِ خودم انداختم. با خودم گفتم "اگر با او دعوا کنم، حتما کتک مفصلی می‌خورم." آهی کشیدم و مظلومانه به چهره نگران ریحانه نگاه کردم. سری تکان داد. - بیا بریم. به باجه تلفن که رسیدیم، شماره خانه ما را گرفت و به مادرم گفت برای جبران درس‌ها مرا با خود به خانه‌شان می‌برد. مادر اجازه داد و به سمت خانه آن‌ها رفتیم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۴) نگاهی به چهره خندانش کردم. -راستش، دلم می‌خواد بیرون بمونم. تحمل هیچ سقفی را بالای سرم ندارم. از هر چهار دیواری متنفرم. خندید و دستم را فشرد‌ _خونه‌ی ما فرق می کنه. او صحبت می‌کرد؛ ولی من انگار چیزی نمی‌شنیدم. تمام حواسم به خوشبختی دیگران بود. خانه‌های بزرگ با نمای سنگی و شیک. دختری که دست در دستِ نامزدش از کنارمان می‌گذشت؛ شنیدم که درباره طرح کارت عروسی صحبت می‌کردند. دختر قد‌بلندی که جلوی ما راه می‌رفت و با گوشی همراهش، قرارِ کوه‌نوردی با دوستانش را ردیف می‌کرد. پیرزنی که جلوی در حیاطِ خانه‌اش روی صندلی نشسته و چادرش را محکم به دست داشت. نمی‌دانم چشم به راهِ کدام مسافر دوخته بود. دختر بچه‌ای که لِی‌لیِ بازی می‌کرد و از ته دل می‌خندید و پسر بچه‌هایی که ته کوچه فوتبال بازی می‌کردند. مردی که پاکت‌های میوه در دست می‌رفت. همه و همه این‌ها، از من خوشبخت‌تر بودند. دلم می‌خواست تا ابد بنشینم و این همه خوشبختی را تماشا کنم. صدای ریحانه مرا به خود آورد: - تینا، با توام. کجایی؟ - ها؟ هیچی! همین‌جام. - ای بابا! یه ساعته دارم برات توضیح میدم ولی انگار هیچی نشنیدی. میگم مامانم امروز نیست. خاله‌ام روضه داره رفته اونجا. بعد به درِ باز شده آپارتمان اشاره کرد. - بفرما خانم. - ممنون! - خب حالا ناهار چی می‌خوری؟ نگاهم را به دور تا دور خانه چرخاندم. آپارتمان کوچکی بود؛ ولی تمیز و مرتب. سکوت و آرامش خاصی بر خانه حکمفرما بود. دقیقا گمشده روح سرکش من. دوباره صدایم زد. -خانم خانما! چی میل دارین؟ - گرسنه نیستم. - باشه تو گفتی و منم باور کردم. به سراغِ یخچال رفت و قابلمه غذا را بیرون آورد. درش را باز کرد و با لبخند‌ گفت: - قربون مامانم بشم. مگه میشه ما رو بی ناهار بذاره. ببین چه کرده این پروین خانم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم - استاد عالی.mp3
1.73M
🏴ویژه حسینی ♨️گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال مذهبی ما👆 حتما عضو بشید و از برنامه های خوبش استفاده کنید✅
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
💪 تا خدا هست هیچ لحظه ای آنقدرسخت نمی‌شودکه نشود تحملش کرد! شدنی ها را انجام بده و تمام نشدنی‌هایت را به خدا بسپار... ‌الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
1403.04.29-Panahian-HonarUni-HonarAzarAndishi-03-32k.mp3
14.66M
🔉 هنر آزاد اندیشی 📅 جلسۀ سوم | ‌۱۴۰۳/۰۴/۲۹ 🕌 دانشگاه هنر 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖برخی از مختصات برده‌داری در قدیم ➖چرا کار اصلی دین را رهایی از بردگی می‌دانیم؟ ➖اگر در مورد دین درست حرف نزنیم، لطمه می‌خوریم ➖اهمیت مقابله با بدحرف زدن در معرفی دین ➖آزادی، مفهومی کلیدی در دین ➖آیا لیبرالیسم اصلاً وجود دارد؟ ➖روایاتی در مورد رهایی و برده نبودن ➖آزادی دل ترجیح دارد یا آزادی اندیشه؟ ➖کسی که آزادتر است، نورانی‌تر است ➖خداوند به چه کسانی غضب می‌کند؟ @Panahian_ir @Panahian_mp3 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله امروز و هر روز و عاقبتتون بخیر باشد ان شاءالله ۲۶ مرداد ماه سالروز ورود آزادگان غیور را به میهن عزیزمان تبریک عرض می کنم💐 الهی این عزیزان بهترین های دنیا و اخرت روزیشان باشد و رنج هایی که در مدت اسارت کشیدند را خدای مهربان برایشان جبران کند💐 اشاره می کنیم به کتابی در این زمینه 👇
♦️بیان خاطرات اسارت از برادر آزاده حاج صادق مهماندوست 🔹 بازجویی با جریان برق یکی از موارد شکنجه اسرا توسط بعثی های عراقی را می توان به شکنجه با دستگاه مولد برق اشاره کرد که شامل دو قسمت می شد ، یک بخش دستگاه مولد برق ، شبیه تلفن های قدیمی بود و بخش دیگر ، دو رشته سیم متصل به آن ، که دو سر آن ها نیز دو عدد گیره فلزی شبیه گیره پرده های قدیمی بسته بودند. شکنجه گران مزدور ، دو گیره را به دو لاله گوش ها وصل می کردند و پس از چرخش اهرم مربوطه ، به فعال کردن مولد برق می پرداختند که برق نسبتاً قوی از دو لاله گوش به بدن اسیر وارد می شد که یکی از بدترین انواع شکنجه ها بود که فشار بسیار زیادی را بر اعصاب و روان وی وارد می نمود. این شوک برقی تا مدت ها موجبات سردرد و ناراحتی آن فرد شکنجه شده را فراهم می آورد. 🔸الهی که آن روزهای سخت هرگز تکرار نشود و همیشه بین مردم جهان صلح و دوستی برقرار باشد. اللهم عجل لولیک الفرج🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔چند راز مهم درباره مردان که دانستنش بر هر خانمی واجبه😍👏 هنوز نمی دونی خواسته ات را چطوری به همسرت بیان کنی⁉️ بیا تا بهت یاد بدم😍👇 مینی دوره 🤗💞 هزینه فقط ارسال بنر برای ده نفر👏👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب به ادمین پیام بده و ارتباط موفق را هدیه بگیر🎁🎁🎁
الحمدلله پیام های تشکر زیادی بابت برنامه ها ی کانال از طرف شما خوبان دریافت می کنیم که بیان می کنید، خدا را شکر آموزش های ما اثرات مثبت زیادی روی روابطتتون در خانواده دارد و با به کار بردن این اموزش ها ارامش و لذت در زندگی هاتون بیشتر شده💞 خدا را شکر. امروز نیت کنید به نیت خوب کردن حال دیگران و رساندن این اموزش ها افراد بیشتر بنر ما را در گروه هاتون بگذارید و برای دوستان تون بفرستید👆✅ این کار شما ثوابش کمتر از صدقه دادن نیست👏👏👏 آنچه بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسند✅ اجر همگی با خدای مهربان🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 101 🔶🔷✅🌺 21 🔶ریشه ی تقریبا همه ی مشکلات اجتماعی ما، راحت طلبی هست. 🌹اگه ما میخوایم یه جامعه ی سالم و متعالی داشته باشیم باید ریشه ی راحت طلبی رو در جامعه ی خودمون بکنیم. 🔶معمولا وقتی از افراد مختلف میپرسیم که به نظر شما مشکل اصلی جامعه ی ما چیه؟ عمدتا میگن فقر و فساد و اختلاس و دزدی و بیکاری و... 🔴ببینید اینا هست. اما ریشه ی این مشکلات چیه؟ ❓دقیقا چطور حل میشه؟ ⁉️اگه بهترین مسئولان انتخاب بشن همه ی مشکلات حل میشه؟! خیر.☺️ ⁉️اگه همه ی دزد ها رو دستگیر کنن مشکلات تموم میشه؟! خیر. ⁉️اگه بیکاری از بین بره مشکلات حل میشه؟ خیر. 📛 اگر روح "راحت طلبی" در یک جامعه وجود داشته باشه 🔵اگه بهترین آدم ها هم حکومت کنن، مشکلات همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. 🔶اگه میخواید مشکلات جامعه کاهش پیدا کنه، فرهنگ مبارزه با راحت طلبی رو گسترش بدید. ⚠️مراقب باشید کسی آدرس غلط بهتون نده. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
و 102 🔶🌺✅🌺⛔️🔴 22 علت اصلی طلاق 🔸حاج آقا چیکار کنیم که طلاق کمتر بشه؟ 🔴علت اصلی طلاق اختلافات فکری و مالی و علمی و... زوجین نیست. ⚠️علت اصلی طلاق، راحت طلبی هست. 📛به میزانی که فرهنگ کثیف راحت طلبی در جامعه ی ما گسترش پیدا کنه طلاق ها بیشتر خواهد شد. اگه هزاران جلسه مشاوره تشکیل بشه اما فکری برای راحت طلبی نکنن هیچ فایده ای نداره. 🔶خانمه گفت میخوام طلاق بگیرم! گفتم چرا؟ گفت از شوهرم ناراحتم!😪 گفتم چی هستی؟ "نا راحت؟؟؟ " 🔴خب چرا انقدر "راحت طلبی" که تا یه مقدار مشکل پیش اومد "ناراحت" میشی؟؟؟! ⁉️تو چرا بنای زندگیت رو بر راحتی گذاشتی؟ ⁉️مگه راحتی در دنیا وجود داره؟! ⁉️کی این دروغ رو بهت گفته؟! تلویزیون؟! 😒 مشاوران و روانشناسان غربزده؟! سیاستمداران دروغگو؟ 😒 🔶راحتی توی دنیا خلق نشده. چرا انقدر دنبالشی؟! ⁉️راحتی میخوای؟ بهشت...💞💗🌺 حاج آقا ما دیدیم که خیلی ها راحت زندگی میکنن. صبر کن ببینم. تاحالا پای حرف دلشون نشستی؟! 🔷اونا هم مشکلات عجیب و غریبی دارن که آدم باورش نمیشه. مگه میشه آدم توی دنیا زندگی کنه و همش راحت باشه؟ نمیشه.... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵) با حسرت به قابلمه غذا و چهره خندانِ ریحانه نگاه کردم. هرچه کردم نتوانستم حتی یک لبخندِ مصنوعی روی لب‌هایم بنشانم. نگاهی به قیافه گرفته‌ام انداخت. - حالا چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟ بیا بشین تا غذا رو گرم کنم. یکم برام از خودت تعریف کن. آهی کشیدم و بغضم را قورت دادم. ریحانه غذا را روی اجاق گاز گذاشت. کتری را هم پر از آب کرد و زیرش روشن کرد. در سکوت به حرکاتش نگاه می‌کردم و حسرتِ خوشی‌هایش را می‌خوردم. بعد از تمام شدن کارش، به سمتم برگشت و کنارم نشست. دست گرمش را روی انگشت‌های سردم گذاشت. - وای! وای! هنوز زمستون نیومده، تو چقدر یخی! پوزخندی زدم و گفتم: - زمستون و تابستون نداره. دستای من همیشه سرده. - اونو که می‌دونم. خب ولش کن از خودت بگو. - هیچی! چیزِ جدیدی نیست. - باشه نگو. من برم اتاق، لباسام رو عوض کنم. الان میام. سرم را تکانی دادم و رفتنش را تماشا کردم. از همان‌جا در اتاق مشخص بود. خانه کوچکی داشتند که یک آشپزخانه اُپِن رو به پذیرایی داشت. پذیرایی کوچک با یک دست مبل راحتی و پنجره‌ای رو به کوچه. دو اتاق کوچک هم کنارِ هم در انتهای راهرویی کوچک قرار داشت. هر‌بار که به این‌جا می‌آمدم، کنارِ پنجره می‌رفتم و مدت‌ها می‌ایستادم. به تک تک عابرین با دقت نگاه می‌کردم و داستان زندگی‌شان را تصور می‌کردم. کاش می‌توانستم در خانه همه این افراد باشم و از نزدیک زندگی‌شان را ببینم. صدای ریحانه مرا از رویاهایم بیرون کشید. - کجایی دختر؟ میگم لباسم قشنگه؟ دیروز با مامانم خریدیم. نگاهی به تونیکِ سرخابی رنگش انداختم که پوست سفیدش را بیشتر نمایان می‌کرد و صورتِ تپلش را زیباتر نشان می‌داد. موهای رنگ روشنش را که بافته و مرتب روی شانه‌ انداخته بود که روی رنگ سرخابی لباسش خوشرنگ‌تر هم دیده می‌شد. لبخندی از ته دل زدم. او هم با ادا، چرخی زد. - خیلی قشنگه. مگه نه؟ - آره خیلی خوشگله. مبارکت باشه. - ممنونم. یادم باشه ببرمت مغازه‌اش رو نشونت بدم. دوستِ مامانمه. خودشون تولیدی دارن. وای نمی‌دونی چه بلوز و شلوارهای خوشگلی دارند. حتما باید بیای ببینی. تازه بار اول که آشناها میرن یک بلوز هم هدیه میده. بعد سریع به اتاق رفت و یک بسته کادو شده را آورد و به سمتم گرفت و گفت: - منم اونو هدیه میدم به تو. بفرما. - چی؟! من؟ نه نمیشه. این کادوی خودته. خندید. - ولی من دلم می‌خواد بدم به تو. تازه یه کوچولو واسم تنگه. با خوشحالی کادو را گرفتم و از او تشکر کردم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۶) مجبورم کرد که لباس را بپوشم. رنگ صورتی روشنش روی پوستِ تیره‌ام خود‌نمایی می‌کرد. از اتاق که بیرون آمدم، برایم کف زد و خندید. - وای چقدر ماه شدی! بغلم کرد و گونه‌ام را بوسید. - مبارکت باشه خواهر. حالا جونِ من یه چرخ بزن ببینم. چرخیدم و او کف زد و خندید و من در فکر فرو رفتم. او به من گفت "خواهر". در حالی‌ که برایم مهربان‌تر از مادر است. جلوی محبت‌هایش کم آوردم. ترجیح دادم ساکت باشم و مظلوم‌نمایی کنم تا بیشتر قربان‌صدقه‌ام برود؛ چیزی که خیلی به آن نیاز داشتم. با خنده‌هایش خندیدم ولی نه از ته دل، بلکه فقط برای خوشایند او. یک لحظه چشم‌هایم را بستم و خودم را سبک‌بال در حال پرواز دیدم. دستم را گرفت و با هم چرخیدیم. داشتنِ دوست و همراهی چون او، چه حس قشنگی بود. چشم‌هایم را که باز کردم، محکم بغلم کرد و با خنده گفت: - وای چقدر کیف داد. ممنونم که اومدی. دلم رو شاد کردی. بعد از ناهار تا غروب فقط هر کاری دوست داشتیم انجام دادیم. کیک پختیم، شکلات درست کردیم، خوردیم و خندیدیم. حسابی خسته شدیم. با هم به اتاق رفتیم. هر دو کف اتاق، رو به سقف دراز کشیدیم. نفس عمیقی کشیدم و با یادآوری اینکه باید به خانه برگردم، بغضم گرفت. دستِ ریحانه روی دستم نشست. - باز که رفتی تو فکر. بی‌خیال بابا الان رو دریاب. خنده تلخی کردم. - آخرش چی؟ باید برم خونه. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490