eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
کم نیستند خانمهایی که تماس می گیرند و گریه می کنند که کاش در موقع عصبانیت و دعوا، فلان حرف را به همسرم‌نمی زدم کاش او را تحقیر نمی کردم کاش به خانواده اش بد نمی گفتم و از این "ای کاش" ها که دیگر از تاریخش گذشته و مرد چنان کینه به دل گرفته که متاسفانه به سختی هم تلافی می کند
🔺خانم عزیز، اگر به روایات و احادیث توجه کنید خواهید دید که مرتب سفارش به صلح و ارامش شده و پیامبر مهربانی می فرمایند، مرد در حالت عصبانیت عقل ندارد. پس وقتی او عصبانی است و بد و بیراه می گوید لطفا شما سکوت کنید و صبور باشید تا ارام بگیرد. خواهید دید که خودش از کرده اش پشیمان می شود اما👇
🔺اگر خدای ناکرده رو به رویش بایستید و مرتب پاسخش را بدهید ارام‌که نمی شود هیچ، عصبانی تر هم می شود. و شما را مستحق بدتر از اینها خواهد دانست.
💞پس برای اینکه زندگی توام با ارامش و عشق باشد، اولا، سعی کنید او را عصبانی نکنید، ثانیا، وقتی عصبانی شد، صبر و سکوت را پیشه خود کنید تا ارام شود. ثالثا، حتی اگر مقصر نبودید، پیش قدم شوید و با ارامش از او دلجویی کنید. یادتان باشد👇 الصلح خیر.
💓🍃😍 دلبر ↜تُــوعَطـرِ کدام خوشـبوترین گلِ جهـانی که هـر جا می نویسَـمت شُـکوفه میدهـی!🌱💖😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۵) همه چیز برایم تغییر کرده بود. الا دخترک اسفند دود کن. که پر انرژی مشغول کار بود. دیدنش لبخند به لبم نشاند. بی اختیار، برای تماشایش ایستادم. در سرمای اول صبح پاییزی، عجیب شاد بود. تا چراغ قرمز می شد، دورِ تک تک اتومبیل ها می چرخید. و برای هر راننده ای که کف دستش اسکناسی می گذاشت، لبخندی می زد و دعایی می کرد. به دنیای کوچک و قشنگش غبطه خوردم، که خلاصه شده بود در اسفند دود کن و چهار راه و اسکناس و لبخند. آهی کشیدم که دیدم جلویم استاده و برایم اسفند دود می کند. با تعجب نگاهش کردم که خندید و گفت: -خانم جان، ان شاءالله از چشم بد دور باشی. لحظه ای سکوت کردم. دستی برایم تکان داد و پشت کرد که برود. از بهت بیرون آمدم و صدایش کردم: -صبر کن. برگشت و منتظر نگاهم کرد. دست در کیفم کردم. اسکناس های پرهام، با دستم بر خورد کرد. با ناراحتی کنارشان زدم و از پول توجیبی خودم اسکناسی به دستش دادم. تشکر و دعا کرد و رفت. لبخندم را بدرقه راهش کردم. یاد اسکناس های پرهام افتادم، دوباره حالم بد شد‌ باید پسش دهم. اما چگونه؟ نمی خواهم حتی برای ثانیه ای او را ببینم. با یادش دوباره دلم شکست. حال خوشم خراب شد. این بغض لعنتی هم جدیدا، زود به زود به حنجرم چنگ می زد. با بدبختی به مدرسه رسیدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۹۶) هنوز درب مدرسه بسته نشده بود. مکثی کردم و با دو دلی وارد شدم. روبرو شدن با بچه ها و معلمان کار سختی بود. سر به زیر و با سرعت به کلاس رفتم. با ورودم یکباره همهمه ها فرو نشست و نگاه ها به سمتم چرخید. ریحانه از جا برخاست، مرا محکم در آغوش گرفت و کنارش جای داد. حالم را پرسید و رویم را بوسید. که صدای قهقهه ی مهتاب بلند شد. -بچه ها ببینید کی اومده؟ خانم قهرمان. قهرمان هنوز که زنده ای؟ بابا یه دفعه ایش کن. هر روز هر روز مسخره بازی در آوردی؟ هی می ری دوباره برمی گردی؟ ببینم نکنه اینقدر بدبختی که اونطرف هم راهت نمی دن؟ بعد با صدای بلند خندید و دوست هایش هم همراهی اش کردند. دستانم را مشت کردم و دندان هایم را به هم فشردم. ولی توان مقابله نداشتم. هیج وقت نداشتم. بار اولی نبود که مرا به تمسخر می گرفت. از ضعیف بودنم سوء استفاده می کرد و همیشه مرا دست می انداخت. و من چقدر نادان بودم که از او تقلید کردم و دست به کار احمقانه زدم. یاد حرف های پرهام افتام و صدایش در سرم پیچید: "مهتاب از تو خیلی بهتره" او همچنان می گفت و دوستانش به تمسخر می خندیدند. ریحانه دستانم را در دستانش گرفت و سعی در آرام کردنم داشت. از عصبانیت سرخ شدم. دیگر توان نداشتم. خواستم از جا بلند شوم و به طرفش حمله کنم که یاد خوابم افتادم. قیافه وحشتناک حیوانات انسان نما، جلوی چشمم نقش بست. یک دفعه آن ها را به همان شکل دیدم. بی اختیار هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گرفتم. چشمانم را بستم و سرم را روی میز گذاشتم. انگشتانم را در گوشم کردم تا صدایشان را نشنوم. ریحانه پشتم را نوازش می کرد و دلداریم می داد. ولی صدای او را هم نمی شنیدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ایشون بدلیل داشتن همزمان علم روانشناسی و آشنایی با دیدگاه اسلام با نظام خانواده و بهره مندی هر دو در کنار هم باعث شده که اثربخشی بیشتری در بهبود زندگی خانواده داشته باشند. بنده از مشاوره خانم دکتر فرجام پور خیلی نتیجه دیدم،و دیگه ایشون به عنوان مشاور انتخاب کردم چنانچه گره یا مشکلی در زندگی خانوادگی بنده اعم از همسر یا فرزند پیش میاد، از مشورت با ایشون نتیجه می گیرم. امیدوارم هرجا که هستند، امام زمان دستگیرشون باشه. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 خدا را شکر، همین جلسه اول برای شما عزیزان کاربردی بوده‌ ان شاءالله قصد دارم به شما خانمهای نازنین، کمک کنم تا زنانی قوی و مدیر و دلبر باشید👏👏 یادتان باشد از دامن زن مرد به معراج می رود✅ به فرموده امام خمینی پس ما باید زنانی قوی باشیم تا جامعه قدرتمند شود💪 الهی به امید خودت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرزو میکنم 🪴در ایـن صبح زیبـا 🌸لبخند مهمون لبهاتون بشہ 🪴شادی از در و دیوار قلبتون 🌸سرازیر بشہ 🪴سلامتی مهمون دائمی 🌸محفل خانواده تون بشہ 🪴امیدوارم 🌸سـاز دنیا کوک خواسته های 🪴قلبی شمابشه 🌸روز زیبـاتـون بـخیر ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ و الزمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 مشورت كردن با عاقل خيرخواه مايه هدايت و ميمنت است و توفيقى است از جانب خداوند، پس هرگاه خيرخواه عاقل تو را راهنمايى كرد، مبادا مخالفت كنى كه موجب نابودى مى شود. ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
قرب به اهل بیت ۴۳.mp3
10.44M
🎋چرا وقتی مشکلات بهم فشار میارن، گم میشم وسط مشکلات❓ و توان دعا کردن و توسل و تکیه کردن به غیب و اهل آسمون رو از دست میدم❓ مجموعه (علیهم‌السلام) ۴۳ 🍁🍂 @ostad_shojae | montazer.ir ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به و ۱۱۵ 🔴✅🔴✅🔴 ۳۵ "مذهبی های راحت طلب" 🚫خیلی زشته که آدم بخواد دینداری کنه بعد پر از "راحت طلبی" هم باشه. 😒 🔺حاضر نباشه برای رشد معنویش حرکتی کنه. 🔷اینو برای خودت جا بنداز که آقا "راحتی توی دنیا نیست". 🔹حتما شنیدید اروپایی ها و ژاپنی ها اهل کار هستن و... اما وقتی به مردم جامعه ی خودمون نگاه میکنیم 🔴میبینیم که با وجود اینکه دیندار هستن 🔴اما اهل راحت طلب هم هستن. چرا؟ 🎴چون همیشه یه نیم نگاهی به دین داره و خیال میکنه که "قراره دین همه چیزش حتی راحت طلبیش رو جبران کنه! " ❌❌❌ ⛔️بابا اصلا کسی که اهل راحت طلبی باشه که نمیتونه واقعا دیندار باشه.😒 👥مثلا حاضره هر روز سفره ختم صلوات بندازه اما حالش رو نداره هر روز ورزش کنه! 💢💢💢 آخه بنده ی خدا این دیگه چه طرز دینداری کردنه؟! 🔴یا دانشجوی مذهبی اتاقش کاملا نامرتب و بهم ریخته هست! 🚫یا خانم و آقای مذهبی هست که لباسای شیک و تمیز نمیپوشه. چرا؟ چون حال نداره بشوره! ⭕️یا طرف طلبه و بسیجی هست اما به خاطر تنبلی نمیره سر و صورتش رو اصلاح کنه و شیک بگرده! ⛔️خب این جور دینداری راحت طلبانه حال بقیه رو از دین بهم میزنه. ⛔️بسیاری از دین زدگی هایی که میبینیم فقط به خاطر انواع راحت طلبی های مذهبی هاست. 🚫 درواقع کسی که مذهبی باشه اما راحت طلب باشه، داره به دیگران هم ظلم میکنه که نمیذاره بقیه بیان سمت دین. ⭕️ضمن اینکه آدم مذهبی راحت طلب، به هیچ وجه از دینداریش لذت هم نمیبره 💢و ازین طریق هم بقیه رو از دین زده میکنه... ⭕️راحت طلبی مذهبی ها ، ظلم به بقیه هم هست.... آیا خدای نکرده ما هم در این ظلم شریکیم؟!....😒 ⁉️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
به و 116 🔹🔻🔹⭕️🔹 36 ⭕️سعی کنید خیال خودتون رو راحت نکنید. زیاد دنبال راحتی نباشید. اگه شرایط راحت برات پیش اومد بزن خرابش کن خودت!☺️ مثلا صدقه بده. 👌صدقه هم که میدی درست و حسابی بده! نه اینکه یه صد تومنی و پونصد تومنی به گدا بدی! این زیاد فایده ای نداره 😒 قرآن فرمود: لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون 🌹 به نیکی نمیرسید تا اینکه "از اون چیزی که دوست دارید" بدید... 🔹 داره میفرماید تو زمانی رشد میکنی که اون چیزی که هوای نفست میخواد رو ببخشی... مثلا یه پولی جور کردی و میخوای بری یه خونه جدید بعد به یه فقیر، انقدر بدی که اون ماه برای خرید نون مجبور بشی پول قرض کنی... 🔸🔹🔸 ⭕️ این یعنی یه مبارزه با نفس درست و حسابی. اینه که بهت رشد میده. 🔻خب این کار رو نکن . بی خیال! اما بجاش یه جای دیگه یه رنج دیگه میکشی. خود دانی!☺️ 👈 آدم اگه به خودش تلقین کرد که راحتی توی دنیا وجود نداره زندگی معنویش خیلی فرق خواهد کرد زندگی مادیش هم متفاوت خواهد شد. 🔸🔹✅🔹🌺 🔸میبینی اولیای الهی رختخواب راحت رو ترک میکردن... خب عزیز من بخواب دیگه! 👌اون زرنگه نمیخواد "راحت" باشه.... شما چطور؟!😊 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۷) احساس سر درد و سر گیجه شدید، به همراه حالت تهوع، آزارم داد. سرم را که بلند کردم، ریحانه متوجه شد و دستم را گرفت و بلندم کرد. سریع به حیاط برد. تمام بدنم گر گرفته بود. محتویات معده ام را که بالا آوردم، احساس کردم دست و پاهایم حس ندارد. همان جا جلوی سرویس بهداشتی، کف حیاط افتادم. ریحانه کنارم نشست و بازویم را چسبید. با نگرانی صدایم می کرد و اشک می ریخت. خانم مدیر و معاون و چند تن از معلمان به سمتم دویدند. با زحمت از روی زمین بلندم کردند و تا دفتر بردند. تمام اعضای بدنم شل شده بود و اختیار هیچ یک را نداشتم. لیوانی آب قند دستم دادند و با کمک ریحانه، چند جرعه نوشیدم. چشمانم را نمی توانستم باز نگه دارم. خانم مدیر برایم آژانس گرفت و ریحانه را همراهم فرستاد. در راه سرم روی شانه او بود و چشمانم بسته. وارد خانه که شدیم، مادرم هنوز خواب بود. با صدای در زدن ما بیدار و با دیدنم شوکه شد. با ناراحتی نشست و فقط نگاهم کرد. ریحانه با اجازه ای گفت. برایم پتویی آورد، کمکم کرد لباس عوض کنم و روی مبل دراز بکشم. چشمانم را بستم. هنوز سر درد و سرگیجه داشتم. که برایم لیوانی آب میوه تازه آورد. با کمک مادر برایم سوپ درست کرد. و بعد دمنوشی آرام بخش برایم آورد تا آسوده بخوابم. حالم را اصلا نمی فهمیدم. چرا ضعف کردم و چرا افتادم. فقط و فقط، می دانستم که از دست آزار های مهتاب و دوستانش راحت شدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۹۸) نمی دانم چند ساعت خواب بودم. وقتی چشم باز کردم، عطر خوش ادویه های داخل سوپ خانه را پر کرده بود. از ریحانه خبری نبود. صدای آرام صحبت کردنِ مادر با تلفن، از اتاق می آمد. دستم را احرم کردم تا بلند شوم که درد در مچم پیچید. دوباره یاد زخم هایم افتادم. لعنتی این بار عمیق تر از قبل بود و خون زیادی از دست داده بودم. شنیدم که دکتر به مادرم می گفت، خیلی خدا رحم کرده که عصبش زیاد آسیب ندیده. ولی این ها مهم نبود. مهم این بود که چرا باید دوباره من برگردم به این دنیا؟ نمی دانم، فقط کلافه و عصبی بودم. با زحمت بلند شدم. مادر، تلفن را قطع کرد، خودش را رساند و دستم را گرفت. هنوز ضعف و سرگیجه داشتم. کمکم کرد که به آشپزخانه بروم. دست و رویم را شستم. دوباره برگشتم و نشستم. ظرفی سوپ برایم آورد. اصرار کرد که بخورم. عطر خوبی داشت که اشتهایم را باز کرد. مشغول خوردن شدم که پدر با پاکت های خرید وارد شد. سلام دادم، با تعجب دیدم که با سمتم آمد و جوابم را داد، گونه ام را بوسید و حالم را پرسید. این رفتارها از او بعید بود. هم تعجب کردم و هم از خجالت سرخ شدم. پاکت ها را در آشپزخانه گذاشت و کنارم نشست. مادر برای آوردن چای رفت. که او آهسته کنار گوشم گفت: - ساحل و مادرش سلام رسوندند. می خوان ببیننت. ولی می دونی که اینجا نمی تونن بیان. حرفش را تمام نکرده، مادر سینی به دست آمد و با لبخند پرسید: -محمودجان، ناهار که نخوردی؟ پدر چشمکی به من زد: -ناهار که نخوردم، ولی فکر می کنم این سوپه خیلی خوشمزه باشه. مادر نگاهی به ظرف سوپ کرد: -بله، معلومه که خوشمزه است. الان برات میارم. رفتار و گفتارشان، برایم تازگی داشت. در بهت و ناباوری نگاهشان می کردم که سینا وارد شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا