eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍و او فقط و فقط گوش داد یانِ پر حرف در سکوت، سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد که ای کاش با پوزخندی بلند، به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید بعد از اتمام تماس، بغضم را قورت دادم و زانو به بغل، رویِ تخت چمپاتمه زدم تمام خاطرات، تصویر شد برایِ رژه رفتن در مقابل چشمانم حسام چند ضربه به در زد و وارد شد وقتی دید تکان نمیخورد، صدایی صاف کرد محضه اعلامِ حضور سرم را بلند کردم چشمانش را دزدید دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت خوندینشون به دردتون خوردن نفسی عمیق کشیدم علی خیلی دوسش دارم لبخندی عمیق بر صورتش نشست نمیدانستم آرزویم چیست اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش دانیال کی میاد دلم واسه دیدنش پر میکشه به جمله ی خیلی زود برمیگرده اکتفا کرد اجازه گرفت که برود صدایش کردم شنیدنِ چند آیه از قرآن برایِ منی که خمارِ صدایش بود، پرتوقعی محسوب نمیشدکه اگرهم محسوب میشد، اهمیتی نداشت چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون نقش زن در اسلام را شروع کرده بودم خواندمو خواندم، از ریحانه گیِ زن تا نعمت خدا بودن اش. گذشته ام را بالا و پایین کردم در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود تا یادم میآمد کتک بود و فحاشی راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟؟ اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم. یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟ بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد. و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)، شیرِ میدان جنگ، همسرش فاطمه را با جمله جان علی به فدایت صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محضِ کبودیِ تنِ مادرم ندیدم اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به حجاب محدود میکرد. حجابی که آن را پارچه ایی سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم، جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمانِ مردانش، مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد، هم وزنی دارد با پوشیدگیه تنِ زن و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود.. حجاب در اسلام یعنی چشمانِ حریصِ نانوا و مردِ راننده، ارزش تماشایت را ندارد حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی ملکه باش نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه. شمایل آن چند زن و دختر محجبه با روسری ، کیف و کفش رنگی و زیبا، پوشیده در چادر که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم، در خاطراتم زنده شد خودش بود حجاب یعنی همین زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی حسام پنجره ایی تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود. از اینجا دنیا پر از رنگ، خود نمایی میکرد و حالا ، من روسری را دوست داشتم تنفرهایی که به لطف امیر مهدی فاطمه خانم از دلپذیرترینهایِ زندگی ام شد آن روز مثله همیشه مشغول کنکاش برایِ یافتنِ جواب در لابه لایِ کتابها بودم که تقه ایی به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد. با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت انگار خوب متوجه ی نیمچه پوشیدگی ام شده بود لب به گفتن باز کرد از دانیال، از سلامتی اش، و از سفرسفری از جنس ماموریت نام ماموریت به سوریه که آمد، دستانم یخ زد با چشمانی ملتهب به وجودِ سراسر آرامش اش خیره شدم سوریه یعنی احتمال مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی بر نمیگشت نفسی برایِ کشدن نمانده بود کاش میشد که نرود با لبخند بسته ایی کوچک را به طرف گرفت ناقابله امیداورم خوشتون بیاد البته زیاد خوش سلیقه نیست ببخشید ماتِ متانتش بودم نباید میرفت من اینجا تنهایِ تنهایم مکثم را که دید، کمی سرش را بلند کرد چیزی شده؟ حالتون خوب نیست؟ سری تکان دادمو بسته را از دستش گرفتم به طرف در قدم برداشت مزاحمتون نمیشم، استراحت کنید اما اگه دیگه ندیدمتون حلال بفرمایید یا علی ابرویی در هم کشیدم چرا دیگه نبینمتون؟لبخند رویِ لبهایش، تک چالِ رویِ گونه اش را نمایان کردسوریه ست دیگه میدون جنگ جملاتش اصلا قشنگ نبودداشت کلافه ام میکرد اصلا سوریه به شما چه ربطی داره از ایران پاشدین میرین سوریه که چی؟مگه اونجا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟ ⏪ ... 📝نویسنده:اسعد بلند دوست @asraredarun اسرار درون