#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_211
صداهای نامفهومی به گوشش می رسید.
غیر از آن، صدای تپش قلبش را هم می شنید. احساس کرد که نفس هایش به شماره افتاده. ریتمِ تپش قلبش، کندتر و کندتر شد و حسِ سبک شدن پیدا کرد. راحت و سبکبال شد. دردی حس نمی کرد.
چه حالِ خوبی داشت. حالی که تا آن موقع تجربه نکرده بود.
حسِ پرنده ای را داشت که اوج گرفته بود در آسمان و بالا و بالاتر می رفت.
آرزو داشت همیشه در همان حال بماند.
سرو صداها بیشتر و بیشتر شد و بعد دیگر هیچ صدایی نبود. حتی صدای تپش قلبش.
آسوده و بی درد، در خوابِ عمیقی فرو رفت.
خوابی که سالها آرزویش را داشت.
مدت ها بود که خواب راحتی به خودش ندیده بود.
ولی حالا فارغ از تمامِ دغدغه ها و به دور از افکارِ پریشان، آرام و آسوده خوابیده بود.
کاش این خواب ابدی باشد و در پسش بیداری نباشد. کاش این رؤیا ماندگار و واقعی باشد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490