eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی رسیدیم؛ همه منتظرما بودند. با خوشحالی ازمون استقبال کردند. دلم برای امیر کوچولو تنگ شده بود. برای همین هم با اجازه ای به خانواده قادرگفتم و رفتم خانه خودمون. همه در تدارکِ شام و سفره هفت سینِ فردا بودند. من مستقیم رفتم سراغِ امیر و بغلش کردم و نشستم. خیلی کوچک بود. دستهاش آنقدر کوچک بود. که می ترسیدم محکم بگیرمشون. فقط می بویدم و می بوسیدمش. بعد از نیم ساعت؛ قادر هم اومد. کنارم نشست و دوتایی با امیر بازی می کردیم. چند دقیقه ای که گذشت. گفت: _گندم جان؛ من دیگه باید برم. _وای به این زودی؟ _باید زودتر برم که آنجا آماده باشم. مامان سینی چای را آورد و نشست کنارمون. با تعارف مامان؛ چای را خوردیم. که قادر گفت: _با اجازه تون گندم چند روزی پیش شما باشه. من نمی تونم بمونم. مامان با تعحب گفت: _یعنی چی پسرم؟ اینجا خانه خودتونه. _ممنونم. شرمنده شما و گندم جان هستم که سالِ تحویل کنارتون نیستم. _ چه حرفیه؟ دشمنت شرمنده باشه. عیب نداره به کارت برس. نگران گندم هم نباش. حواسمون بهش هست. قادر با لبخند نگاهی بهم کردو گفت: _بله حتما کنار شما بهش خوش می گذره. بعد هم با اجازه ای گفت و ازجاش بلند شد. با اینکه این شرایطِ کاریش را قبول کرده بودم ولی دلم هُری ریخت. سعی کردم؛ خودم را کنترل کنم تا موقع رفتن؛ نگران من نباشه. و چه زود رسید لحظه جدایی و فِراق😔 چقدر سخت بودنبودنِ قادر کنارم. با چشمانی که پرده اشک تار و تیره شون کرده بود؛ بدرقه کردم مهربان همسرم را تا وجودش را با تمام مردم سرزمینم تقسیم کنم و باعثِ آرامش و راحتیِ دیگر مردم کشورم هم باشه . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
برای اولین بار، لذتِ واقعی را از عشقِ حقیقی چشید. چه لذت بخش بود دوشادوشِ خوبان، کنارِ پیکر شهیدان، در سرزمینِ عاشقان، قامت عشق بستن. و چه زیبا و دلنشین بود، نوا و ذکر عاشقان، که با نوای فرشته های آسمان، آمیخته بود. چون جامِ شرابی زلال، تسکینِ روح و جسمش شد، اولین نماز و اولین حسِ بندگی کردن. با هر ذکر و رکوع و سجود، جانش مالامالِ شور و شعف و عشق می شد. چه حالی است حالِ بندگی کردن. چه حسی است، حسِ دیده شدن و پسندیده شدن از سوی معشوق. چه ناب است لحظاتِ عشق ورزیدن به منبع عشق. و چه آرامش بخش است، خود را در محراب عبادتِ خدای عاشقان دیدن. در دشتی که بهترین ها در آن رزمیده و جان باخته بودند. دور از زیور و زینتِ دنیا. دور از کینه و دروغ و نیرنگ. همه در کنارِ هم، با هر وضعیت اجتماعی و هر اندازه ثروت و مکنت. همه برای یکی. همه با هم سر به سجده بندگی گذاشتند. (آمدم با کوله باری از گنه، دل پر زِ درد بهر امیدی که بخشایی و قربانت شوم گرچه دارم رویِ همچون شب؛ ولی قلبم سپید. پر زمهرت آمدم تا غرقِ احسانت شوم) 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490