eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفن قطع شد و من با عجله شروع کردم به آماده شدن. اشک می ریختم و لباس می پوشیدم. خواستم با عجله بیرون برم که تازه یادِ بچه ها افتادم. خودم هم تنهایی می ترسیدم توی تاریکی از خانه بیرون برم. فقط مینا خانم به فکرم رسید. به ناچار بهش زنگ زدم. تا سلام گفتم. پرسید: _چی شده؟ از حالت صدام خودش فهمید که اتفاقی افتاده. فقط گفتم: _بایدبرم بیمارستان.😭 _باشه عزیزم الان میام نگران نباش. زار زار اشک می ریختم. مینا خانم فوری خودش را رساند و منم قضیه تلفن را تعریف کردم. اول یه لیوان آب قند و گلاب به من داد و بعد گفت: _ان شاءالله که طوری نیست. من باهات میام. زینب را می برم خانه خودمون می سپرم به مریم. حسین را با خودمون می بریم. چون شیر می خواد. فقط زود آماده اش کن. وبراش وسیله بردار. بعد هم زینب را توی خواب بغل کرد و به خانه خودشون برد و برگشت. منم حسین را آماده کردم و وسایلش را برداشتم. باهم راه افتادیم. همسرش توی ماشین منتظرمون بود. بیمارستان زیاد دور نبود. خیلی زود رسیدیم. ولی برای من به اندازه ی یک عمر گذشت. نمی دانستم الان قادر را در چه وضعیتی می بینم. اصلا زنده است یانه؟ حتی توی ماشین؛ جلوی آنها هم نمی تونستم جلوی گریه ام را بگیرم.😭 مینا خانم حسین را بغل کرده بود و مرتب دلداریم می داد. یاسر ولی ساکت بود. سکوتش من را بیشتر آزار می داد. حتما یه چیزی می دانست و نمی گفت. جرأت نداشتم بپرسم. می ترسیدم از جوابی که خواهم شنید. پس آرام برای خودم اشک می ریختم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون