eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام داریم👏👏👏 با تخفیف بسیار شگفت انگیز ارائه می شود😍👏👏👏👏 کلمه ارتباط موفق، امام رئوف را برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عزیزان به خاطر وقفه ای که در برنامه های کانال داشتیم مهلت این ثبت نام و قرعه کشی تا اخر هفته تمدید شد✅👆
چشم حتما✅ عزیزان لطفا ثبت نام تون را قطعی کنید تا در قرعه کشی شرکت داده بشید ان شاءالله حق کسی ضایع نشه✅ فقط ۵۰ نفر اول در قرعه کشی شرکت داده می شوند✅ مهلت تا پایان جمعه شب
با عرض معذرت ببخشید که دیر شد رمان👇
فرشته از این فکری که به سرش زده بود ذوق زده شده بود و با خوشحالی گفت: _ مامان زهرا ! _زهرا چی؟ _زهرا برای فرزاد؟ _چی میگی فرشته؟زهرا که قصدِ ازدواج نداره. _اونش با من. _چی می گید شما مادر و دختر؟ زهرا کیه؟ _داداش جون غصه نخور .بهترین دوستم و بهترین کسی که می تونه خوشبختت کنه. _فرشته جان چی میگی خواهری من حتی نمی دونم کیه ؟چه شکلیه؟ _اونش بامن. هم خوبه .هم خانمه. هم خوشگله. _خوب کی هست؟ _خواهر حسین که شهید شد . _آهان متوجه شدم . _داداش جان؛ خودم فردا باهاش صحبت می‌کنم. _اِی بابا حالا ببین داداشت قصدِ ازدواج داره به این سرعت می بری و می‌دوزی. _قربونت برم داداش . اونشم با من ؛ داداشمم راضی می کنم. _نخیر مثل اینکه تصمیمت را گرفتی . تا منو بد بخت نکنی دست بردار نیستی. _خیلی هم از خدات باشه .اینقدره به فکرتم.فردا جوابش را برات میارم. فردا صبح فرشته به سراغِ زهرا رفت که توی مسجد مشغولِ آموزشِ قرآن بود. صبر کرد تا تدریسش تمام بشه. _خداقوت زهرا جان .چقدر خوب تدریس می‌کنی. _ممنونم گلم .نظرِ لطفته. بالاخره با تشویق های شماست. _زهرا جان می‌خوام باهات صحبت کنم وقت داری؟ _برای دوستِ خوبم همیشه وقت دارم بفرما درخدمتم. _ در جریانِ برنامه های فرزاد هستی که بعد از سالها اسارت برگشته الان هم که خدا را شکر مدرسه مشغوله. _خدارا شکر. _مامانم قصد داره دردونه پسرش رو داماد کنه. _به سلامتی چقدرهم خوب. _ممنونم . ولی من برای داداشم بهتر از دوستِ گلم سراغ ندارم. _ان شاءالله خوشبخت بشن. _اِه زهرا جان منظورم رو نگرفتی . _نه راستش یه لحظه حواسم رفت پیشِ حسین.اگه حسین هم اسیر شده بود الان می‌اومد و..... _بله درسته .ولی هرکس سرنوشتی داره .حسین را خدا برای خودش انتخاب کرده بود هر کسی لیاقتِ شهادت را نداره. _درسته. ببخشید ناراحتت کردم. _خوب بریم سرِ اصلِ مطلب؛ عروس خانم وکیلم؟ _چی؟کی؟من؟!!! 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
_بله دیگه عزیزم پس دوستِ خوبِ من کیه؟ _خواهش می‌کنم با من شوخی نکن. _کاملا هم جدیم.دارم رسما ازت خواستگاری می‌کنم. _ولی من که گفته بودم قصدِ ازدواج ندارم. _بله. ولی این حرفها مالِ قبل بود نه الان. بهتره فکرهاتو کنی. یه قرار هم می‌ذاریم با داداشِ گلم؛ همدیگر رو ببینید و حرفهاتون رو بزنید. داداشِ من با همه خواستگارهای قبلیت فرق داره.مطمئنم با هم خوشبخت می‌شید. کارها سریع‌تر از آنی که فکرش را می‌کردند پیش رفت . فرزاد و زهرا با هم به تفاهم رسیدند. برنامه‌های خواستگاری و عقد انجام شد. و قرارِ عروسی را گذاشتند برای تعطیلاتِ عید. و همه خانواده در تدارکِ آماده شدن برای مراسم بودند. _فریبا مادر بیا این گل پسرت را ببر اتاق، خوابید. _چشم مامان. _فرشته عزیزم آن پتو را بیار حسین هم همین جا خوابش برد. _چشم مامان الان میام این پرده را هم بزنم. _فرزاد جان نقاشی اتاقت کِی تمام می شه؟ جمعه جهیزیه میارند . _قربونت برم مادر نگران نباش . امروز تمام میشه. _فرشته جان مادر این کتابهای فرزاد را ببر توی اون اتاق .کتابخانه‌اش را بردیم آنجا _چشم مامان جان. ولی وقتی فرشته کتابها را جا به جا می‌کرد. دوباره چشمش به کتابِ فرهاد افتاد. "ای‌وای این کتاب چند ساله خونه ماست. فرزاد حتما یادش رفته این امانتی رو پس بده.اونم که بنده خدا چه سرنوشتی پیدا کرد. ولی خدایا! چرا منو به اون خواب و به اون عشق امیدوار کرده بودی؟ خدایا! شکرت که دعاهام مستجاب نشد ولی حکمتِ اون خواب را هنوز نمی‌دونم" _فرشته جان کجا موندی؟ _دارم میام داداشی. _فرزاد جان میگم این کتاب دستت امانت مونده .چون به امانت خیلی حساسی گفتم یاد‌آوری کنم. _ببینم .ای‌وای راست میگی یادم رفته بود.ولی فعلا صاحبش اینجا نیست. _نیست؟ _نه مثلِ اینکه بعد از اون برنامه‌ها که براش پیش اومد. برادرش میاد و اونو با خودش می‌بره میگن رفتند خارج از ایران . قراره همون جا زندگی کنند . این کتاب هم ازش یادگاری برام موند . حیف شد خیلی پسره خوبی بود. دوستِ خوبی بود. نمی‌دونم چرا این طوری شد. _خب دیگه هر کس یه سرنوشتی داره. کاش همه همیشه خوشبخت باشند. _آره والله ! چند روزی به رسیدنِ بهار مانده بود؛ بهاری که همه منتظرش بودند؛ بهاری که امسال با همه‌ی بهار‌های قبل فرق داشت. بهاری که با آمدنش همه را شاد می‌کرد . چند بهار بود که فرزاد کنارشان نبود و اصلا خانه رنگ و بوی عید را نداشت. اما این بهار و این عید، یک بهار و یک عیدِ متفاوت بود. همه بی صبرانه منتظرِ آمدنش بودند و مشتاقانه در تدارکِ عید و البته جشنِ عروسی. صدای خنده‌ی فرشته و زهرا از اتاق بلند بود . مامان توی حیاط مشغولِ رسیدگی به باغچه بود . فریبا شام را آماده می‌کرد. و بچه ها توی حیاط بازی می‌کردند و محمد کوچولوی فریبا خواب بود. _خوب عروس خانم دیدی بالاخره مالِ خودمون شدی. _أره فرشته اصلا فکرش را هم نمی‌کردم یه روزی ازدواج کنم .ولی نمی‌دونم چی شد که رضایت دادم . _معلومه از بس داداشم ماهه . مگه میشد بهش نه بگی. _واقعا که فرزاد خیلی خوبه. الان همه‌اش خدا را شکر می کنم که فرزاد رو روزیم کرد. _بله دیگه عزیزم از بس خودتم خوبی گلم.ما هم خدارا شکر می‌کنیم. واقعا ما از درک حکمت خدا ناتوانیم . این سالها هِی خواستگارهات را رد کنی ؛ هیچ کس به دلت نشینه، و فرزاد از اینجا دور باشه ؛ نمی‌دونم چی بگم؟ _بله همه‌اش حکمت خدا بود. انگار از اول ما روزی هم بودیم . _خوب حالا خودمونیم! مطمئنی به امید فرزاد نبودی؟ _فرشته... اصلا من کجا فرزاد را دیده بودم. _شوخی کردم بابا. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍‌پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:‌بالاتر از هر نيكوكارى، نيكوكارى [ديگر] هست، تا آن گاه كه مرد در راه خدا كشته شود. پس چون در راه خدا كشته شد، بالاتر از آن، نيكى اى (ارزشى) وجود ندارد. 📚‌الكافی جلد 2 صفحه 348 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویر هوایی از سیل عظیم مردم بیرجند برای مراسم تشییع رئیس جمهور فقید شادی روح رئیس جمهور شهید و همراهانشان تا می توانید صلوات هدیه کنید💐 باشد که اندکی از دین ‌شان را ادا کنیم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوستان از این تخفیف استثنائی جا نمونید👏👆 فقط تا پایان فردا شب🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام شد😭 و امشب مردانی بلند همت و نیک در بستر خاک آرمیدند و روح عظیم شان در آسمانها با اولیای خدا همنشین و هم‌سفره شدند😭
تسلیت به امام زمان‌مان تسلیت به رهبر عزیز‌مان تسلیت به مردم غیور کشورم و تسلیت به خانواده های داغدار خداوند صبر عطا کند 🏴
الهی بحق این شهدا خودت مردانی چون اینان را بر ما حاکم گردان که حافظ جمهوری اسلامی و حامی مردم باشند
خدایا عاقبت همه ما و اولادما را ختم به شهادت در راه خودت قرار بده اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من شیعته و انصاره
تا می توانید برای این شهیدان کم نگذارید چون به دعای خیرشان محتاجیم
از رئیس جمهور مملکت و همراهانش «هیچ» خبری نیست! کشور در «بهت» و «ابهام» فرو رفته است. در سخنرانی برای «سلامت» آن ها «دعا» می‌کند، سپس با «آرامش» به مردم «اطمینان» می‌دهد که «هیچ» اختلالی در کار کشور به وجود نخواهد آمد. می‌گوید به مسئولان «توصیه‌ها» شده و کارها «مرتب» و «منظم» به پیش می‌رود. سدی محکم در برابر سیلاب احتمالی! بعد از گذشت 16 ساعت، رسما اعلام می‌شود که رئیس جمهور شهید شده است. پیامی می‌نویسد. از رئیس جمهور تمجید می‌کند ولی بر خلاف پیام‌های مشابه، فضا را «احساسی» نمی‌کند و بر انتخاب رئیس جمهور جدید تاکید می‌ورزد. در این گیر و دار، مجلس خبرگان قرار است شروع به کار کند. رئیس جمهور و امام جمعه تبریز غایبان بزرگ این مجلس هستند. در این شرایط در پیامی «محکم» و «ادیبانه»، نظام اسلامی را «تعریف» می‌کند و از دیگران «دعوت» می‌کند تا به «تجربه شکست خورده غرب» بنگرند و در «طرح جامع و استوار و گره‌گشای حکمرانی اسلامی» تأمّل کنند. بعضی جملات را باید چند بار خواند تا دقیق متوجه شد! همین قدر با قدرت و تهاجمی! قرار است بر پیکر رئیس جمهورِ شهید و همراهان نماز بخواند. به تجربه حاج قاسم، همه منتظر و نگران جمله «انا لا نعلم منه الا خیرا» هستند. سه بار این جمله را تکرار می‌کند. همه گریه می‌کنند جز او! فیلم های قبل و بعد نماز هم بیرون می‌آید: همچنان «آرام»، «محکم» و «مطمئن». از ظهر همان روز، سران کشورهای مختلف به نوبت می آیند برای عرض تسلیت. ولی او برای «تسلیت و عزا» ننشته است. جلسات، «کاری» می‌شود! نقطه اشتراک و تاکید صحبت‌هایش، ادامه ارتباطات و تقویت آن است. با اطلاعات همیشگی‌اش در مورد کشورها و اخبارشان صحبت می‌کند. حتی برای «اسماعیل هنیه» درس تفسیر می‌گذارد که از دو وعده الهی یکی‌اش مانده و آن هم «نابودی اسرائیل» است و شما آن را خواهید دید! با سران 7 کشور جلسه ی پشت سرهم دارد، شب هم به خانواده رئیس جمهور سر می‌زند. سه روز گذشت. در هر کشور دیگری این سه روز می‌توانست به «هر اتفاقی» منجر شود. ولی در ایران، «هیچ» اتفاقی نیفتاده است. همه چیز مرتب و منظم پیش می‌رود. مردم برای از دست دادن رئیس جمهورِ شهیدشان عزاداری می‌کنند و اشک می‌ریزند. پ ن: فقط یک چیز مانده: حرف‌های نگفته‌ای که شاید «بعدا» بگوید... یک سوال از شما: چند کتاب و فیلم می توان از این «روش مدیریت» تولید کرد؟ و در چه رشته های تخصصی می شود آن را تدریس نمود؟... جانت سلامت آقا جان....
🔴آخرین توئیت اکانت شهید ابراهیم رئیسی: در خاک آرام گرفت؛ پایان پیام😭 روحت شاد ای بزرگمرد😭 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای زنگ در بلند شد و پشت بندش زهره و پسرش وارد شدند. زهره یک راست رفت توی اتاق پیشِ زهرا و فرشته. _به‌به خوب دوتایی خلوت کردیدا ما رو هم دیگه فراموش کردید. _اختیار داری زهره جان .اولا سلام . دوما خوش اومدی . سوما اصلا بدونِ تو خوش نمی‌گذره. _سلام به رویِ ماهتون . _سلام زهره جان خوبی؟ حمید جان خوبه؟ _ممنونم زهرا جان بله خوبه بچه‌ها رو توی حیاط دید ذوق زده شد، موند پیشِ اونا.خوب چه خبرا؟ من که آن قدر خوشحالم که نگو کلی برای عروسیتون ذوق دارم. ان شاءالله خوشبخت بشی گلم. _ممنونم عزیزم . _ولی هنوزم باورم نمیشه .چی شد که بله را گفتی؟ _خودمم نمی دونم.اسمش رو بذار قسمت. _آره راست میگی من خودم چه خیالهایی برای خودم می‌بافتم . بعد چی شد.خدا را شکر که الان خوشبختم .ولی شما دوتا واقعا مزدِ پاکی و پاک دامنیتون رو گرفتید. درسته منم کار خطایی نکردم خدا رو شکر.ولی از بعضی از کارهام واقعا پشیمونم .خدا گناهام رو ببخششه . خیلی خدا بهم رحم کرد که در آخر متوجه شدم و به حرفِ خانواده‌ام گوش کردم .وگرنه ممکن بود سرنوشت خوبی نداشته باشم . _خدارو شکر که الان راضی هستی. _درسته ولی به حالِ شما دو نفر غبطه می‌خورم. _چرا؟! _آخه شما هم توی شرایطِ مشابه من بودید.تویِ این محله با همین جوان‌‌هاولی شما اصلا گناه نکردید. یک بارهم راجع به هیچ کدوم از پسرهای محله حرف نزدید. چشمتون پاک و دلتون پاک .الان هم خدا پاداشِ پاکی و پاکدامنیتون رو داده .خدا رو شکر هر دوتون خوشبخت شدید. حرفهای زهره فرشته به فکر فرو رفت دوباره یادِ گذشته افتاد. درسته که آن زمان یه حسی، شاید حسِ دوست داشتن، شاید عشق، شاید..... توی دلش نسبتِ به فرهاد داشت ولی هیچ وقت حتی یک نگاهِ گناه آلود هم به فرهاد نداشت .و شاید حکمت آن خواب و اون امیدواری همین بود. که خدایِ مهربون می‌خواست این بنده‌ی خوبش رو از گناه حفظ کنه .به خاطرِ همین با یک خواب و یک استخاره فرشته رو امیدوار کرد.تا هم به رسیدنِ به فرهاد امیدوار باشه و گناهی نکنه.و هم در مقابلِ وسوسه‌ها و ابرازِ علاقه‌های پسر‌های دیگه خودش رو حفظ کنه . به امیدی خداوند امیدوارش کرده بود. توی دلش گفت: "خدایا! شکرت که من رو از لغزش و گناه حفظ کردی دوستت دارم خدا!" بالاخره بهار با تمام زیبایی‌هایش از راه رسید و روزِ موعود آمد. _فرشته جان عزیزم پاشو دیرت می‌شه _مگه ساعت چنده علی جان؟ _ساعت 8 است. پاشو مامان اینا منتظرتند. _چشم الان پا میشم. _میگم عزیزم تو هیچ وقت این قدر خوابت سنگین نبود. بعد از نماز نمی‌خوابیدی؟نکنه خبریه؟ _چی؟ چه خبری؟ _نمی‌دونم عزیزم هول نشو.همین طوری گفتم. _وای جونِ من شوخی نکن. من فقط یه کم خسته‌ام. دیشب تا دیر وقت کار داشتیم. _والا چه عرض کنم خانمی خودت بهترمی‌دونی.حالا بهتره پاشی من مواظبِ حسینم .زودتر برو عروس خانم رو منتظر نذار. ولی فرشته تا خواست از جایش بلند شود؛ سرش گیج رفت و چشمهایش سیاهی رفت . دستش را به دیوار گرفت و چشمهایش را بست و سرِ جایش ایستاد. _چی شد عزیزم حالت خوب نیست؟ _چیزی نیست یه کم سرم گیج میره. _نگفتم یه خبریه .بهتره دراز بکشی. نمی‌خواد بری.الان برات آبِ قند میارم. بعد میرم به مامانت میگم حالت خوب نیست . _آخه نمیشه که ؟ _یعنی چی ؟سلامتی‌ات از همه چیز مهمتره. بهتره استراحت کنی . حداقل شب توی مراسم شرکت کنی . نگران هیچ چیز هم نباش. خودم هم کنارت هستم. فقط استراحت کن. و فرشته بارها و بارها خداروشکر کرد به خاطرِ داشتنِ همسری مؤمن و مهربان. و علی لحظه‌ای فرشته را تنها نگذاشت و تا شب ازاو مراقبت کرد. تا بتواند سرحال در جشن عروسی تنها برادرش شرکت کند. _فرشته جان مطمئنی حالت بهتره؟ _آره به خدا خیلی بهترم علی جان . چند بار می پرسی؟ _آخه قربونت برم نمی‌خوام خدای نکرده اتفاقی برات بیفته.می‌دونی که تحملِ دیدنِ ناراحتی‌ات رو ندارم. _نه عزیزم خیالت راحت. حواسم هست. فقط زودتر بریم. دل تو دلم نیست. _باشه فقط قول بده . اگه حالت بد شد زود بهم اطلاع بدی. _چشم عزیزم چشم.چند بار ازم قول می‌گیری بریم دیگه .حسینم با مامانت رفته الان بهونه می‌گیره. _فرشته جان . _جانم. _نمی‌دونم چی بگم فقط ازت تشکر می‌کنم که کنارمی. خداروهم شکر می‌کنم به خاطرِ بودنت.نمی‌دونم دعای خیرِ پدر و مادرم بوده؛نمی‌دونم ولی هرچی بوده ؛به خاطر بودنِ تو کنارم؛ خیلی خدارو شاکرم. _الهی فدات شم علی جان باز ازاین حرف‌ها زدی. این منم که باید خدارو شکرکنم به خاطرِ بودنت. واقعا خودم رو لایق نمی‌دونم این همه خوبی؛ این همه ایمان؛ این همه محبت .همه اینا با هم هرچی شکر کنم بازهم کمه .خب دیگه حالا بریم . _هرچی شما امر بفرمایی خانمی. پایان فصل اول : 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ان شاءالله ابتدای فصل دوم فردا شب✅