eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان😍👇💐💐
ساعتی نگذشته بود که فرزاد او را صدا کرد. ـ فرشته جان علی بیدار شده. آمدم. با هم به بخش رفتند. در اثر مسکن ها سردردِ علی بهتر بود. ولی چهره زردش نشان از دردِ شدید و نهفته می‌داد. علی جان بهتری؟_ بهترم عزیزم؟_ خدا راشکر_ فرشته بیا کنارم بشین _ بودنت بهم آرامش می‌ده_ و فرشته کنارِ تختش نشست و علی دستش را گرفت و برایش تا می‌توانست خاطره تعریف کرد و خندیدند. آخرِ وقت پرستاری وارد شد و گفت: _ببخشید خانم شما باید بروید . شب نمی‌توانید اینجا بمانید. _چرا؟ _این بخشِ آقایون است. شرمنده صبح تشریف بیارید. فرشته با نگرانی به علی نگاه کرد که فرزاد گفت: _نگران نباش خواهرجان من کنارش هستم . شما برو نماز خونه . خسته شدی راحت بخواب من هستم _اره عزیزم خیلی خسته شدی . برو خیالت راحت . و فرشته با نگرانی از اتاق خارج شد. وقتی به نمازخانه رفت شیرین و یک خانم دیگه آنجا بودند. _سلام خانم خسته نباشید _سلام شیرین خانم شما هم خسته نباشید _اصلا نگران همسرت نباش خدارا شکر برادرتون هستند . محمد من الان تنهاست به پرستارش سپردم کاری داشت صدام کنه ولی می‌دونم صدام نمی کنند توکل به خدا . راستی این خانم هم فاطمه خانمه این بنده خدا هم مثلِ ما همسرش بستریه. _خوشبختم _منم از آشناییتون خوشبختم. دیدمتون کنارِ همسرتون ماشاءالله این قدر حواستون به ایشون بود متوجه اطراف نبودید. _شرمنده ندیدمتون . آخه علی من یه عملِ سخت داره خیلی نگرانشم و فرشته بی‌اختیار اشک می‌ریخت فاطمه خانم جلو آمد و فرشته را در آغوش گرفت . _غصه نخور عزیزم ان شاءالله که به خیر می‌گذره . فرشته اشک ریخت تا کمی سبک شد. که شیرین گفت: من فکر می‌کردم از ما عاشق و معشوق‌تر کسی نیست . ما شاءالله لیلی و مجنون باید پیش شما درس بگیرند با این حرفش خنده روی لبانشان نشست . که فاطمه خانم گفت: _حالا قصه ما را نشنیدید ؟! چقدر سختی کشیدم تا به هم رسیدیم فرشته گفت: ولی من برای رسیدن بهش سختی نکشیدم . آمد خواستگاری آنقدر پا فشاری کرد تا راضی شدم. اما بعد از ازدواج انقدر عشق و محبت نثارم کرد که انگار صاحبِ تمامِ خوشی‌های عالم شدم. تا اینکه رفت جبهه .وقتی ازم دور شد . خیلی عذاب کشیدم. ان وقت دیدم که چقدرعاشقشم. ولی متاسفانه وقتی برگشت . با خودش ترکش های توی بدنش و سرش را یادگاری آورد. اولش زیاد اذیت نمی‌شد ولی رفته رفته سر دردهاش بیشتر و بیشتر شد. با هر بار حمله سردردش انگار جانم از تنم میره. اصلا تحملِ دیدنِ عذاب کشیدنش را ندارم حالا هم که قرارِ عمل بشه ولی دکترها گفتند امید زیادی نیست. شاید دیگه به هوش نیاد. _ای بابا شما که بر گشتید سرِ خونه اول توکلتون به خدا باشه خانم. راستی اسمتون را نگفتین؟ _اسمم فرشته است. _به به فرشته خانم واقعا هم فرشته‌ای هستی برای علی آقا . خوش به حالِ علی آقا _اما داستان من را نشنیدید. من و احمد اصلا همدیگه را نمی‌شناختیم. فقط من آرزوم بود همسرِ یک جانباز بشم. یک شب با خانواده دورِ هم نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می‌کردیم که یک مستند راجع به یک جانباز بود که با نداشتنِ پا و با وجود ویلچر. درس خونده بود و یه کشفِ علمی داشت. وقتی فهمیدم مجرده . همان جا تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم. حالا چی!! یک خواستگار هم داشتم سِمِج. از اقوام. خلاصه هر چی می‌گفتم نه، قبول نمی‌کرد و باز می‌آمد و خانواده هم اصرار که باید باهاش ازدواج کنی . از یه طرف هم توی دانشگاه یکی از اساتید . برام پیغام فرستاده بود که اجازه بدم با خانواده بیان برای خواستگاری اوضاعی داشتم خانواده من هم متعصب می‌گفتند باید زودتر ازدواج کنی . دیدم دست رو دست گذاشتن فایده نداره. برادر یکی از دوستام کارمندِ صدا وسیما بود . با کمکِ اون بنده خدا با هر بدبختی بود . آدرس و حتی شماره تلفنِ احمد را پیدا کردم. اما توی یه شهرستان دیگه بود قلبم دیگه به اختیار خودم نبود . نه می‌تونستم بهش زنگ بزنم آخه تا حالا با یه نامحرم صحبت نکرده بودم اونم ازاین صحبتها . نه می‌تونستم برم دیدنش آرام و قرار نداشتم تا اینکه دوستم گفت: می‌خوای برادرم باهاش صحبت کنه ناچارا گفتم: _بله خدا خیرت بده و بالاخره برادرش تماس گرفت. ولی احمد هیچ جوره راضی نمی‌شد تا اینکه مجبور شدم... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
داستان فاطمه خانم جالب شده بود و فرشته وشیرین با دقت گوش می‌کردن _بالاخره مجبور شدم خودم بهش زنگ بزنم. چون خانواده‌ام بدجور منو توی فشار گذاشته بودند برای ازدواج. به خیالِ خودشون سنم داشت بالا می‌رفت و ممکن بود بمونم روی دستشون. شماره احمدو گرفتم البته خونه شون بود . مامانش برداشت . بعد از سلام وعلیک سراغِ احمد و گرفتم که گفت تا یک ساعتِ دیگه میاد . یه ساعت دیگه زنگ زدم. آمده بود ومامانش گوشی رو بهش داد. خودم را معرفی کردم. فورا متوجه شد . گفت: خانم ببخشید من به اون آقا هم گفتم. شرمنده من کلا قصدِ ازدواج ندارم. لطفا دیگه مزاحم نشید . بعد تلفن را قطع کرد. هرچی زنگ زدم دیگه برنداشت. آن شب تا صبح بیدار بودم باید یه راهی پیدا می‌کردم به فکرم رسید با مادرش صحبت کنم. صبح دوباره زنگ زدم یه خانم جوان گوشی را برداشت . بعد از سلام واحوالپرسی. سراغ مادر احمد را گرفتم. که گفت: مادر هستند ولی الان حالشون زیاد خوب نیست داروهاشون خوردند و خوابیدند. دل دل کردم و آخر مجبور شدم به خودش بگم. هیچی دیگه همه‌ی جریان را براش تعریف کردم. و از خودم و خانواده ام گفتم اونم با حوصله گوش کرد. بعد گفت: راستش خانم ما از خدامونه برادرمون ازدواج کنه و سر و سامون بگیره. ولی اصلا قبول نمی‌کنه . نمی‌دونید اینجا چقدر دختر خانم ها مثل شما از طریق بنیاد به دیدنش میان و تقاضای ازدواج می‌کنند. ولی برادرم میگه نمی‌خوام کسی را بدبخت کنم. یک عمر مجبور باشه جور منو بکشه. بالاخره خودم زندگیم را می‌گذرونم. ولی من ناامید نشدم دیگه می‌دونستم چه ساعتهایی خونه است . چند بار دیگه تماس گرفتم ولی هربار حرفِ خودش را می‌زد. چند بارهم با خواهر و مادرش صحبت کردم . آن بنده خداها هم نتونستند راضی‌اش کنند. این میان متوجه شدم کارمندِ آموزش و پرورش هم هست. رئیس آموزش و پرورشِ شهرستان ما، از آشناها بود. خیلی برام سخت بود ولی نمی‌تونستم بی‌خیال بشم. یه روز با دوستم رفتیم اداره دیدنش. فیلمِ مصاحبه احمد را هم برادرش برامون تهیه کرد. با خودمون بردیم. خلاصه با هزار بدبختی موضوع را بهش گفتیم و ازش خواستیم کمکمون کنه. اون بنده خدا هم قبول کرد. چند روز دل تو دلم نبود. کلافه بودم. تا اینکه زنگ زد خونه‌مون. گفت: با رئیس آموزش و پرورش آن شهرستان صحبت کرده قرارِ بره خونه احمد و با خودش و خانواده‌اش صحبت کنه. حسابی هم از من و خانواده‌ام تعریف کرده بود. کلی ازش تشکر کردم ترم آخرم بود و قرار بود توی همان دانشگاه به عنوان استاد مشغول به کار شم. ولی دیگه حواسم به درس نبود. خیلی سخت گذشت. خیلی..... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و پشتیبانی خدا را شکر🌹 هر چه هست لطف خداست🌹 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند سلام امام زمانم🌺 " سلام صبح عالیتان متعالی " ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه السلام فرمودند:💚 هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 شادبودن یک سفردائمی است نه یک مقصد معین ... و برای شادبودن هیچ زمانی بهتر از اکنون و هیچ دلیلی برتر از بودن با خدا نیست... خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین❤️ خدای من ممنونم که هستی😘🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زندگی جهنمی بدون تفریح.mp3
4.23M
• محاله در خلوت با خدا موفق بشی! • معیشتت هم به مشکل می‌خوره! • ارتباطت با دیگران هم گیر داره! ✘ اگه: کسی هستی که اهل تفریح حلال نیستی! | @ostad_shojae I montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ،، سلام،،،هزاران سلام بر شما خوبان💐💐💐 الهی که دلتون شاد لبتون خندون تنتون سلامت و حساب بانکی و جیبتون پر پول باشه الهی که جز خدای مهربون محتاج کسی نباشید البته خداوند ما را طوری آفریده که به هم احتیاج داریم👌 اما امیدمون فقط و فقط باید به خودش باشه الهی به امید خودت❤️
باز هم تبریک میگم به عزیزانی که در دوره ارتباط موفق شرکت کردند💐💐💐 ان شاءالله گوشه ای از مشکلاتتون با گدراندن این دوره حل بشه که حتما هم مفید و راهگشاست✅