. دخترک زیبای نرگس فروش... چه بی بها خریدند ... آرزوها ،حسرت ها... دردها و زخم هایت را ... جسم و جانت اسیر در بند خیابان ... اما... روح و روانت سوار بر نسیم نوازشگر خیال ... در کوچه پس کوچه های تنگ و خاکی ... غرق در آرامشی کودکانه ... بیصدا زیر لب زمزنه میکند... کلاغ پر، گنجشک پر ،کبوتر پر ... آرزو پرپر کودکی پرپر زندگی پرپر ... در سکوتی لبریز از فریاد ... در گل شیپوری دمیدی ..‌ دمادم و پی در پی دمیدی ... از صدا افتادی ... اما .... گوش شنوا نیافتی ...‌ عمو زنجیرباف دانه دانه آرزوهایت را بافت.... و پشت چراغ سبز وقرمز روزگار انداخت ... زیبای من .... در این دیار همه کورند و کرند ..‌. تکه ای سختتر از سنگ خارا بدست ... به کنج اتاقک های آهنی خزیده اند ... چشمی برای دیدن رقص اشکهایت... کبودی لبهای یخ زده ات ... حتی.... برای دیدن دستهای لرزانت ندارند ... نشنیدند و نخواهند شنید ... صدای خرد شدن عروسک آرزوهایت را ... زیر پای غول های آهنی شان ... دختر زیبای گل فروش ... چه بی بها فروختی .... چه گراااان شکستی ... خرد شدی .... اما دریغا دیده نشدی ... #فیناز_میلان ،،دلنوشته ،،