eitaa logo
کانال بزرگ آسمانیان
399 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
896 ویدیو
386 فایل
#کانال_بزرگ_آسمانیان #آسمانیان را بهتر بشناسیم. #عاشقانه_آسمانیان #محبت_آسمانیان #زندگی_آسمانیان #شهادت 👈 #زندگی_جاویدان Support ; 📡 http://assemanian.blog.ir Admin 🆔 @Moqiseh
مشاهده در ایتا
دانلود
ما درد کشیدیم و کسی درد نفهمید چون سفرهٔ دل، هیچ کجا باز نکردیم . https://eitaa.com/zaerin
امام صادق علیه السلام: هرگاه عالمى را دوستدار دنیایش دیدید، در دین خود، به او اعتماد مكنید؛ زیرا هر كه دوستدار چیزى باشد، فقط آنچه را كه دوست دارد را حفظ مى كند. نیز[حضرت] فرمود: خداوند به داوود علیه السلام وحى كرد كه میان من و خودت، عالِمى دلباخته دنیا قرار مده، كه تو را از طریق محبّتم باز مى دارد. در حقیقت، اینانْ راهزنان راه بندگانِ خواستارم هستند. كمترین كیفرى كه به آنان مى دهم، آن است كه شیرینىِ مناجات با خودم را از دل هایشان برمى دارم الكافی جلد1 صفحه46 https://www.cloob.com/c/imamrezafa/127642516
السلام هیچ کس جز با اطاعت از نمى شود و جز با خدا بدبخت نمى گردد. [غررالحکم، ح ۱۰۸۴۸] https://eitaa.com/zaerin
چشمان ابری مرا به دل نگیر باران نمی‌شوم، من این بغض نشکستنی را تا ابد، نذر با تو بودن کرده ام . . . https://eitaa.com/zaerin
پیام مهم و راهبردی امام خمینی (ره) در خصوص اولویت‌ قرار دادن پیشرفت کشاورزی نسبت به صنعت . https://eitaa.com/zaerin
اگرهرصبح آیه الکرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی آیه الکرسی عظیم ترین آیه در قرآن است برای حفظ ایمان و مال و جان هرروز آیه الکرسی بخوان . https://www.cloob.com/c/gheteii_az_behesht/127638806
دخیل بسته ام به ضریح چشمانت باز می گردی ؟ #چشمانت #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/u/anarkili/127640470
واحد پول کشورعزیزمان ایران در گذر زمان . . . از دریک و پشیز تا ریال و تومان #واحدپول_ایران
❇️سی سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار می شدند تا قبل از مدرسه رفتن، همه جای خانه را رفت و روب کرده باشد و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند. پسرها باید یا صبح زود یا عصر، نان و مایحتاج خانه را خرید می كردند و كارهای مردانه را در كمك پدر خود انجام می دادند. ❇️حالا با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار می شوند، از هتل خانه شان خارج می شوند. چون که والدینشان به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با یك تلفن همه چیز درب خانه مهیاست. ❇️نسلی که در برابر اتاقی که در آن می خوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند و ظرفی که در آن غذا می خورد احساس مسئولیت ندارد آیا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت!!! ❇️برای این نسل، سرزمین هم چون هتلی است که می توان خورد و خوابید و ریخت و پاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد. سرزمین هم، مثل خانه، برای این نسل، هتل است. با این تفاوت که متأسفانه مستخدم سرجهاز ندارد و همه فقط برای خوردن و خوابیدن و بردن آمده اند. ❇️این نسل را چه کسی وچه کسانی چنین تربیت کردند؟؟؟ کی بود؟ کی بود؟! اتفاقاً این دفعه، من بودم، تو بودی، ما بودیم و...همه بودند. https://www.cloob.com/name/nadiajun https://eitaa.com/zaerin
تا تو بودی تا تو بودی هیچوقت تنها نبودم چون اسیرغصه وغم ها نبودم تا تو بودی آسمان رنگ دگر می زدم با عشق آهنگ دگر تاتو بودی زندگی پرشوربود روزوشب درخانه مانوربود تاتو بودی عشق بود وآرزو جان من برگرد ازشادی بگو ❤️❤️❤️ L I M A N ❤️❤️❤️ #تاتوبودی #تنهائی #لیمان_ثاقب #محمدعلی http://sherenab.com/poem/63440/تا-تو-بودی-
قاب خاطراتم ❤️❤️ . ❤️❤️ ازقاب خاطراتم کودکی ام را دیدم کتانی های خاکی توپ پاره پلاستیکی شادی های کودکانه کودکی هایم را دوست می دارم صمیمیت وسادگی کودکی ام را می خواهم برای سادگی هایش صداقت های کودکانه جنجال هیاهو مهربانی ویک دنیا آرامش عشق ومحبت کودکانه ام را دوست دارم . ❤️ L I M A N ❤️ https://sherenab.com/poem/65233/قاب-خاطراتم
شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن. اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست. داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم . https://www.cloob.com/c/bache_hay_emrozi/127640427
این روزا خیلی از پدران شرمنده خانواده خود هستند. پول بی ارزش شده ولی همان پول بی ارزش رو هم نمیشه دراورد . #پدران_شرمنده #پول_بی_ارزش https://www.cloob.com/c/bache_hay_emrozi/127640106
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند . #داستان_گرگ_ولک_لک #جایگاه_شخصیتی #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/c/bache_hay_emrozi/127613384
(ع): كیست كه از خدا خواسته باشد و خدا به او نداده باشد؟!❤️ یا برخدا توکل كرده باشد و او كفایتش ننموده باشد؟!❤️ یا به او اعتماد كرده باشد و خدا نجاتش نداده باشد؟!❤️ + بحار:78/183/8 https://eitaa.com/zaerin
آرزو نکن که کارها آسانتر شوند آرزوکن خودت توانمندتر شوی یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کندبشه، نه اینکه هیزمش زیادبشه، تبرماانسانهاباورهامونه نه آرزوهامون . https://eitaa.com/zaerin
ما به جایِ آموزش ، تحمیل کردیم و به جای پرورش ، تخریب ! به جایِ مطالعه ، گوش دادیم و بدونِ علت ، هرچه شنیدیم را پذیرفتیم ، ما به جایِ عمل ، ایستادیم و شعار دادیم و به جایِ درمان ، نشستیم و به دردهایمان عادت کردیم ... این آشفتگی ، این درجا زدن و این بلاتکلیفی ؛ پیامدِ همان جامعه ای ست که با تکرار و سازگاریِ مداوم ، خرابش کردیم ! جامعه ای که سالهاست همه جایش می لنگد . #جامعه_ما #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/c/especially/127640429
شب سردی بود قسمت اول زن بیرون میوه‌فروشی زُل زده بود به مردمی که میوه می‌خریدند . شاگرد میوه‌فروش ، تُند تُند پاکت‌های میوه را داخل ماشین مشتری‌ها می‌گذاشت و انعام می‌گرفت . زن با خودش فکر می‌کرد چه می‌شد او هم می‌توانست میوه بخرد و ببرد خانه رفت نزدیک‌تر چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه‌های خراب و گندیده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » می‌توانست قسمت‌های خراب میوه‌ها را جدا کند و بقیه را به بچه‌هایش بدهد هم اسراف نمی‌شد و هم بچه‌هایش شاد می‌شدند . برق خوشحالی در چشمانش دوید دیگر سردش نبود زن رفت جلو ، نشست پای جعبه میوه . تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد میوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال کارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت کشید چند تا از مشتری‌ها نگاهش کردند . صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد . راهش را کشید و رفت چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمی صدایش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ایستاد ، برگشت و به آن زن نگاه کرد . زن لبخندی زد و به او گفت : « اینارو برای شما گرفتم . » https://eitaa.com/zaerin