eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🔺پاداش هزار شهید 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
قابل توجه بزرگوارانی که تمایل دارند درموارد تخصصی دربخش فرهنگی خواهران همکاری فرمایند. امورفرهنگی خواهران در‌زمینه های ذیل نیازمند خادم افتخاری تخصصی است: ۱.خادم فضاساز ۲.نقاش ۳.خطاط ۴.تصویرگر ۵.سرود ۶.تئاتر ۷.کلیپ ساز وپادکست و... ۸.طراح گرافیک جهت کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام دهید @karimeh_139 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
سعادت بزرگی است مادری کردن پسری که علمدار حسین(ع) شد 🏴 وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها) اسوه صبر و ولایتمداری تسلیت باد ◾️◾️◽️◾️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔘 اعلام نتایج قرعه کشی فیش تبرکی روز 19 بهمن ماه: 🔻ایتا: z.r esmoham_yahoo_com esfahani121 🔻اینستاگرام: hbrs_6463 🔻تلگرام: S_13_97 🔹ضمن عرض تبریک به برگزیدگان، برندگان فیش غذای تبرکی حداکثر تا روز 22 بهمن ماه برای تحویل فیش خود به آیدی @karimeh_139 پیام دهند. ◾️◾️◽️◾️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🇮🇷 پیشرفت های ایران در ساخت نیروگاه خورشیدی 🔸قسمت سوم ◾️◾️◽️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📸 🔸حضور 255 نفر از مدارس شهدای شلمچه، مهندس عسگری و اباصالح در مراسم ویژه دهه فجر همراه با نمایش، شعارانقلابی و مسابقه در رواق کودک و نوجوان دختران حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت یازدهم🍃 دلم میخواست از کنارش تکان نخورم. حواسم نبود چقدر خسته است، لااقل برایش چایی درست کنم. گفت: «برات چایی دم کنم؟» گفتم: «نه، چایی نمی خورم.» گفت: «من که می خورم.» گفتم: «ولش کن حالا نشسته ایم.» گفت: «دو تایی برویم درست کنیم؟» سماور را روشن کردیم. دوتا نیمرو درست کردیم. نشستیم پای سفره تا سال تحویل مادرم زنگ زد. گفت: «من باید زنگ بزنم عید را تبریک بگویم؟» گفتم: «حوصله نداشتم شما پیش شوهرتان هستیند، خیالتان راحت است.» حالا منوچهر کنارم نشسته بود. گوشی را از دستم گرفت و با مادر سلام و احوال پرسی کرد. صبح همه آمدند خانه ی ما. ناهار خانه پدرمنوچهر بودیم. از آنجا ماشین بابا را برداشتیم و رفتیم ولی عصر برای خرید عید. به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سر تا پایش را وارانداز کرد و «مبارک باشدی» گفت. برایش عیدی، شلوار لی خریده بود، اما منوچهر معذب بود. می گفت: «فرشته باور کن نمی توانم تحملش کنم.» چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوارلی نمی پوشید، ادوکلن نمی زد. فرشته یواشکی لباس های او را ادوکلنی می کرد. دست به ریشش نمی زد. همیشه کوتاه و آنکادر شده بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشترطلایی که پدر فرشته سرعقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند، اما فرشته این چیزها را دوست داشت. مادرگفت: «الهی بمیرم برای منوچهر که گیر تو افتاده.» و دایی حرفش را تأیید کرد. فرشته از اینکه منوچهر این همه در دل مادر و بقیه ی فامیل جا باز کرده بود، قند در دلش آب شد، اما به ظاهر اخم کرد و به منوچهر غره رفت گفت: «وقتی من را اذیت می کند که نیستید ببینید.» هفته ی اول عید به همه گفتم قرار است برویم مسافرت. تلفن را از پریز کشیدم. آن هفته را خودمان بودیم؛ دورازهمه. بعد از عید، منوچهر رفت توی سپاه. رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحان نهایی می دادم. احساس می کردم سرما خورده ام. استخوان هایم درد می کرد. امتحان آخر را داده بودم و آمده بودم. منوچهر ازسرکار، یکسر رفته بود خانه ی پدرم. مادرم قورمه سبزی برایمان پخته بود، داده بود منوچهر آورده بود. سفره را آورد. زیرچشمی نگاهم می کرد و می خندید.گفتم: «چیه؟ خنده دارد؟ بخند تا تو هم مریض شوی.» گفت: «من از این مریضی ها نمی گیرم.» گفتم: «فکر می کند تافته ی جدا بافته است.» گفت: «به هر حال، من خوش حالم، چون قراراست بابا شوم و تو مامان.» نمی فهمیدم چه می گوید. گفت: «شرط می بندم. بعد ازظهر وقت گرفته ام برویم دکتر.» خودش با دکتر حرف زده بود، حالت های من را گفته بود. دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیرگریه. اصلا خوش حال نشدم. فکرمی کردم بین من و منوچهر فاصله می اندازد. منوچهر گفت: «به خاطر تو رفتم، نه بخاطر بچه. این راهم می گویم، چون خوابش را دیدم.»... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
💠 🔺️ رهبر انقلاب: ما که [روی] اصرار میکنیم، برای تهدید هیچ کشوری و هیچ ملّتی نیست؛ برای جلوگیری از تهدید است، برای حفظ امنیّت کشور است. اگر شما ضعیف باشید، دشمن تشویق میشود به اینکه آزار و اذیت بکند شما را؛ اگر شما قوی بودید دشمن جرئت نمیکند نزدیک بیاید. قوی بشویم تا جنگ نشود؛ قوی بشویم تا تهدید دشمن تمام بشود. ۹۸/۱۱/۱۹ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔘 اعلام نتایج قرعه کشی فیش تبرکی روز 20 بهمن ماه: 🔻ایتا: yamahdi_fm hamnafas_m M.j 🔻اینستاگرام: marziehe389 🔻تلگرام: Hamsaye Karime 🔹ضمن عرض تبریک به برگزیدگان، برندگان فیش غذای تبرکی حداکثر تا روز 22 بهمن ماه برای تحویل فیش خود به آیدی @karimeh_139 پیام دهند. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 🇮🇷 دستاوردهای مهم انقلاب اسلامی ایران 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📚 📗 نخل سوخته این کتاب روایت گر شهیدی است که حاج قاسم بسیار از ایشان یاد می کند، و او را عارفی بزرگ می خواند. و در نهایت وصیت می کنند در کنار مزار این شهید به خاک سپرده شوند. رهبری از شهید حسین یوسف اللهی، چون عارفان بزرگ یاد می کنند. این کتاب در 184صفحه سعی کرده تصویرگر این شهید باشد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📰 ۱۴ غرفه در نمایشگاه "حضور تا ظهور " حرم بانوی کرامت دایر است. محورهای نمایشگاه "حضور تا ظهور" سخنان مقام معظم رهبری(مدظله العالی) می باشد که توسط راوی توضیح داده می شود. غرفه کودک و نوجوان این نمایشگاه، نقاشی روی صورت، خوشنویسی و ساخت دست سازه هایی جهت استفاده کودکان و نوجوانان در راهپیمایی 22 بهمن آموزش داده می شود. سرود، نمایش و نشست های تخصصی از دیگر برنامه هایی است که در نمایشگاه "حضور تا ظهور" برگزار می شود. همچنین نمایشگاه همه روزه پذیرای اردوهای مدارس جهت بازدید می باشد، و تاکنون استقبال پرشور و بی نظیری صورت گرفته است. این نمایشگاه همه روزه تا دوم اسفند ماه، از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب در صحن صاحب الزمان(علیه السلام) حرم مطهر پذیرای عموم زائران و مجاوران می باشد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت دوازدهم🍃 بعدازظهر رفتیم آزمایش دادیم، منوچهر رفت جواب را بگیرد من نرفتم. پایین منتظر ماندم. از پله ها که می آمد پایین، احساس کردم از خوشی روی هوا راه میرود. بیشتر حسودیم شد. ناراحت بودم منوچهر را کامل برای خودم می خواستم. گفت: بفرمایید مامان خانوم چشمتان روشن. اخم هایم تا دماغم رسیده بود گفت: دوست نداری مامان شوی؟؟ دیگر طاقت نیاوردم گفتم: نه دلم نمیخواهد چیزی بین من و تو جدایی بیندازد حتی بچه مان. تو هنوز بچه نیامده توی آسمانی. منوچهر جدی شد گفت: یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه سرسوزنی جای تو را در قلبم بگیرد تو فرشته ی دنیا و آخرت منی. واقعا نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم هنوزم احساسم فرقی نکرده اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم پکر می شوم. بچه ها می دانند علی میگوید ما باید خیلی بدویم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم. می گویم: هرکس جای خودش را دارد. علی روز تولد حضرت رسول بدنیا آمد. دعاکردم آنقدر استخوانی باشد که استخوان هایش را زیر دستم احساس کنم. همین طور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشت هایش بازی می کردم. انگشت گذاشتم روی پوستش، روی چشمش، باور نمی کردم بچه من است. دستم را گذاشتم جلوی دهانش میخواست بخوردش. آن لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چه. گوشه دستش را بوسیدم. منوچهر آمد با یک سبد گل کوکب لیمویی. از بس گریه کرده بود چشمانش خون افتاده بود. تا فرشته را دید دوباره اشک هایش ریخت. گفت: فکر نمیکردم زنده ببینمت از خودم متنفر شده بودم. علی را بغل گرفت و چشم هایش را بوسید. همان شکلی بود که توی خواب دیده بود. پسری با چشمان مشکی درشت و مژه های بلند. علی را داد دست فرشته. روزنامه را انداخت کف اتاق و دو رکعت نماز خواند. نشست، علی را بغل گرفت و توی گوشش اذان و اقامه گفت. بعد بین دست هایش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت: چشم هایش مثل توست، هی تو چشم آدم خیره می شود و آدم را تسلیم میکند. تا صبح پای تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود، چشم هایش باز نمی شد. از دو هفته بعد زمزمه هایش شروع شد. به روی خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقت هم نگفتم نرو. علی چهارده روزه بود. خواب و بیدار بودم و منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زار زار گریه می کرد. میگفت: خدایا من چی کار کنم؟ خیلی بی غیرتی است که بچه ها آن جا بروند روی مین و من این جا پیش زن و بچه ام کیف کنم. چرا توفیق جبهه رفتن را ازم گرفته ای؟ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
💠 : ✍ بچه‌ها را سیاسی بار بیاورید آقایان که تربیت بچه‌ها را انجام می‌دهند، مسائل سیاسی روز را هم به آنها تعلیم بکنند. نمی‌گویم همه آن این باشد. همه چیز باید باشد. یک بچه‌ای که از یک مدرسه بیرون می‌آید، باید مسائل دینی‌اش را بداند. مسائل نماز و روزه‌اش را بداند، هم تربیت‌های علمی بشود و هم تربیت سیاسی 📙 صحیفه نور، ج۵ ص۱۰۹ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔘 اعلام نتایج قرعه کشی فیش تبرکی روز 21 بهمن ماه: 🔻ایتا: SHIMA za1395 zayton 🔻اینستاگرام: Khda313 🔻تلگرام: زهرا 🔹ضمن عرض تبریک به برگزیدگان، برندگان فیش غذای تبرکی حداکثر تا روز 23 بهمن ماه برای تحویل فیش خود به آیدی @karimeh_139 پیام دهند. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔈 🔸برگزاری پنجمین دوره آموزشی تغذیه سالم از منظر قرآن و عترت ویژه خواهران 🔘 مدرس دوره: استاد گلبرگ، محقق و پژوهشگر 🔹زمان: بهمن ماه ۱۳۹۸، ساعت ۹:۳۰ صبح الی ۱۱ 🔹مکان: حرم مطهر، شبستان نجمه خاتون(سلام الله علیها) ✅ خواهران جهت ثبت نام به واحد معارف مراجعه فرمایند تلفن تماس: ۳۷۱۷۵۵۱۵ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔺 وظیفه مسافر مردّد در اقامت ده روز 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📰 پنجمین دوره آموزشی تغذیه سالم، هر هفته پنجشنبه ها از ساعت ۹:۳۰ الی ۱۱ صبح در شبستان نجمه خاتون علیها السلام برگزار می شود این دوره که اولین جلسه آن هفته گذشته شروع شده است، دکتر فرهاد گلبرگ در مورد مبانی پبکر شناسی انسان، بررسی خلقت انسان از منظر قرآن و شناخت دستگاه های ۱۱ گانه بدن صحبت کرد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سیزدهم🍃 عملیات نزدیک بود. امام گفته بودند خرمشهر باید آزاد بشود. منوچهر آرام شده بود، که بلند شدم. پرسیدم: «تا حالا من مانعت بوده ام؟» گفت: «نه.» گفتم: «میخواهی بروی، برو. مگر ما قرار نگذاشته بودیم جلوی هم را نگیریم؟» گفت: «آخر تو هنوز کامل خوب نشده ای.» گفتم: «نگران من نباش.» فردا صبح رفت. تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود. بعنوان آرپی چی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت. دلواپس بود. چقدر شهید می آورند. پشت سر هم مارش عملیات می زدند. به عکس قاب شده ی منوچهر روی تاقچه دست کشید. این عکس را خیلی دوست داشت. ریش های منوچهر را خودش آنکادر می کرد. آن روز، از روی شیطنت، یک طرف ریش هاش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره ای نبود، همه را از ته زده بود. این عکس را به همه ی اوقات تلخی منوچهر ازش گرفته بود. منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش فرشته. روش نمی شد با آن سرووضع برود سپاه؛ بین بچه ها. اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کند. نمی توانست هیچ جوره او را نگه دارد پیش خودش. یک باره دلش کنده شد. دعا کرد برای منوچهر اتفاقی نیفتد. می خواست با او زندگی کند؛ زیاد و برای همیشه. دعا کرد منوچهر بماند. هرچه می خواست بشود، فقط او بماند. همان روز ترکش خورده بود. برده بودندش شیراز و بعد هم آورده بودند تهران. خانه ی خاله اش بودیم که زنگ زد. گفتم: «کجایی؟ صدات چقدر نزدیک است.» گفت: «من همیشه به تو نزدیکم.» گفتم: «خانه ای؟» گفت: «نمی شود چیزی را از تو قایم کرد.» رفته بود خانه ی پدرم. گوشی را گذاشتم، علی را برداشتم رفتم. منوچهر روی پله ی مرمری کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. سیگار را گذاشت گوشه لبش و علی را با دست راست بغل کرد. نشستم کنارش روی پله و سیگار را از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که آمدیم حرف بزنیم، پدرم با پدرومادر منوچهر وعموش، همه آمدند و ریختند دورش. عمو منوچهر را بغل کرد و زد روی بازوش. من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نماند. سست شد نشست. همه ترسیدیم که چی شد. زیر بغلش را گرفتیم، بردیم تو. زخمی شده بود. از جای ترکش بازوش خون می آمد و آستینش را خونی می کرد. می دانستم نمی خواهد کسی بفهمد. کاپشنش را انداختم روی دوشش. علی را گذاشتیم آنجا و رفتیم دکتر. کتفش را موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد. دکتر گفت: «دوتا مرد می خواهد که نگهت دارند.» آمپول های بزرگی بود که باید می زد به کتفش. منوچهر گفت: «نه، هیچ کس نباشد. فقط فرشته بماند، کافی است.»... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #زنده_از_حرم | هم اکنون 💠 گرامیداشت پیروزی انقلاب اسلامی ◾️ و اربعین شهادت سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همرزمان شهیدشان شعرخوانی حاج میثم #مطیعی @astanqom
🦋 تو را چون حضرت عمار دیدم شبیه میثم تمار دیدم تو را ای شیر مرد عرصه‌ی عشق به چشم دشمنان چون خار دیدم از دست خدا گرفت حاجت آخر شد عاقبتش به خیر و برکت آخر او مالک اشتر علی بود و رسید در راه ولایت به شهادت آخر! سردار بدون واهمه… یعنی تو محبوب قلوب ما همه... یعنی تو گفتی بنویسند فقط سربازی سرباز عزیز فاطمه… یعنی تو ای صبحِ ظفرمندی در شامِ پریشانی نام آور دورانها، در رسمِ مسلمانی صد دسته گلِ نرگس، باعرض ادب دارم تقدیم نگاهِ تو سردار، سلیــــمانی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
🔈 🔘 همایش قاسمیون (اجتماع عظیم نسل سلیمانی ها، رهپویان شهدای جبهه مقاومت) 🔹زمان برگزاری: چهارشنبه ۲۳ بهمن ماه، ساعت ۱۵:۳۰ 🔹مکان برگزاری: حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)، شبستان بزرگ امام خمینی(رحمة الله علیه) 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
4_5873071519025859242.mp3
6.93M
🔈 🔸سرود عطر بصیرت 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📸 🔸برگزاری ویژه برنامه چهل و یکمین سال پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در رواق حضرت خدیجه سلام الله علیها 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت چهاردهم🍃 پیراهنش را در آورد و گفت شروع کند. دستش توی دستم بود. دکتر آمپول می زد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشم های هم. من که تحمل یک تب منوچهر را نداشتم، باید چه می دیدم. منوچهر یک آخ نگفت. فقط صورتش پر از دانه های عرق شده بود. دکتر کارش تمام شد نشست. گفت: «تو دیگر کی هستی؟ یک داد بزن من آرام شوم. واقعا دردت نیامد؟» گفت: «چرا، فقط اقرار نمی خواستید. عین اتاق شکنجه بود.» دستش را بست و آمدیم خانه. ده روزی پیش ما ماند. از آشپزخانه سرک کشید. منوچهر پای تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر بی اعتنا بود. چرا این طوری شده بود؟ این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی می خواست راه بیفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول می کرد، می خورد زمین، منوچهر نمی گرفتش. شب ها چراغ ها را خاموش میکرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند. فرشته پکر بود. توقع این برخوردها را نداشت. شب جمعه که رفته بودند بهشت زهرا، فرشته را گذاشته بود و داشت تنها برمی گشت. یادش رفته بود او را همراهش آورده. اینبار که رفت، برایش یک نامه ی مفصل نوشتم. هرچه دلم می خواست، توی نامه نوشتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد عذر خواهی کردن. نوشته بودم: «محل نمی گذاری. عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای.» می گفت: «فرشته، هیچ کس برای من بهتر از تو نیست در این دنیا، اما می خواهم این عشق را برسانم به عشق خدا. نمی توانم سخت است. اینجا بچه ها می خوابند روی سیم خاردارها، می روند روی مین. من تا می آیم آرپی چی بزنم، تو و علی می آیید جلوی چشمم.» گفتم: «آهان، می خواهی ما را از سر راهت برداری.» منوچهر هر بار که می آمد و می رفت، علی شبش تب میکرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آرام شود. گفتم: «می دانم نمی خواهی وابسته شوی. ولی حالا که هستی، بگذار لذت ببریم. ما که نمی دانیم چقدر قرار است با هم باشیم. این راهی که تو می روی، راهی نیست که سالم برگردی. بگذار خاطره خوش بماند.» بعد از آن، مثل گذشته شد. شوخی می کرد، می رفتیم گردش، با علی بازی می کرد. دوست داشت علی را بنشاند توی کالسکه و ببرد بیرون. نمی گذاشت حتی دست من به کالسکه بخورد. نان سنگک و کله پاچه را که خریده بود، گذاشت روی میز. منوچهر آمده بود. دوست داشت هرچه دوست دارد برایش آماده کند. صدای خنده ی علی از توی اتاق می آمد. لای در را باز کرد. منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود وبا او بازی می کرد. دو انگشتش را در گودی کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که می شناخت. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanfarhangi