#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_8
سرعت گامهایمان بهخاطر فاطمه کندتر شده بود. سالهای اول پیادهروی برای فاطمه کالسکه میآوردیم تا زیاد خسته نشود ،حتی بعدها تکالیف کلاس اولش را روی کلاسکه انجام میداد و زائرین از این کار او عکس هم میگرفتند! ولی دو سالی بود که همپای ما شده بود!
روی صندلیهای کهنه پلاستیکی مینشستیم تا هم استراحت کنیم و هم زائران حریم یار را نظاره کنیم. آهنگ صدای پای خسته آنها و گرد و غباری که به آسمان بلند میشد، واقعا تماشایی بود!
حال و هوای آنجا دیدنی بود؛ پیرمردی با وجود معلولیت در یکی از پاهایش، سریع، شاد و سبکبال با فاصله از روی زمین سمت آسمان کربلا پرواز میکرد و زیر لب زمزمه زیارت عاشورا داشت. انگار اثری از پیری و معلولیت در وجودش حس نمیکرد! کمی آن طرفتر جوانی با لهجه شیرین اصفهانی، برای دوستانش از خاطرات زیبای پیادهروی میگفت.
آن طرفتر دسته عزاداران عربزبان هروله کنان در جاده حرکت میکردند و پاهایشان را محکم به زمین میکوبیدند. مشغول تماشا بودیم که خادمی چند استکان چای عراقی آورد. غلیظ و پررنگ اما شیرین شده با شکر. استکان کمر باریک و قاشق کوچک داخل آن! خوشمزهترین و خاطرهانگیزترین چای جهان!
و دوباره کالسکه، کودکی در کالسکه نشسته بودو سرش را به سمت جاده کج کرده بود، یک نوع شعف عجیبی در وجودش حس میشد! چند سال قبل کاربرد کالسکه برای ما چند منظوره بود. هم وسیله حمل و نقل و هم وسیله استراحت و گهواره و هم میز تحریر فاطمه! برای رفع خستگی در کالسکه مینشست و مشقهایش را مینوشت! با کالسکه داستانها داشتیم.
✍️نجمه صالحی
#کربلا
@astanehmehr