eitaa logo
آستانِ مهر
6.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
57 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 بانوی کرامت سلام... مادرم از کودکی به من و سه خواهرم می گفت: شما رو از حضرت معصومه علیهاالسلام دارم. از بچگی خیلی زیارتتون رو دوست دارم. بچه که بودم بابای مرحومم هروقت میومد زیارت شما حتما برامون سوهان خوشمزه میاورد؛ و یک سری ظرفهای کوچیک سفالی که سرویس چای خوری بود. من و خواهر کوچیکم جاقندونی کوچولوش رو به زور دوتا قند جا می‌دادیم و قوری پر آب میکردیم و تو فنجونش مثلا چای می ریختیم و خاله بازی می کردیم. بزرگتر که شدم خیلی دوست داشتم درماه چندبار بیام زیارتتون؛ ولی با وجود بچه و مسئولیتهام شاید سالی یکبار که قسمت میشد مشهد پابوس برادرتون بریم درمسیر رفت و برگشت توفیق زیارت شما رو پیدا میکردیم. گذشت تا اینکه پسرم دانشگاه قم قبول شد، و اتفاق خوب زندگیم افتاد. پسرم می گفت بخاطر شما که دوست داری مرتب زیارت بانوی کرامت بری، قسمت شده قم قبول بشم. خیلی خوشحال بودم از زمان ثبت نام پسرم تا سرزدن و بردن یا اوردنش درمسیر قم، مرتب توفیق زیارت پیدا کرده بودم. اما افسوس،کرونا این مهمون ناخوانده، مانع این سعادت شد؛ اما بانوی عزیزم شما کریمه ی اهل بیت هستید، عطا که بکنید نه تنها پس نمی گیرید بلکه مرتب به اون هم اضافه می کنید.‌ ما دست نیاز به رب العالمین دراز می کنیم و دعا میکنیم که این بیماری از سرتاسر دنیا ریشه کن بشه و دوباره همه درصحت و سلامتی باشند و شما آمین بگید. 📝 زهرا زرگران از اصفهان 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🕊 سال ۸۹ فقط پونزده سالم بود؛ از روستامون برای پیدا کردن کار راهی شهر تهران شدم. دو،سه روز دنبال کار گشتم؛ پیدا نکردم. شبا جایی رو برای خواب نداشتم و از طرفی پولم تموم شده بود، مجبور بودم تو بی آرتی از آزادی به تهرانپارس و بالعکس شب رو سپری کنم تا صبح بشه و برم دنبال کار. یه روز کلافه و گرسنه رفتم تو یه امام زاده،که تو حیاطش خوابم برده بود. روز سه شنبه بود. گویا هیئت داشتن برای اومدن به حرم حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران. از سرصداشون بیدار شدم؛ خادم امام زاده گفت: میری قم؟ رفت و برگشت رایگانِ. منم اصلا قصد زیارت نداشتم، ولی بخاطر اینکه پاییز بود و هوا سرد، به قصد اینکه تو ماشین گرم بخوابم با هیئتشون همراه شدم. تو ماشین با خیال راحت گرفتم خوابیدم تا به قم رسیدیم. همه داشتن میرفتن زیارت، که به راننده گفتم میشه بمونم تو ماشین؟ درم قفل کن، خیالت راحت باشه چیزی برنمیدارم. اصرار کرد بیا بریم زیارت. نترس ازشون حاجت بخوای میده. منم تو این چند روز اونقدر التماس به خدا کرده بودم که راننده این جور حرف میزد اعصابم خورد میشد. دو روز میشد غذا نخورده بودم، گرسنه، لباس کثیف، سر وضع به هم ریخته، یه جورایی شبیه کارتن خوابا بودم. خلاصه با اصرارهای راننده، رفتیم وضو بگیریم. منم الکی دستمو شستم که مثلا وضو گرفتم. آقای راننده از کرامت و مهربونی حضرت میگفت؛ من تو دلم داشتم یه دلش خوشِ بابا نثارش میکردم. تا اینکه رسیدیم حیاط حرم ... ✅ این داستان ادامه دارد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🕊 رسیدیم حیاط حرم، من دنبال این بودم از دست راننده فرار کنم. داشت نماز میخوند منم وسط نماز خوندنش، که خودمم مثلاً دارم نماز میخونم وسایلمو برداشتم و رفتم. هوا خیلی سرد بود، خیلی. دوسه جا داشتن کیک و شکلات نذری میدادن، تا من میرفتم نذری بگیرم، تموم میشد. حسابی کلافه بودم. پدر و مادرمم فکر میکنن من دارم کار می کنم تا براشون پول بفرستم؛ روم نمیشد بهشون بگم هنوز کار پیدا نکردم. میگفتم هم کاری از دستشون بر نمیومد. کمی بیرون دور زدم طاقت نیاوردم اومدم تو حیاط حرم یه گوشه تاریک که جلوی در یه اتاقی بود نشستم؛ یه موکت جلوش بود که نصفشو زیر و نصفه دیگش رو هم رو پاهام کشیدم. دلم بد گرفته بود. بغضم شکست و های های گریه کردم. یهویی دیدم از تو اتاقِ دارن نگام میکنن، ترسیدم پاشدم سریع رفتم یکم دور زدم. ساعت حدود ۶ عصر بود هوا هم کمی تاریک، پاشدم رفتم وضو بگیرم؛ حین وضو گرفتن نمیدونم چرا صحبتای راننده مدام تو ذهنم تکرار میشد. رفتم سمت زیارت. یه مرد جوون لباس خادمی داشت من فکر میکردم اینا مأموران پلیس هستن. نشست کنارم دستمو گرفت، گفت: بشین. میخواستم فرار کنم که نشد. شروع کرد سوال کردن. اهل کجایی و... منم همه چی رو گفتم. گفت من خادم افتخاریم دیدم تو اون گوشه داشتی گریه میکردی. خلاصه منو با خودش برد غذا خوری حرم. جای قشنگی بود مثل رستورانای بالا شهر، میز صندلی چوبی. غذا خورشت قیمه بود. منم گرسنه، شروع کردم به خوردن که دیدم همه دارن نگام میکنن. خادم جوون، غذای خودشو هم به من داد که بخورم. بهم گفت: برات کار پیدا کردم؛ تو یه سوپر مارکتی. جای خواب، غذا، همه چی داره. شب منو برد یه مغازه خیلی کوچیک تو یکی از خیابونای تنگ روبروی حرم. شب که وسط مغازه خوابیدم، به خودم اومدم دیدم ظهرِ. یه پیر مرد نشسته، پاشدم سلام کردم. اسمم رو پرسید، کارهایی که باید بکنم رو بهم گفت. یک ماهی اونجا بودم، بعد معرفیم کرد به یه کارخونه، اونجا رفتم و نجات پیدا کردم. الان ۱۲ساله قم هستم. پدر و مادرمم پیشم هستن. خونه خریدیم؛ خودم پایین خونه مغازه سوپرمارکتی دارم. خیلی به بی بی مدیونم. امیدوارم با خوندنش بدونید که بانوی کرامت صداتونو میشنوه. 📝 یاسین صالحی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🕊 ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ بزرگ و کوچک ایران تمامشان دارند چه خاطرات قشنگی ز میزبانی تو بگیر تا به ابد دست آن جماعت که نداده‌اند به ما یاد جز نشانی تو ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ 💌 زائران کریمه می توانید خاطرات خود با بانو (ز کودکی تا کنون) را در قالب متن و در صورت تمایل همراه با عکس به آیدی 🔰 @karimeh_139 ارسال کرده، تا در داوری ماهانه آثار ارسالی برای اهدای جوایز متبرک حرم مطهر شرکت کنید. 😍😍 ✅ و همچنین متن یا دلنوشته هاتون با نام خودتون در کانال و صفحه آستان مهر قرار داده می شود. 🔷🔸💠🔸🔷 https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
🕊 حدود سه سال پیش، مدتی هروقت از هرگوشه قم که رد میشدم؛ هر زمان که چشمم به گنبد حضرت معصومه(س) می افتاد به رسم ادب سلام میدادم؛ کار همیشگیم بود. تا اینکه چندوقتی بود که دلم ازهمه عالم و آدم گرفته بود. یه روز تو همون روزا سوار اتوبوس که شدم و بارگاه حرم پیدا بود. باخودم گفتم چه فایده؛ این همه سلام میدم، بدون جواب. بدون هیچ اتفاقی. این همه آدم تو اتوبوسن مگه همشون سلام میدن. اصلا سلام دادن یا ندادن من مگه فرقیم به حال خانوم داره. شما، بانوی بزرگواری و به سلام ماهم نیازی نداری. از این نیت و تصمیم شاید یکی دو روز میگذشت؛ یک روز، به یه مکان عمومی رفته بودم و یه گوشه نشسته بودم؛ یه پسربچه حدودا ده ساله که به نظر کمی مشکل ذهنی داشت واز سرمیزهای اونجا بروشورها رو برمیداشت، به سمتم اومد و یکی از بروشورها رو جلوم گرفت و گفت: خاله نگاه کن. حرم حضرت معصومه اس. سلام کن به حضرت معصومه(س). منم بی حوصله جواب دادم: باشه، دیدم. و خیلی توجه نکردم. دوباره با اصرار عکس حرم رو گرفت جلوی صورتم و مصمم گفت: خاله به حضرت معصومه(س) سلام کن. ببین حرمِ؛ سلام کن. دیدم دست بردار نیست. زیرلبی گفتم خب باشه، سلام حضرت معصومه(س). حالابگیر وبرو اونطرف. پسرک رفت؛ چندلحظه ای به فکر فرورفتم و از خودم پرسیدم چرا حالا که من همچین تصمیمی گرفتم این اتفاق افتاد؟! یعنی برا خانوم مهمه که من سلام کنم یعنی جواب داره؟ رفتم حرم و از بانو عذرخواهی کردم. حالا هروقت و هرزمان که چشمم به گنبد طلایی بانوی کریمه میفته به رسم ادب و بدون توقع و باتمام قلبم سلام میگم و عرض ادب میکنم. بی تردید که پرفایده خواهدبود و برکات و آثارش رو در زندگی و کار میبینیم. گاهی واضح و گاهی پنهون. به حدی جاری که شاید متوجهش نباشیم و برای دنیای ابدی هم ذخیره میشه. سلام بر یگانه دخت موسی کاظم(ع) و نجمه خاتون... 📝 آمنه فراهانی 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr
🕊 سال گذشته یک روز ماه رمضان با سه تا بچه هام و یکی از دوستام (ایشون هم با بچه هاشون) آمدیم حرم تا افطار در حرم باشیم. قبل اذان حرم بودیم وبچه ها بازی می‌کردند، تا اینکه اذان شد خواستیم نماز بخونیم... بچه هارو صدا زدیم همه اومدن بجز پسرم محمد هرچی صدا زدم نبود😔 صدای اذان هم پخش میشد حرم هم شلوغ بود... ما در صحن صاحب الزمان بودیم... اضطراب عجیبی همه وجودم رو فرا گرفت همه جا رو گشتم ولی محمد نبود... همینطور فقط گریه میکردم از همه می پرسیدم یه پسر بچه ندیدید؟ دویدم روبروی ضریح بی بی جان... با گریه گفتم یا دختر موسی بن جعفر پسرم رو از شما میخوام، خواهش میکنم ناامیدم نکنید ما مهمان شما هستیم.. خواهش میکنم از این در که رفتم بیرون پسرم پیدا بشه.🙏 آمدم شبستان امام خمینی دیدم یکی از خادمها دست پسرم رو گرفته آمدن سمت من😊 خیلی از بی بی جان تشکر کردم🌸 در زندگی ام هرچه دارم از حضرت معصومه سلام الله علیها دارم🌹 📝 خانم رجب خانی از قم 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🕊 سال ۹۹ و اوج شیوع بیماری کرونا، رفت و آمدهای فامیلی تعطیل، سفرها لغو، همه دلتنگ دیدار بودند. ماهم پنج سال بود که ساکن قم شده بودیم. وشرایط کرونا غربت روزگار را برامون مضاعف کرده بود؛ چون اصالتا شمالی بودیم زندگی در آب و‌ هوای خشک و کویری قم بسیار سخت می‌گذشت. هر روز با بهانه ای، عصبانیت خود را ابراز میکردم. یک روز ماه رمضان که خیلی هوا گرم و غربت فشار آورده بود؛ به همسرم گفتم: کسی رو که نداریم و غریب هستیم، حداقل بریم دم حرم افطار کنیم دلمون باز بشه، موافقت کرد.
🕊 بیرون رفتنی دخترم پرسید: مامان آخه چرا باید چادر سر کنم؟ دوست دارم موهام بیرون باشه؛ مدل کج. میشه چادر سر نکنم مثل دوستام؟ تا حالا چند بار اینو گفته بود و من یه توضیحاتی داده بودم؛ ولی از موضوع دل چرکین بودم. عید بود؛ میخواستیم به خونه خواهر شهید که همسایه مون بود؛ بریم. مثل همیشه از باب الشفای حضرت رد شدیم و به سمت ایوان زیبای آیینه پر گشودیم؛ قرارگاه همیشگیمون. کفشا را به رسم ادب تحویل کفشداری دادیم. بعد از دید و بازدید عید و تبریک و زیارت با چاشنی اشک راهی شبستان امام خمینی(ره) شدیم؛ تو راه یه خادم خانم جلوی راهمون رو گرفت و دخترم رو برای چادر سر کردنش غرق تحسین کرد و در آخرهم از زیر چادرش یه گیره روسری زیبا تو یه بسته‌ی شیک در اورد و به دخترم داد؛ چشمای هر دومون برق زد. برای تحویل گرفتن کفشامون به کفشداری رفتیم خادم کفشداری دست دخترم رو که برای تحویل شماره روی میز گذاشته بود رو مزین به یک دستبند کرد و باز هم تشویق و تحسین به خاطر چادر سر کردنش. دوباره چشمانمان برق زد. خانم همسایه سلام. ان شاالله صد سال مجاورتون باشیم، و وقت دلتنگی در صحن وسرای باصفاتون دلی سبک کنیم. راستی خانم همسایه ،هدیه هاتون رسید ،خیلی خیلی ممنونم از توجهتون به دل مشغولی این همسایه تون. 📝 ریحانه کرمی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🕊 چندسال پیش؛ درست وقتی که حالم خیلی خوب نبود و دنیا و آدماش بهم پشت کرده بودن، دلشکسته بودم هر روز میومدم حرم و ساعتها مینشستم رو به روی ضریح و فقط به ضریح نگاه میکردم چه آرامشی داشت. یه روزی که خادمای بی بی داشتن لوسترهای اطراف ضریح رو تمیز میکردن؛ یه دفعه یه تیکه از شیشه های لوستر افتاد زمین و خرد شد و یه تیکه از شیشه های خردشده افتاد جلوی من؛ منم برداشتمش. الان اون تیکه ی خردشده؛ قرار بشه نگین انگشترم 😍 📝 ذکری اکبرزاده 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🕊 هشت سالم بود با مادر، خواهر، خاله و مادربزرگم با کاروان راهی سفر کربلا شدیم. صبح بود که به قم رسیدیم؛ چقدر حرم خلوت بود اما چقدر پر شور. بعد از زیارت، دوباره به راه کربلا ادامه دادیم. من اولین بار حرم بانو را در سفر به کربلا زیارت کردم و هنوز هم دوست دارم که دوباره به قم بیام و حرم خواهر شاه خراسان رو زیارت کنم. 📝 مهیا ایزی ۱۱ ساله از شهرستان سبزوار خراسان رضوی 📸 محدثه رفعتی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🕊 چند سال پیش روز شهادت حضرت معصومه(س) بود. مادرم برای انجام کاری بیرون و پدرم هم سرکار بودند؛ و من مشغول پختن برنج برای ناهارظهر بودم. غذا رو مزه کردم که متوجه خیلی تندشدنش شدم. از همون موقع یک استرس و دلشوره عجیبی گرفتم که حالا چکارکنم، چون بابام ازغذای تند بدش میومد و ناراحت میشد. ناگهان به خانم حضرت معصومه (س) متوسل شدم و خیلی اصرار و دعا کردم که یک کاری کنن که یا اثر تندی غذا ازبین بره یا اینکه امروز یه نذری بهمون بدن من اون غذا را بذارم برای بابام. موقعیکه پدرم ازسرکار برگشت دیدم یه ظرف غذای نذری تودستشه. تو دلم خیلی خوشحال شدم. زمانیکه سفره رو باز کردم و غذایی که خودم پخته بودم را کشیدم، پدرم خورد و در کمال تعجب اصلا اعتراص نکرد و چیزی نگفت، انگار واقعا طعم تندیش ازبین رفته بود. کرامتش رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. 📝 زائر کریمه 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr