eitaa logo
آستانِ مهر
7.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3هزار ویدیو
68 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان این قسمت: ابتدای حورا 📝مطهره پیوسته دیگه به ساعت 9ونیم و اومدن حورا عادت کرده بودم و 9از خواب بیدار می شدم. حورا امروز وسط قالیبافی مدام به چشماش دست می کشید. نگاهش کردم فکر کردم داره گریه میکنه گفت: نه ابجی ازدیشب بیخودی از چشمام اشک میاد.گفتم شاید چشمات ضعیف شده آخه تارو هم عقب جلو میبینی. زد روی دستش و گفت خاکبرسرم . دیدی آبجی من خنگم بخدا؛ می دونستم یاد نمیگیرم من خیلی بدرد نخورم. با پشیمانی گفتم نه اصلا اتفاقا خیلی هم یادگرفتی اصلا منظورم این نبود عزیزم چرا همش همینو میگی .تو که اشتباه نبافتی.چرا انقد ناامیدی؟ یه قالی بافتن که چیز سختی نیست انقدر خودت رو سرزنش می کنی. از بس هرروز حورا با اعتماد به نفس صفرش جملات منفی می گفت حرصم درومده بود. چندتا گره زدن کاری نداشت که مدام می گفت یادنمیگیرم. حورا منو یاد اون شخصیت توی کارتون گالیور می انداخت که می گفت من می دونستم... دقیقا مثل اون بود. صدای تلفن اومد بابام بود.چندتا جمله و احوالپرسی کردو دوباره منو در جایگاه قاضی نشوند تا قضاوت کنم تقصیر مامان بوده یا تقصیر خودش.انگار مامان از میوه فروشی زردآلو کرم زده خریده بود؛ میخاستن من بگم که این زردالو برای شکم کدومشون خریداری میشه. خندم گرفت و گفتم خوشگلای من دعوا نکنین برای شکم منه.امروز با احسان میایم همشو میخوریم. وسط حرفای من حورا از جاش بلند شد و با اشاره گفت آبجی من دارم میرم .تلفن رو قطع کردم و پرسیدم چرا میخای بری گفت آبجی بخدا مزاحمتم تو میخای بری خونه مادرت . گفتم خب دختر خوب الان که احسان نیست منو ببره, منظورم عصره خلاصه نشوندمش و می گفت نه بزار برم آخه پهلومم درد می کنه گفتم کجای پهلوت؟فکرکردم شاید کلیه هاشه که گفت نه جاش کبوده من بازهم به فکر بیماری داخلی بدنش بودم با تعجب گفتم مگه الکی بدن آدم کبود میشه؟ پرسیدم جای دیگه بدنتم کبود میشه؟گفت : بعضی وقتا کنار آرنجش رو نشونم داد .گفتم اینو که حتما به جایی زدی معلومه کوبیدگیه؛ منم وقتی میخام برم آشپزخونه از کنار اپن که رد میشم دقیقا همینجام میخوره بهش درد میگیره.تو محکم زدی لابد. حورا عادت داشت وقتی به حرفای من گوش می داد روسریش رو می زد کنار تا گوشش بیرون باشه حس می کردم داره برام کلاس میاد. یچیزی دیده داره انجامش میده؛ یبار بهم گفت ببخشیدا ابجی اینطوری بهتر میشنوم مجبورم روسریمو بزنم کنار.یک کم گوشام سنگینه و مثل همیشه ازون لبخندهای خوشگلش زد. چه دختر شاد و مهربونیه . بهش غبطه میخورم هرجمله که میگه دوتا میخنده حتی اگه خنده دار نباشه. فقط این استرساش تناقض رفتارشه. اعتمادبنفس نداره؛ خصوصا اونجا که هرروز وقتی میشینه کنارم تا گره بزنه بلااستثنا روسریش رو میکشه روی دهنش و میگه آبجی ببخشید شرمنده اگه بو میدم؛ درحالیکه هیچوقت هیچ بویی نمیده. 👶🐣🍃👶🐣🍃👶 ادامه دارد ...... @astanehmehr