آستانِ مهر
#چهل_قدم_با_گلستان حکایت ۲ #در_آداب_صحبت ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم به سر ن
#چهلقدمباگلستان
حکایت ۳
#سالیازبلخبامیانمسفربود
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر. جوانی به بدرقه همراه من شد سپرباز چرخ انداز سلحشور بیش زور که به ده مرد توانا کمان او زه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنان که دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهاندیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده.
نیفتاده بر دست دشمن اسیر
به گردش نباریده باران تیر
اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان. هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی:
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند
شیر کو تا کف و سر پنجهٔ مردان بیند
ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند. به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی. جوان را گفتم چه پایی:
بیار آنچه داری ز مردی و زور
که دشمن به پای خود آمد به گور
تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان.
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای
به روز حملۀ جنگاوران بدارد پای
چاره جز آن ندیدیم که رخت و سلاح و جامهها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c