eitaa logo
آستانِ مهر
7.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3هزار ویدیو
68 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 «اسفندماه 98 بود که فرزند سومم به دنیا آمد. کرونا تازه آمده بود و شرایط خیلی بحرانی و سخت بود. چند روز بعد از به‌دنیاآمدن فرزندم پدرم طاقت نیاورد و به دیدنمان آمد. به خانه ما که رسید، راه‌ها بسته شد و رفت‌وآمد کاملاً متوقف شد. توفیق اجباری نصیب ما شد و پدرم مجبور شد دو روز در منزل ما بماند. کارهایش را با تلفن از منزل ما پیگیری می‌کرد ولی آن دو روز به بچه‌های من خیلی خوش گذشت. پدرم با بچه‌ها بازی می‌کرد و آن‌ها از حضور پدربزرگشان ذوق می‌کردند.» 🎙مریم السادات دختر شهید آیت الله آل هاشم ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 ماجرای تنها عکس خانوادگی چه بود؟ 💔 ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🕊 هنگام شهادت کربلایی علی تلخابی، به همسرش کبری تلخابی گفتند: دو پسرت را از دست داده بودی بس نبود که همسرت را نیز به جبهه فرستادی‌؟ او در پاسخ آن‌ها می‌گفت: «حضرت علی (ع) برای چه شهید شد؟ همسر من هم در این راه به شهادت رسید، از خدا می‌خواهم، من هم شهید شوم... وقتی شهید شدم خبر شهادتم را برایتان می‌آورند». سرانجام شهیده کبری تلخابی در سال ۱۳۶۶ جهت انجام فریضه حج به زیارت خانه خدا مشرف شد، در هنگام رفتن با حلالیت گرفتن از دیگران می‌گفت: «رفتنم با خودم، اما آمدنم با خدا است» و در حالی که در صفوف اولیه راهپیمایان برائت از مشرکین بود، بدست دژخیمان سعودی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🕊 حدوداً مهرماه یا آبان‌ماه سال ۱۳۶۲ احمد به خواستگاری‌ام آمد. حرف‌هایی که آن روز زد، به خوبی یادم هست. گفت:«من زندگی ساده می‌خواهم. دنبال تجمّلات نیستم. اهل جبهه‌ام و هر لحظه ممکن است شهید شوم. خیلی مهمان‌دوست هستم و…» من تازه در رشته پرستاری قبول شده بودم. اما اگر این ازدواج را قبول می‌کردم باید از خیر ادامه تحصیل می‌گذشتم. قبول کردم چون احمد فردی بود که من همیشه در رؤیایم تصور داشتم. خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد. نه لباسی خریدیم و نه جشن خاصی. آخر احمد خیلی وضعیت مالی خوبی نداشت. نهم دی‌ماه سال ۱۳۶۲ عقد کردیم و مرداد ۱۳۶۳ من به خانه او رفتم. چهار ماه بعد از ازدواجمان عملیات بدر شروع شد. فکر می‌کردم خیلی آمادگی شهادت یا مجروحیت او را دارم. خیلی به احمد وابسته بودم. تازه فهمیدم بدون او زندگی برایم سخت می‌شود. بعد از تولد فهیمه خودش را به تهران رساند؛ به راحتی می‌توانستی شادی را در چشم‌هایش ببینی. ▪️خاطرات همسر شهید کاظمی (شهید ) ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🕊 برای خطبه عقد به محضر امام شرفیاب شدیم. حضور در جوار امام امت شوری وصف‌ناپذیر در دلم ایجاد کرده بود. از هیجان این پیوند در حضور ایشان سینه‌ام گنجایش قلب تپنده‌ام را نداشت، امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد. بعد به‌عنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد؛ «عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید ان‌شاءالله که مبارک باشد.» علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود: «ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد: هُم وَ اَزواجُهُم فی ضِلالِِ عَلَی الاَرائِکِ مُتَّکِئون...» عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم. گفتم: ناهار بخور گفت: روزه‌ام! گفتم: روز عروسی؟! گفت: نذر داشتم، اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم! گفت: دعا می‌کنم, امین بگو! گفت: "خدایا همان‌طور که عید غدیر به دنیا آمدم، عید غدیر ازدواج کردم، شهادتم را عید غدیر بذار!" گفتم: آمین. 🥀٧ سال بعد، عید غدیر سال ۱۳۶۶ شهید شد. 🎙خانم قافلان کوهی همسر شهید علی کسایی ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🕊 «پدر عادت داشت هر عید مذهبی که پیش می‌آید به همه اعضای خانواده عیدی دهد. این رسم از سال‌ها پیش در خانه ما مرسوم بود. امسال (1390) برخلاف سال‌های قبل در عید سعید قربان پدر عیدی به ما نداد، اما گفت امسال عیدی روز عید قربان را روز عید غدیر می‌دهم. می‌خواهم پس از تمام شدن این پروژه تمام اعضای خانواده را به مسافرتی ببرم تا جایگزین عیدی روز قربان شود، اما امسال نه تنها عیدی نگرفتیم بلکه خداوند عیدی روز قربان ما را «شهادت» پدرم قرار داد. خداوند این قربانی را از ما به عنوان عیدی روز «قربان» قبول کند، ان‌شاءلله...» 🎙دختر شهید طهرانی مقدم ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🏴🕊 خانه‌دار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوس‌ها و چانه‌زنی‌های فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند. 🔺 با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همه‌جا رو بازدید کرد. حیاط، طبقه‌های بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچک‌تر. 🔺 خانه تازه رنگ‌شده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچه‌ها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچ هایی که روش شعر نوشته‌شده؛ “باز این چه شورش است” از همون‌ها بگیر و بیار». 🔺من و تیمسار ازگمی به‌هم نگاه کردیم که صیاد چه کار می‌خواهد بکند؟! 🔺گفت: که «از این سالن استفاده شخصی نمی‌کنیم. این‌جا می‌شه حسینیه» که همان هم شد. 🔺 شب‌های اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آن‌جا برگزار می‌کرد. خودش جارو دست می‌گرفت و قبل‌از آمدن مهمان‌ها، حیاط و پیاده‌روی جلوی در را آب‌وجارو می‌کرد. هرچه اصرار می‌کردم که «حاج‌آقا! بدید من جارو می‌کنم»، فایده نداشت. 🔺وقتی هم که مهمان‌ها می‌آمدند، کفش‌ها را جفت می‌کرد. بعد می‌آمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو می‌نشست. 📖 خاطرات شهید صیاد شیرازی علیه‌السّلام ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🏴🕊 هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع می کرد به خوندن، تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می شد با روضه امام حسین عليه السلام. انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد. یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش. گریه کنون اومد پیش من. گفت: «بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.» روضه که تموم شد، گفتم: « حاجی، مصطفی این طوری می گه.» با تعجب گفت: «خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.» از بس محو روضه بود.... 🎙همسر شهید عبدالمهدی مغفوری علیه‌السّلام ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊 🗓 شنبه ٢١ تیر، سالگرد واقعه گوهرشاده. روزی که خون‌های زیادی ریخته شد تا امروز بتونیم به راحتی چـღـادر سر کنیم. 🌷هدیه به روح شهدای گوهرشاد صلوات. ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
🏴🕊 سردار دو دختر دارند و یک پسر. و مثل همه پدر‌ها جانش بود و بچه‌هایش. دختر‌ها جلوی چشمش که راه می‌رفتند می‌گفت بابا به قربون تون بشه. همیشه دخترانش را با جان صدا می‌کرد و می‌گفت دردتون به سر باباتون! 🎙راوی: یکی از دوستان خانوادگی سردار شهید سلامی ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊 👌🏻نکته شنیدنی همسر شهید امیرعبداللهیان ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊 🔸روایت فرزند شهید ابوالفضل ابدام از لحظه شنیدن خبر شهادت پدر 😔 «خاله اونجا من داشتم می‌مُردم» ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══