توتکرار نمیشوی۴۱_29.mp3
27.21M
#قسمت_چهل_و_یکم
🎧 #رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت ۴٠
اون میگریست و دعا رو باغصه قورت میداد همه صلوات میفرستادن و قلب لیلیت ریش میشد عقیل وفایی دعا رو باصدای غم گرفته میخوندولی لیلیت نمیشنید اون فقط صدای سید مهدی رو میشنید آخه لیلیت باصدای اون زنده میشد باورش نمیشد که دیگه روزی نمیاد که از راه دور بیاد و برای لیلی ش دست تکون بده دیگه روزی نمیاد که بالبخند هاش قلب لیلیت رو بکنه..
اون روز که عقیل وصیتنامه سید رو به دست لیلیت داد اون فرو ریخت ولی نمیخواست اشک بریزه تا وفایی ببینه و ملامتش کنه ولی بدتر اون لحظه ای بود که عینکی که سیدمهدی براش سفارش داده بود رو هم بهش داد ..شمسی بغلش کرد لیلیت ازاینکه آغوش هلن روهم حتی نداشت اندوهی عمیق به جونش چنگ انداخت ولی از ترس اینکه شمسی رو هم مثل نیره ازدست بده بهش گفت تو فقط برو و هیچوقت منو بغل نکن..بدو بدو رفت به گوشه ای باسیدمهدی خیالی ش حرف میزد و بابت عینک تشکر میکرد نمیخواست و میترسیدحرفای سیدمهدی رو بخونه!اشکاش مدام می ریخت و. ..چه خطی! قوربون صدقه ی خطش میرفت.
تلاش به قدرمعاش... عبادت به قدر بینهایت!چه چیزایی در اون وصیتنامه بود حتما گوش کردین حتماباما همراه هستین درسته؟ اون حتی رفت و جایی که سیدمهدی تیر خورده بود افتاده بود گشت وگشت لیلیت بیچاره
وفایی هم پابه پای لیلیت گریه میکرد چه لحظاتی سپری شد😢
امشب چی؟ میخوایین ببینید لیلیت چه میکنه؟ جواب عاشق جدیدش رو چی میده ؟ باهم بقیه ماجرارو بشنویم
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c