eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
📰 رعایت مسائل بهداشتی از ضروریات دینی است/ آمادگی کامل آستان مقدس برای همکاری با وزارت بهداشت آیت‌الله سعیدی نماینده ولی‌فقیه در استان قم در گفت‌وگو با خبرنگار پایگاه خبری آستان حضرت معصومه سلام‌الله علیها مطرح کرد: رعایت مسائل بهداشتی همواره از جانب شرع توصیه شده است و در شرایط کنونی که ممکن است عدم رعایت آن، به دیگران آسیب برساند، واجب است و هیچ منافاتی با قداست و مطهر بودن حرم کریمه اهل‌بیت(س) ندارد. 📎 لینک خبر: https://news.amfm.ir/?p=61092 🔷🔸💠🔸🔷 @astanqom
🔰 کانال و صفحه آستانِ مهر در شبکه های اجتماعی ایتا، تلگرام و اینستاگرام: @astanehmehr با ما همراه باشید، تا از اطلاع رسانی برنامه های فرهنگی، مناسبتی و آموزشی اطلاع پیدا کنید. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
mahe rajab.mp3
440.3K
🔈 🔸همخوانی گروه محراب ویژه ماه 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📚 📗 قهرمان سرزمین من اولین کتاب کار شده در زمینه که نشر آن را اقلیم دانش برعهده دارد، و با متنی کوتاه، پرکشش و تصاویر رنگی، به داستانی جالب پیرامون و پرداخته است. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی ام🍃 ما دو سال در خانه های سازمانی حکیمیه زندگی میکردیم. از طرف نیروی زمینی یک طبقه را بهمان دادند. ماشین را فروختیم. یک وام از بنیاد گرفتیم و آنجا را خریدیم. دور و برمان پر از تپه و بیابان بود. هوای تمیزی داشت. منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده میکرد. بعدازظهرها باهم میرفتیم توی تپه ها پیاده روی. یک گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم. با یک کتری و قوری کوچک و یک قمقمه. دو تایی میفرستیم پارک قیطریه. برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه هدی را میگرفت و آهسته می برد و هدی پا میزد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگر حالش بد می شد می ماندیم چکارکنیم.. زمستان های سردی داشت. آن قدر که گازوییل یخ میزد. سختمان بود. پدرم خانه ای داشت که رو به راهش کردیم و آمدیم یک طبقه اش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه سوم آن خانه. منوچهر دوست داشت به پشت بام نزدیک باشد، زیاد میرفت آن بالا. دست هایش را دور دست منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا میکرد، حلقه کرد.. گفت: من ازاین پشت بام متنفرم، ما را ازهم جدا می کنید، بیا برویم پایین. نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد. منوچهر گفت: دلم میخواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم. فرشته شانه هایش را بالا انداخت: همچین دوربینی وجود ندارد. منوچهر گفت: چرا هست، باید دلم را بسازم، اما دلم ضعیف است. فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت: من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم این جا تو را از من دور میکند. همین، بیا برویم پایین. منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت: هروقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا هستم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
🦋 هر جا نامی از شهید و شهادت باشد، حتما این عکس زیبایی که تمام و کمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق شهادت سخن آشکار می گوید، را دیده ایم و دلمان عجیب برای غربت شهدا می گیرد.  🌹شهید امیر حاج امینی…  بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله. از مظلومیتش همین که هیچ مطلبی را در مورد زندگی نامه اش و یا وصیت نامه اش نمی یابی. ولی تاریخ شهادتش ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و محل شهادتش کربلای شلمچه بوده است. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
🔺 غسل، کفن و نماز میت بر شخصی که از طریق بیماری واگیردار فوت کرده به چه صورت است؟ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و یکم🍃 دلم که می گیرد میروم روی پشت بام. از وقتی منوچهر رفت تا یک سال آرامش نشستن نداشتم. مدام راه می رفتم. به محض اینکه می رفتم بالا کمی که راه می رفتم می نشستم روی سکو و آرام می شدم. همان که منوچهر رویش می نشست. روبروی قفس کبوترها می نشست. پاهایش را دراز می کرد و دانه میریخت و کبوترها می آمدند روی پایش می نشستند و دانه برمی چیدند. کبوترها سفید سفید بودند یا یک طوق گردنشان داشتند. از کبوترهای سیاه و قهوه ای خوشش نمی آمد. می گفتم: تو از چی این پرنده ها خوشت میاد؟ می گفت: از پروازشان. چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کند. دوست نداشت توی خواب بمیرد. دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمیکرد شب بخوابد. شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت و تا برسد بیمارستان شهید شد. چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کند. بی خواب است، بدش می آمد هوشیار نباشد و برود. شب ها بیدار می ماندم تاصبح که او بخوابد. برایم سخت نبود، بااینکه بعداز اذان صبح فقط دو سه ساعت می خوابیدم، کسل نمی شدم. شب اول منوچهر بیدار ماند. دوتایی مناجات حضرت علی می خواندیم. تمام که می شد از اول می خواندیم تاصبح. شب های دیگر برایش حمد می خواندم تا خوابش ببرد. مدتی هوایی شده بود، یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یک شب تلوزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرماندهان با شنیدن اسم رمز فریاد زد "حمله کنید، بکشیدشان، نابودشان کنید " یک هو صدای منوچهر رفت بالا که خاک برسرتان با فیلم ساختنتان! کدام فرمانده جنگ میگفت حمله کنید؟ مگر کشورگشایی بود؟ چرا همه چیز را ضایع می کنید؟ چشم هاش را بسته بود و بد و بیراه می گفت. تاصبح بیدار بود. فردا صبح زود رفت بیرون. باغ فیض نزدیک خانه مان بود. دوتا امامزاده دارد. میرفت آنجا وقتی برمی گشت چشم هاش پف کرده بود. نان بربری خریده بود. حالش را پرسیدم. گفت: خوبم، خسته ام. دلم می خواهد بمیرم. به شوخی گفتم: آدمی که می خواهد بمیرد نان می خرد. خنده اش گرفت، گفت: یک بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری. اما آن روز هرکاری کردم سرحال نشد. خواب بچه ها را دیده بود، نگفت چه خوابی... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💠 توصیه امام خمینی(ره) به برادر بزرگشان آقای پسندیده درباره رعایت دستورات پزشک 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💐 السلام علیکِ یا بنتَ موسی بن جعفر و علی اجدادک الطیبین الطاهرین "بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ " خدا با شما آغاز کرد، و با شما ختم می کند، و به خاطر شما باران فرو می ریزد، و تنها برای شما آسمان را از اینکه بر زمین فرو افتد نگاه می دارد، مگر با اجازه خودش، و به وسیله شما اندوه را می زداید، و سختی را برطرف می نماید. " بخشی از زیارت جامعه کبیره " 🔷🔸💠🔸🔷 با انتشار و تبلیغ کانال آستانِ مهر، شما هم می‌توانید خادم افتخاری حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها باشید. کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
39.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 🎞 سخنان حجت الاسلام و المسلمین تراشیون با موضوع غیرت و غیرت پذیری در زندگی مشترک 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
#خانه_های_فاطمی ✨ پویش قرائت خانوادگی #حدیث_شریف_کساء به نیت آرامش جامعه، رفع بلا و سلامتی بیماران قرار ما هر شب، قرائت حدیث شریف کساء همراه با اعضای خانواده 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها @astanqom
98-12-11 hadis kasa.mp3
7.31M
💠 🔹با نوای حاج سید علی 🔸 به نیت آرامش جامعه، رفع بلا و سلامتی بیماران 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسانه آستان مقدس @astanmedia
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و دوم🍃 گاهی از نمازش می فهمید دلتنگ است، دلتنگ که می شد نماز خواندنش زیاد می شد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکرکند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها رو ببیند. اما چطوری؟ منوچهر می گفت: "اگر دلت باخدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هات برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود." و او همه ی زیبایی ها را در منوچهر می دید. با او می خندید و بااو گریه می کرد. بااو تکرار می کرد: "نردبان این جهان ما و منی ست عاقبت این نردبان بشکستنی ست؛ لیک آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست." چرا این را می خواند؟ او که باکسی کاری نداشت. پرسید. گفت: "برای نفسم میخوانم" اما من نفسانیت نمی دیدم. اصلا خودش را نمی دید. یادم هست یک بار وصیت کرد: "وقتی من را گذاشتید توی قبر، یک مشت خاک بپاشید به صورتم" پرسیدم چرا؟ گفت: برای اینکه به خودم بیایم ببینم دنیایی که بهش دلبسته بودم و به خاطرش معصیت میکردم یعنی همین. گفتم: مگر تو چقدر گناه کرده ای؟ گفت: خدا دوست ندارد بنده هایش را رسوا کند. خودم می دانم چه کاره ام. حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش را آرام میکردند. دی ماه حال خوشی نداشت. نفس هاش به خس خس افتاده بود. گفتم ولش کن امسال برای علی جشن تولد نمی گیریم. راضی نشد گفت: ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم. نه مهمانی رفتنشان معلوم است نه گردش و تفریحشان. بیشترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من. خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود چند نفر را هم دعوت کردیم. خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود چون منوچهر را داشت، خوشحال بود چون علی و هدی پدر را دیدند و حس کردند. و خوشحال تر می شد وقتی می دید دوستش دارند. منوچهر برای عید یک قانون گذاشته بود، خرید از کوچک به بزرگ. اول هدی بعد علی بعد فرشته و بعد خودش. ولی ناخودآگاه سه تایی می ایستادند برای انتخاب لباس مردانه. منوچهر اعتراض می کرد اما آنها کوتاه نمی آمدند. روز مادر علی و هدی برای منوچهر بیشتر هدیه خریده بودند. برای فرشته یک اسپری خریده بودند و برای منوچهر شال گردن، دستکش، پیراهن و یک دست گرمکن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود. به بچه ها می گویم: شما خوشبختید که پدر را دیدید و حرفهایش را شنیدید و باهاش درددل کردید. فرصت داشتید سوال هایتان را بپرسید و محبتش را بچشید. به سختی هایش می ارزید... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💠 🔸رهبر انقلاب، امروز پس از کاشت نهال در توصیه ای همگان را به توسل و توجه به پروردگار فراخواندند و گفتند: 🔹البته این بلا آنچنان بزرگ نیست و بزرگتر از آن وجود داشته است اما بنده به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانان و افراد پرهیزگار برای دفع بلاهای بزرگ بسیار امیدوارم، چرا که توسل به درگاه خداوند و طلب شفاعت از نبی مکرم اسلام و ائمه بزرگوار می تواند بسیاری از مشکلات را برطرف کند. 🔹ایشان افزودند: دعای هفتم صحیفه سجادیه دعای بسیار خوب و خوش مضمونی است که می توان با این الفاظ زیبا و باتوجه به معانی آن با پروردگار سخن گفت. ۹۸/۱۲/۱۳ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔻 🔸آب قطره قطره می‌چکد و با و سماجت، سنگ بزرگ را سوراخ می‌کند! و ضربه‌های پی در پی تبری کوچک، درختی کهن را به پایین می‌اندازد. 🔸بیاد داشته باش تکرار تأثیر به سزایی در زندگی خواهد گذاشت، و با سرسختی و سماجت در یک کار، شما می‌توانید به اوج موفقیت برسید. ✅ فقط کافیست، بخواهید 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
#خانه_های_فاطمی ✨ پویش قرائت خانوادگی #حدیث_شریف_کساء به نیت آرامش جامعه، رفع بلا و سلامتی بیماران قرار ما هر شب، قرائت حدیث شریف کساء همراه با اعضای خانواده 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها @astanqom
98-11-07 khorshidi.mp3
10.12M
💠 #حدیث_کساء 🔹با نوای حجت الاسلام و المسلمین #خورشیدی 🔸 به نیت آرامش جامعه، رفع بلا و سلامتی بیماران #همه_بخوانیم #انتشار_بدهید 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسانه آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها @astanmedia
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و سوم🍃 دو روز مانده به عید هفتاد و نه بود که دل درد شدیدی گرفت. از آن روزهایی که فکرمیکردم تمام می کند. آن قدر درد داشت که می گفت: پنجره را بازکن خودم را پرت کنم پایین. درد می پیچید توی شکم و پاها و قفسه ی سینه اش. سه ساعتی را که روز آخر دیدم. آن روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا میکردم کسی دم سال تحویل داغ عزیزش را نبیند. دوست نداشتم خاطره ی بد توی ذهن بچه ها بماند. تنها بودم بالای سرش. کاری نمی توانستم بکنم. یک روز و نیم درد کشید و من شاهد بودم. می خواستم علی و هدی را خبرکنم بیایند بیمارستان، سال تحویل را چهارتایی کنار هم باشیم. که مرخصش کردند. دلم میخواست ساعتها سجده کنم. می دانستم مهمان چند روزه است. برای همان چند روز دعاکردم. بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم. منوچهر می گفت: بگو بین خوب و خوبتر و تو خوب را انتخاب می کنی. هنوز نتوانسته ای خوبتر را بپذیری سر من را کلاه می گذاری. سال هفتاد و نه انگار آگاه بود سال آخر است. به دل ما هم برات شده بود. هر سه دلتنگ بودیم. هدی روی میز کنار تخت منوچهر، سفره ی هفت سین را چید و نشستیم دور منوچهر که روی تختش نماز میخواند. لحظه های آخر هرسال سر نماز بود و سال تحویل می شد. سجده ی آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواسمان به منوچهر بود. ازاین فکر که ممکن بود نباشد اشکمان می ریخت. و او سرنماز انگار می خندید. پراز آرامش بود و اشتیاق. و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد دستش را حلقه کرد دور سه تایی مان. گفت: شما به فکر چیزی هستید که می ترسید اتفاق بیفتد اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که می بینمتان، می مانم چه جوری شما را بگذارم و بروم. علی گفت: بابا این چه حرفیه اول سال میزنی؟ گفت: نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست، من از خدا خواسته ام توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم. تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه میکرد. علی ساکت می شد هدی گریه می کرد. منوچهر نوازشمان می کرد. زمزمه کرد: سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دلداریتان بدهم؟ بلند شد رفت رو به رویمان ایستاد. گفت: باورکنید خسته ام... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr