#داستانک_شهدا
محل کارمان شمال تهران بود. یه روز دیدم خیلی گرفته و ناراحته.
پرسیدم: چیزی شده؟!
کمی سکوت کرد و آروم گفت: چند روزه یه دختر بی حجاب به من گیر داده!
نگاهی به قد و بالای خوش تیپ ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!
گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافهم این حرفو زده؟
گفتم: شک نکن!
فرداش تا ابراهیم رو دیدم خندهم گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فرداش با یه پیراهن بلند و چهرهی ژولیده، حتی یه روز با شلوار کردی و دمپایی اومده بود!
این قدر این کارو ادامه داد که از شرّ اون قضیه راحت شد.
شهید ابراهیم هادی
(سلام بر ابراهیم، ص55)
#ابراهیم_هادی
#نگاه_آلوده
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا
آقازاده بود اما نه از آنهایی که به خاطر سواستفاده از شغل پدر پولدار شده باشد.
بعد از فوت پدر کشاورز و زحمتکشش مقدار زیادی زمین مرغوب و ثروت حلال به او رسیده بود.
برادرهایش برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته بودند.
یک روز او را با موتور جلو مسجد دیدم و پرسیدم:
- چرا با ماشین نمیای مسجد؟!
- نمیشه! خیلیا با دوچرخه و پیاده میان مسجد، چه جوری من با ماشین بیام؟
شهید سید سعید پورجندقی
(فارس، ۳۰ تیر، ۹۱)
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_اشرافی_گری
#آقا_زادگی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا
سال آخر دیپلم بود و شب مهمانش بودم. آخر شب شد و مادرش دو دست رختخواب تمیز و شیک برایمان پهن کرد. مادرش که رفت رختخوابش را جمع کرد. پوتین هایش را زیر سرش گذاشت و روی فرش خوابید. با تعجب پرسیدم:
- موجی شدی؟!
لبخندی زد و پاسخ داد:
- اگه رو رختخواب نرم بخوابم، لذتش اجازه نمیده برم جبهه!
شهید سید سعید پورجندقی
(فارس، ۳۰ تیر، ۹۱)
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_اشرافی_گری
#آقا_زادگی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا | شهید مهدی زینالدین
گفته بود میآید قم مأموریت. گفتیم «حتما یه سر هم به ما میزنه.» فسنجان دوست داشت. برایش درست کردیم.
مادر اول کاسه آبگوشت روز قبل را گذاشت سر سفره. تا رفت توی آشپزخانه فسنجان را بیاورد، مهدی شروع کرد. آن روز هر چه کردیم، لب به فسنجان نزد. میگفت «من یه نوع غذا بیشتر نمیخورم.»
📚 نشریه قافله نور، شماره106، ص
#شهید_مهدی_زین_الدین
#سبک_زندگی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا | شهید علی ماهانی
دور ریزمان کم نبود؛ هفتهای سهتا گونی نان خشک. فکر میکردیم طبیعی است دیگر.
تازهوارد بود. چیزی نمیگفت. فقط میدیدیم رفتارش با بقیه فرق دارد. وقتی همه غذایشان را تمام میکردند، تازه مینشست سر سفره. از آشپزخانه غذا نمیگرفت. ته مانده بچهها را میخورد. نان خشکهای روی میز را جمع میکرد و میریخت توی کیسهای که همراهش بود. هر وقت آبگوشت داشتیم، همانها را تریت میکرد توی غذایش. هرچه اضافه میآمد میبرد محلههای پایین شهر و میداد به فقرا. دیگر دورریز نمیماند برایمان.
📚 روز تیغ، ص98.
#شهید_علی_ماهانی
#سبک_زندگی
#اسراف
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا | شهید شاهرخ ضرغام
روی سینهاش خالکوبی کرده بود: فدایت شوم خمینی!
هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و... زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییرکرد بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: «فقط امام، فقط خمینی (ره)» وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. میگفت: «عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.» همیشه می گفت: «هرچه امام بگوید همان است.» حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی!
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#فدایی_خمینی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا | شهید حاج حسن شوکتپور
نوک پوتینهایش را میکوبید به سنگ. گفت «داری چیکار میکنی؟»
-نمیره تو پام.
-خب بندش رو باز کن.
-کی حوصله داره.
رفت جلو. خم شد که بندهایش را باز کند، خجالت کشید. پایش را کشید عقب. گفت «نه، خودم درستش میکنم.» گفت «یادت باشه این لباس و پوتین و کولهپشتیای که داریم ازشون استفاده میکنیم، نمیشه همینجوری هدرش داد. بیتالماله.»
📚 حدیث آرزومندی، ص82
#شهید_حاج_حسن_شوکت_پور
#سبک_زندگی
#بیت_المال
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom