eitaa logo
در آستانه ظهور
451 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
85 فایل
امام زمان آمدنی نیست ، آوردنی است❗ 🔰تولید محتوای رایگان امام زمانی ✅کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بنده گمنام خدا تو قابل‌ترین مخلوق خدا روی زمینی که می‌ارزد عمری را صرف شناختنت کرد. هر کسی که تو را شناخت، هیچ مجهولی در زندگی‌اش باقی نمی‌ماند. آن که اندکی از تو را شناخته، علم و معرفتش سنگین‌تر از علم همۀ دانشمندان است. قدر معرفت تو اگر روزی هویدا شود، معلوم می‌شود بزرگ‌ترین دانشمندان، پیش کسی که تو را شناخته، جهل‌مندانی هستند که شاگرد کلاس عارف تو هم به حساب نمی‌آیند. من تو را نمی‌شناسم اما خدا قدر معرفت تو را به دلم انداخته. برای همین هم هست که بی‌قرار شناختن تو هستم. دوست دارم تو را بشناسم و معرفتت را طوری فریاد بزنم که کسی در عالم به مقام تو جاهل نماند. آقا! خودت را به من بشناسان! شبت بخیر بندۀ گمنام خدا!
🍃ارباب من کار کردن برای تو لذت دنیا و آخرت را دارد. کسانی که برای تو کار نکرده‌اند، خانه‌شان در وسط بهشت هم که باشد، باز هم از حقیقت لذت محروم‌اند. کاری که بزرگ‌ترین تفریح است، تن را به تعب انداختن نیست. چه تن‌ها که سختی افتادند و تنها رنجی چشیدند و باری کشیدند و چرک کف دستی را کسب کردند. تفریح، کار کردن برای توست؛ فقط همین. کارگر تو ثروتمندترین انسان است. آنچه با کارهای دیگر به دست می‌آید، ثروت نیست، سکه و اسکناس است. ثروت، محبّتی است که از کارگر تو در دلت می‌نشیند. کسی اگر از این محبّت محروم باشد، فرسنگ‌ها زیر خط فقر است؛ حتّی اگر روی تلّه‌ای از سکه و اسکناس نشسته باشد. آقا! می‌خواهم برای تو کار کنم، فقط برای تو. ستون فقراتم زیر بار فقر شکسته. دیگر نمی‌توانم قامت راست کنم. توفیقم بده برای تو کار کنم تا ثروتی برای خویش دست و پا کنم. آقا! کارگر نمی‌خواهی؟ شبت بخیر ارباب من!
🏴 مزار مادر داشتی می‌رفتی سر قبر مادر مرا هم خبر می‌کردی. مگر چه می‌شد؟ می‌خواستی کسی از مزار مادرت خبردار نشود؟ خب چشم بسته مرا می‌بردی تازه این طور برایم بهتر بود چون خودت باید دستم را می‌گرفتی تا سر مزار مادر. دست در دست تو لذتی بالاتر از این هم هست؟ سر مزار مادر هم که می‌رسیدیم قول می‌دادم سرم پایین باشد و نگاهم تنها به خاک مادرت خیره. اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود تو اگر یک روز مرا ببری کنار مزار مادرت قول شرف می‌دهم همان جا بمیرم. مرده که نمی‌تواند رازی افشا کند. مگر می‌شود کنار مزار مادر تو نفس کشید؟ تو خودت اگر بر سر مزار می‌نشینی و بعدش باز نفس می‌کشی برای آن است که از خدا اجازۀ رفتن نداری. مزار مادر تو، قتلگاه است. عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین می‌گویم: اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو اثبات مظلومیت و حقانیت اوست امّا حکمتی دیگر هم در آن نهفته است: مادرت مزارش را پنهان کرد تا نسل شیعیانش باقی بماند. مزار مادر تو اگر آشکار بود و ما اگر توفیق زیارتش را می‌یافتیم مدینه بزرگ‌ترین قبرستان شیعیان جهان می‌شد. چه مادر مهربانی! پیش از رفتنش نگران جان بچه‌هایش بود. آقا! کنار مزار مادر یاد ما هم باش. تو جان مایی وقتی برای مادرت گریه می‌کنی مراقب جان ما هم باش.
🏴پسر فاطمه از گرفتگی حال و هوای دنیا معلوم است که این روزها عجیب دلت گرفته. رعد و برق‌هایی که در آسمان می‌زند صدای بغض‌های شکستۀ توست که در ماتم مادر از حنجرۀ ماتم گرفته‌ات بیرون می‌زند. این روزها اگر کسی توفیق سخن گفتن با تو را بیابد باید دست به دامان خدا شود تا از غصّۀ صدای تو نمیرد. صدای غم گرفتۀ تو قامت کوه را می‌شکند ما که جای خود داریم آقا! تو تنها زائر مزار پنهان مادری و مدینه این روزها بوی تو را می‌گیرد. وقتی به روز شهادت مادرت نزدیک می‌شویم باید در مدینه کوچه به کوچه دنبال تو بگردیم. کاش فاطمیۀ امسالمان بهانۀ فاطمی شدن حالمان شود. چه قدر فاطمیه آمد و رفت ولی حال دلمان فاطمی نشد و فاطمیه رفت و شرمندگی ما در برابر تو به جا ماند. ما با مادر تو زندگی نکردیم که آب و هوای شب و روزمان پاییزی است. کاش فاطمیه‌ای که در زمستان برپا می‌شود دلمان را برای همیشه بهاری کند! آقای غریب! امسال بیا مددکارمان شو تا بر نفْس خویش پیروز شویم و بندۀ حلقه به گوش مادرت شویم. دیگر از این همه آزادی خسته‌ایم ما را اسیر مادرت کن! شبت بخیر پسر فاطمه!
🍃دعاگوی بیچاره ها یک روز می‌رسد که قطره می‌شوم و از آسمان می‌بارم روی صورتت. می‌چکم پایین چشمت و غلت می‌خورم تا روی لبت. همان جان می‌ایستم. تکان نمی‌خورم تا مرا بنوشی. یک روز می‌رسد که غبار می‌شوم و وقتی که در بیابان راه می‌روی، روی پیشانی‌ات می‌نشینم. خودم را در لابلای قطره‌های عرقی می‌نشانم که روی پیشانی آسمانی‌ات نشسته. همان جا می‌ایستم تکان نمی‌خورم تا با دستت مرا از پیشانی‌ات برداری. یک روز می‌رسد که هوا می‌شوم و تو مرا تنفس می‌کنی. در کنار قلبت جا می‌گیرم و تکان نمی‌خورم تا با آهنگ تپش قلبت جاودانه شوم تا ابد. یک روز می‌رسد که خوب می‌شوم به قدری که بتوانم در صف سربازانت جا بگیرم. می‌ایستم تا وقتی که فرمان بدهی در مقابل چشمانت بجنگم و اگر خواستی، در خون خویش دست و پا بزنم. برای رسیدن آن روز می‌دانم تو هم دعایم می‌کنی. شبت بخیر دعاگوی بیچاره‌ها!
🍃آقای بالاسر من درست است که خیلی‌ها می‌گویند ما آقابالاسر نمی‌خواهیم و فرار می‌کنند از هر کسی که بخواهد آقابالاسرشان باشد؛ امّا به اندازۀ محبتی که خدا به تو دارد قسم می‌خورم که با همۀ روسیاهی‌ام از عمق وجودم دوست دارم آقابالاسرم باشی؟ آقا! می‌شود التماس کنم که بالای سرم باشی؛ آن هم برای همیشه؟ حتی برای لحظه‌ای به اندازۀ چشم بر هم زدنی، فکر این که بالای سرم نباشی را در ذهنت جای نده. کسی که تو آقای بالاسرش نباشی، تردیدی نیست که شیطان بالای سرش می‌ایستد و لحظه‌ای رهایش نمی‌کند. تو آقای بالاسرم باش و لحظه به لحظه فرمان بده. حتی برای طرز نفس کشیدنم هم برنامه بریز، من دوست دارم نفس‌هایم را هم آن طوری بکشم که تو دوست داری. چه خوشبخت است که تو بالاسرش هستی! #
🍃راز اتحاد ما ما دلمان با تو نیست که دلمان به هم گره نمی‌خورد. این همه فاصله‌ای که بین ماست، برای فاصله‌ای است که از تو داریم. وقتی دل‌هایمان به تو نزدیک نباشد، هر کار کنیم دلمان به هم نزدیک نمی‌شود. هر کسی دنبال دلخواه خویش می‌رود و در دنیای تزاحم‌ها دلخواه من و دلخواه دیگری سر جنگ دارند با هم. چه قدر باید زمان بگذرد و چوب دور بودن از تو را بخوریم تا باور کنیم بدون نزدیک شدن به تو، اختلاف میان ما حتمی است. همۀ چاره‌هایی که برای حل اختلاف‌ها اندیشیده می‌شود، بدون تو آب در هاون کوبیدن است. خدا کند عقلمان سر جایش بیاید و این قدر آب در هاون نکوبیم. ما را نجات بده از این همه بی‌عقلی!
🍃 قبیله عشق کاش ذره‌ای بودم و روی انحنای مژگان تو می‌ایستادم و رو به محراب ابروانت نماز می‌خواندم. ذره‌ بودن چه قدر خوب است وقتی که می‌شود در لابلای گیسوان تو جا گرفت و هر جا که رفتی با تو آمد. دوست دارم ذره باشم و گاهی روی دستانت. وقتی که قرآن به دست می‌گیری، گوشۀ قرآنت بنشینم و از روبرو تماشایت کنم. دوست دارم وقتی ذره شدم، روی سجاده‌ات جا بگیرم، وقتی که به سجده رفتی چشم‌های افتاده‌ات را تماشا کنم و هُرم نفست را احساس کنم. وای که چه قدر طرب انگیز است فکر کردن به ذره بودن و در پی تو بودن. چه حسی دارد ذره باشم و با کمی فاصله از گوشۀ چشمت قطره‌های اشکت را نظاره کنم. مرا در حال و هوای ذره بودن نگه دار. چه حال نشاط‌انگیزی می‌دهد به قلبم. شاید اگر ذره شدم، از اسارت زنجیرهای خودبزرگ‌بینی هم خلاص شدم. ما همه ذره‌ایم. نه، ما همه هیچیم در برابر تو.
🏴فاطمه‌ای که تو یادمان دادی🏴 چه قدر فرق است میان فاطمه‌ای که تو یادمان می‌دهی و فاطمه‌ای که یادمان داده‌اند. با فاطمه‌ای که ما یاد گرفته‌ایم تنها می‌شود روضه‌های آتشین خواند و سوخت. با فاطمه‌ای که تو یادمان می‌دهی می‌شود خورشید شد و عالمی را گرم کرد. عمر فاطمۀ ما هفتاد و پنج روز است و دستِ بالا نود و پنج روز امّا فاطمۀ تو پیش از این که هیچ عالَمی آفریده شود آفریده شد و هنوز هم زنده است. نور می‌افشاند بر سر و روی عالمی که تاریکی هوس حکومت بر آن دارد. با فاطمه‌ای که ما داریم می‌شود چند روزی در سال هم‌نشین شد آن هم برای اشک ریختن و سینه زدن امّا فاطمۀ تو، لحظه‌ای از زندگی جدا نمی‌شود. با فاطمه‌ای که تو داری، تمام ایّام سال، فاطمیّه است. برای فاطمۀ تو تنها نباید روضه گوش داد. شنیدن روضه، بهانۀ باز شدن گوش‌هاست تا از مرام فاطمه علیها السلام بشنوند. اشک ریختن برای فاطمۀ تو راه را باز می‌کند برایِ مثلِ نقل و نبات جان ریختن روی سرش. فاطمۀ ما و فاطمۀ تو هر دو میان در و دیوار مانده‌اند امّا فاطمۀ تو، دیگر پشت درِ خانه‌ات نمانده حال آن که فاطمۀ ما سال‌هاست که پشت در مانده و به خانۀ ما راهی ندارد.
🍃چشم و گوش و زبان خدا این که یک روز می‌میرم، یقینی است و در آن روز چشم و گوش و زبانم از کار می‌افتد شکی نیست. ولی اصلاً بعید نیست پیش از آن که بمیرم خدا گوش و چشم و زبانم را بگیرد. گوش آفریده شد تا صدای تو را بشنود و خدا چشم را خلق کرد تا تو را ببیند و زبان را در کام گذاشت تا با تو عشق‌بازی کند. شکر نعمت گوش و چشم به این است که به قدری خوب بندگی کنیم که شایستۀ دیدن جمال تو و شنیدن کلام تو شویم. این گونه بندگی نکردن، کفران نعمت چشم و گوش است. وقتی شایستۀ دیدن جمال تو نباشیم زبانی که در کام داریم هم به درد نمی‌خورد. با این زبان اگر نشود در حالی که رو به رویت نشسته‌ایم با تو همکلام شویم، لال باشیم بهتر است. تعداد واژه‌هایی که از این زبان بیرون آمدند و خرج حرف زدن با کسی غیر از تو شدند در دستم نیست و خجالت می‌کشم از تعداد واژه‌هایی حرف بزنم که بر زبانم جاری شدند و به سوی تو آمدند. آقا! من اگر در غیابت کمتر با تو سخن می‌گویم از آن روست که عادت کرده‌ام با آدم‌ها رو به رو حرف بزنم. این کمتر حرف زدن را التماس می‌کنم به پای کم محلّی ننویس. با من دوست شو، آن وقت ببین چه قدر با تو حرف خواهم زد. صبح و شام اگر پیش تو باشم لحظه‌ای از حرف زدن با تو ملول نخواهم شد. چشم و گوش و زبانم را نگهدار و از خدا بخواه، چوب کفران این نعمت‌ها را بر من نزند. همۀ همّتم را خرج می‌کنم تا این نعمت‌ها خرج تو شوند.
🍃درمان همه درد ها وقتی محبت تو در دلم موج می‌زند، طوفان هیچ حادثه‌ای نمی‌تواند دلم را بلرزاند. چه قدر شیرین است حس این پایداری در میان موج‌های بلند عشق تو. کاش باور می‌کردند خلایق که راه درمان دردها، جز عشق تو چیز دیگری نیست. وقتی دلم از تو فاصله می‌گیرد، نسیم حادثه‌ها طوفانی سهمگین به پا می‌کند در دلم. چه قدر تلخ است حس این همه ضعف در میان نسیم‌های درد و بلا. کاش باور می‌کردند خلایق که ریشۀ همۀ دردها، جز دوری از تو چیز دیگری نیست. خوش به حال آنهایی که لحظه‌ای از عشق تو خالی نمی‌شوند! کاش لحظه لحظۀ زندگی‌ام را پر از عشق خودت می‌کردی!
🍃بهشت من من روی دل مهربان تو حساب باز کرده‌ام! با این حساب و کتاب، دل بسته‌ام به قلّه‌هایی که برای رسیدن به آنها کاری نکرده‌ام. خیالم را تا اندازه‌ای آسوده کرده‌ام از چوب‌هایی که شاید به خاطر خطاهایم بخورم! من روی دل مهربان تو حساب باز کرده‌ام! هر وقت گناهی می‌کنم و دلم هوای برگشتن می‌کند، به خودم دلداری می‌دهم که اگر چه شمارۀ رفتن‌ها و برگشتن‌هایم از دستم خارج شده؛ امّا به سوی کسی دارم بر می‌گردم که هر بار برگشتنم را بار اول بازگشت به حساب می‌آورد. من روی دل مهربان تو حساب باز کرده‌ام! شخیلی که شیطان بخواهد مرا با تیغ یأس، از رسیدن به تو ناامید کند، دل مهربانت را به یاد می‌آورم و آرام می‌شوم. روزی که بفهمم نمی‌شود روی دل مهربانت حساب باز کنم، می‌شود روز آخر زندگی. من از این روز آخرها هراس دارم. کاش زودتر آدم می‌شدم تا زندگی‌ام امتداد پیدا می‌کرد تا بهشت.
🍃حقیقت عالم تو محور حقایق عالمی. با تو معنای همۀ واژه‌ها به هم می‌ریزد. واژه‌ها اگر به تو نگاه نکنند، با خودشان غریبه می‌شوند. اگر حرف تو در میان نباشد، قهرمان را نمی‌شود معنا کرد. قهرمان‌ها در نسبت با تو تعریف می‌شوند. حاج قاسم قهرمان است؛ امّا نه فقط برای این که رسم جنگیدن را خوب بلد بود و جنگ‌ها را یکی یکی فتح می‌کرد. او قهرمان است چون کارش برداشت بارهای غم تو را از روی دلت برداشت. کسی اگر دنیا را فتح کند؛ بی آن که لبخندی به لب تو بنشاند، ضعیف‌ترین آدم دنیاست. خوش به حال حاج قاسم به خاطر همۀ لبخندهایی که به تو هدیه کرد. کاش من هم قهرمان لبخندهای تو می‌شدم
🍃دست خدا معلوم است که گاهی خودت دستی به دلم می‌کشی تا تنگ بودن دنیا را خوب بفهمم. قدر این فرصت‌ها را خوب می‌دانم. اگر حس گاه به گاهِ من به زندان بودن دنیا نباشد، همۀ وجودم در باتلاق خطرناکش فرو می‌رود. «دنیا برای ماندن نیست» همیشه برایم یک شعار بود؛ ولی وقتی تو دستی به روی دلم می‌کشی، می‌شود حقیقتی که با سلّول‌های بدنم درکش می‌کنم. چه قدر خوبی و چه اندازه مهربان که نمی‌گذاری دنیا را مقصد خویش کنم. دنیا وقتی که مقصد می‌شود، بی‌رحم می‌شود؛ بی‌رحم‌تر از آنی که در خیال بگنجد. دنیای مقصد شده، کاری می‌کند که آدم حتّی دستش به روی فاطمه بلند شود. دنیایی که مقصد می‌شود، کاری می‌کند که آدم فاطمه را بکشد. چه قدر این دنیا تهوّع‌آور است. می‌دانم که خودت حواست هست؛ ولی دوست دارم التماس کنم و بگویم هر چه قدر هم که بد شدم، دست کشیدن به روی دلم را رها نکن. #
🍃کوتاه ترین راه خدا در طوفان حادثه‌ها تنها ایمان قوی است که تاب مقاومت دارد. دیوار ایمان من ترَک دارد. با این ایمان نمی‌شود در مقابل طوفان حادثه‌ها ایستاد. ایمان من با یک نسیم هم فرو می‌ریزد. زندگی، پر شده از طوفان‌های پیاپی و از دیوار ایمان من چیزی باقی نمانده. کار طوفان، بر هم زدن آرامش است. کسی که ایمانش ضعیف است با آغاز هر طوفان، آرامشش به پایان می‌رسد. وقتی که طوفان‌ها پیاپی‌اند کسی چون من، هیچ گاه روی آرامش را نمی‌بیند. قبول کن آقا! که در میان طوفان حادثه‌ها قوی کردن ایمان برای کسی که تا کنون فکری به حال ایمانش نکرده کاری بس سخت و دشوار است و یا حتّی ناشدنی. و من همانم که در گیر و دار این کار سخت پای در گِل مانده‌ام و حیرانم. حالا تو بگو چه کار کنم با طوفان‌هایی که قصد ایستادن ندارند و با ایمانی که قوّتی برای مقاومت ندارد؟ یک شبه راه صد ساله را می‌شود پیمود؟ آری می‌شود. می‌شود اگر تو با من دوست شوی. با من اگر دوست شوی، دیوار فرو ریختۀ ایمانم یک شبه می‌شود قلعه‌ای سخت و محکم که هیچ طوفانی توان ترک انداختن روی گوشه‌ای از دیوار این قلعه را نخواهد داشت. آقا! عمری که پشت سر گذاشته‌ام به من می‌گوید فرصتی برای پیمودن راه صد ساله ندارم. قوی کردن ایمان بدون دوستی تو در هزاران سال هم میسّر نخواهد شد. با من دوست شو که سخت محتاج پیمودن راه صد ساله در یک شب هستم.
🍃تنها بهانه بودنم دوست دارم در همۀ ‌لحظه‌ها تنها و تنها به تو فکر کنم. بارها و بارها توبه کردم از هر فکری که رنگ و بوی تو را ندارد ولی چه کار کنم، توبه‌ام را شکستم و باز هم به چیزی غیر از تو فکر کردم. دوست دارم در همۀ لحظه‌ها تنها و تنها غصّۀ تو را بخورم شماره‌اش از دستم در رفته نمی‌دانم چند بار از توبۀ غصه‌ای غیر از غصۀ تو برگشته‌ام و باز هم گرفتار غصه‌هایی شدم که رنگ و بوی تو را ندارد. دوست دارم در همۀ لحظه‌ها تنها و تنها از تو بگویم التماس می‌کنم از توبه‌های شکستۀ من خسته نشو. می‌دانم که بارها و بارها از غیر تو حرف زدم دلم کدر شد، روحم تاریک شد و شرمندۀ روی تو شدم. دوست دارم در همۀ لحظه‌ها تنها و تنها منتظر آمدن تو باشم از انتظارهای بیخودی‌ام توبه کردم ولی حالا که نگاه می‌کنم به تلّی از توبه‌های شکسته در پاسخ این سؤال می‌مانم: چرا تو هنوز هم منتظر خوب شد من هستی؟ دوست دارم در همۀ لحظه‌ها تنها و تنها به پاسخ این سؤال فکر کنم: آیا با من دوست می‌شوی؟ به گمانم اگر پاسخ این سؤال وجود مرا تسخیر کند در همۀ لحظه‌ها تنها و تنها به تو فکر می‌کنم تنها و تنها غصّۀ تو را می‌خورم تنها و تنها از تو سخن می‌گویم تنها و تنها منتظر تو می‌مانم
🍃صاحب زمین و مالک آسمان نشسته‌ام در خانۀ خیالم دارم از پنجره، دنیا را نگاه می‌کنم. خودم را روی بام آسمان می‌بینم. ایستاده‌ام و تو را فریاد می‌زنم. نامت را که بر زبان جاری می‌کنم درخت‌ها سبز می‌شوند میوه‌ها می‌رسند رودها پر از آب و خروشان می‌شوند. از آن بالا دریاها را می‌بینم که موج‌هایشان به طرب می‌افتند و می‌رقصند. من از بام آسمان معجزۀ نام تو را می‌بینم. با نام تو هر چه نگاه می‌کنم جایی را روی زمین خشک و بایر نمی‌بینم. درنده‌ها خوی درندگیشان را کنار می‌گذارند. مارها و عقرب‌ها نیش نمی‌زنند. حتّی دریاها کسی را در خودشان غرق نمی‌کنند. درّه ها پرتگاه نیستند،‌ آغوش می‌شوند برای هر کسی که از آن بالا می‌افتد. چه غوغایی می‌کند نام تو! ایستاده‌ام روی بام آسمان کاری ندارم جز فریاد زدن نام تو این چه اعجازی است که من از نام تو می‌بینم. مریض‌ها یکی یکی شفا می‌گیرند فقیرها یکی یکی غنی می‌شوند ذلیل‌ها یکی یکی عزیز می‌شوند دنیا محتاج شنیدن نام توست. از خانۀ خیالم بیرون می‌آیم به پایت می‌افتم برای التماس. التماس می‌کنم آقا با من دوست شو و خودت با دست خودت مرا بگذار روی بام آسمان و بگذار نام تو را برای همۀ دنیا فریاد بزنم. شبت بخیر صاحب زمین و مالک آسمان!
🍃پدر ترینم پدرتر از تو برای من کسی زیر این گنبد کبود پیدا نمی‌شود و ناخلف‌تر از من آیا فرزندی برای تو پیدا می‌شود؟ فرزندهای ناخلف هر چه قدر هم که بد باشند، پدرشان را دوست دارند و این دوستی همان رشته‌ای است که می‌شود حتی در میان پلی که از روی جهنم رد می‌شود به آن دل خوش کرد. من دوستت دارم پدر! بیشتر از آن که واژه‌ها توان بیانش را داشته باشند و خجلت زده‌ام از تو بیشتر از آن که بشود بار آن را تاب آورد. هدیه‌ای برای روز پدر ندارم؛ جز قول شکسته‌ای که بارها و بارها آن را به رسم هدیه به تو دادم و بعد از آن شکستم؛‌ ولی به قدری کریمی که می‌دانم قول چند بار شکسته را هم به رسم هدیه می‌پذیری. قول می‌دهم آدم شوم پدر! شبت بخیر پدرترینم!
🍃بنده همیشه پیروز از وقتی که پدرم آدم به دنیا آمد به من فهماندند دشمنی دارم به نام شیطان. به من گفتند دشمنم کینه‌توز است و بر سر راه مستقیم خدا نشسته. گفتند او را دشمن بگیرم و از کید و نیرنگش غافل نشوم. گفتند از او به خدا پناه ببرم. غافل شدم، دشمنی‌اش را فراموش کردم کید و نیرنگش را ندیدم و آخرش شدم همین که اکنون هستم: شیطان‌زده‌ای که راهش برای رسیدن به تو پر از پیچ و خم شده. وقتی که دانستم صراط مستقیم، راهی است که به تو منتهی می‌شود فهمیدم که شیطان سر راه تو نشسته و حالا نرسیدن من به تو دیگر یک معما نیست من به تو نرسیدم، چون در مبارزۀ با دشمن‌ترین دشمنم شکست خوردم. آقا! دشمن من از تو کینه دارد و با هر کسی که هوای رسیدن به تو در سرش باشد، سر ناسازگاری دارد. توان من اندک است باید کمکی داشته باشم تا در این جنگ پیروز شوم. به گمانم کسی جز آن که تو با او دوست شده‌ای در جنگ با شیطان پیروز نخواهد شد. با من دوست شو، کمکم کن بگذار شیطان را از سر راه تو بردارم. این طور اگر بگذرد، عمرم می‌گذرد ولی همچنان در خم یک کوچه می‌مانم و به وصال تو نمی‌رسم. من جز راست نمی‌توانم به تو بگویم از جنگیدن با شیطان خسته‌ام. خسته گاهی راهی جز پذیرش شکست در مقابلش نمی‌بیند. نگذار شکست را بپذیرم.
🍃یار صبور من می‌دانم که کم گناهی به پای مردم‌آزاری می‌رسد و چه قدر سخت است بیرون آمدن از زیر بار گناه مردم آزاری. خدا بندگان مؤمنش را دوست دارد. وای به حال کسی که بندگان مؤمن خدا را آزار دهد! ما از شما یاد گرفته‌ایم آزار دادن بندگان مؤمن خدا در حکم آزار دادن خود خداست. هر چه قدر بنده‌ای که آزار می‌بیند، پیش خدا محبوب‌تر باشد خشم خدا از آزار دادن او بیشتر خواهد بود. چه بد است حال کسی که بندگان محبوب خدا را آزار می‌دهد! اگر کسی مردم آزاری کرد و توفیق توبه نیافت با چه عاقبتی از دنیا خواهد رفت؟ آیا امید نجاتی برای او هست؟ آقای من! چه کسی مؤمن‌تر از توست و کیست که در نزد خدا از تو محبوب‌تر باشد؟ حالا می‌شود بگویی حکم آزار دادن تو چیست؟ کسی که تو را آزار می‌دهد منتظر چه عاقبت و چه عقوبتی باید باشد؟ یک سؤال دیگر: من تا امروز چه قدر تو را آزار داده‌ام؟ بودنم مایۀ نشاط توست یا بانی اذیت شدنت؟ کارهایم لبخند به لبت می‌نشانند یا اشکت را بر گونه جاری می‌کنند؟ نکند من در حلقۀ کسانی باشم که کارشان آزار دادن توست! وای به حالم اگر این چنین باشم! خدا را شکر که صفات خدای مهربان در تو هست و اگر کسی دل پشیمان پیش تو بیاورد، پشیمان از پیشت نمی‌رود. مرا ببخش به خاطر همۀ خون دل‌هایی که به تو دادم التماس می‌کنم به خاطر این آزارها قید دوستی با من را نزن!
🍃فرمانده فردا شاید بیایی. شاید فردا صدای تو مرا از خواب بیدار کند. شاید دنیا با ندای تو تولدی دوباره را تجربه کند. همین فردا شاید شمشیر به دست راهی جبهۀ نبردی شویم که تو فرماندهش هستی. فردا شاید بیایی. شاید روزهای بی‌تو نفس کشیدن تمام شود. شاید هوای تازه‌ای را استشمام کنیم که بوی تو را می‌دهد. همین فردا شاید سایۀ حکومت تو بالای سرمان باشد و ما رعیت تو شویم. فردا شاید بیایی. شاید به جای دعای ندبه، شعر استقبال از تو را زمزمه کنیم و به جای گلایه از نبودنت، شکر آمدنت را فریاد بزنیم. همین فردا شاید زمین و زمان شاعر شوند و در وصف دنیایی که حاکمش تو هستی، شعر عاشقانه بسراید. کاش ره صد سالۀ انتظار را در همین یک شب طی کنم و وقتی که آمدی، آماده‌ترین باشم و سرباز پا در رکاب تو. شبت بخیر فرمانده!
🍃حضرت مشکل گشا با این که حرف زیاد است برای گفتن و دل پر است از ناگفته‌ها؛ ولی گاهی می‌مانم که دربارۀ کدام یک از دردهای پیدا و پنهانم با تو سخن بگویم. دست روی هر کدام که می‌گذارم، باقی دردها صدایشان بالا می‌رود. دردهایم که یکی دو تا نیستند. هنوز یکی درمان نشده، درد روی درد می‌آید. آقا!‌کاش مرا به درد عشق مبتلا می‌کردی تا دیگر دردهای روی هم انباشته، توان مشغول کردن من را پیدا نمی‌کردند! عاشق نیستم که این قدر دردها گرفتارم می‌کنند و این همان درد اعظم است. از این درد هم به قدری با تو سخن گفته‌ام که دیگر شرم دارم از آن حرفی بزنم. تو باید چه می‌کردی که من عاشق بشوم و نکردی؟ و من باید چه می‌کردم برای اثبات عاشق نبودنم که نکردم؟ این، از درد عاشق نبودنم بزرگ‌تر است. به این جا که می‌رسم زبانم بند می‌آید. شبت بخیر حضرت مشکل‌گشا!
🍃قرآن ناطق خدا خواستم به قرآن نزدیک شوم، کسی در دلم گفت باید به تو نزدیک شوم. حرفش را شنیدم و به دلم نشست. این روزها بدون تو نمی‌توانم به سوی قرآن بروم. قرآن شکل دیگری برایم پیدا کرده است. وقتی با استمداد از تو به قرآن التماس می‌کنم که با من سخن بگوید، احساس می‌کنم قرآن دلش نرم می‌شود برایم. قرآنی که با تو خوانده می‌شود به قدری شیرین است که جدا شدن از آن ریاضتی می‌شود برای خودش. خودت را از من نگیر، بگذار همیشه با تو و قرآن باشم.
🍃بهترین سرنوشت این شب‌ها شب نوشتن دفتر تقدیر ماست بناست در دفتر تقدیر من چه چیزی نوشته شود؟ تا سال آینده هستم یا رفته‌ام؟ در مسیر توام یا دورافتاده از تو؟ در شمار سربازان تو در آمده‌ام یا همچنان سربارت مانده‌ام؟ یا این که زبانم لال... نه، نمی‌خواهم باور کنم در مقابلت ایستاده باشم! دفتر تقدیر من باید به امضای تو برسد. می‌شود امضا که خواستی بکنی دفترم را نشانم بدهی؟! قدر این شب‌ها را کاش می‌دانستم و بیشتر التماس می‌کردم که اگر بناست چیزی در دفتر تقدیرم بنویسند شبیه تو شدن اوّلین سطر دفترم را مزیّن کند. اگر دفتر تقدیرم با این جمله آغاز شود و تو هم آن را نشانم بدهی دیگر میلی برای خواندن باقی سطرها ندارم. مدّت‌هاست که دیگر آرزویی جز شبیه تو شدن در دلم نیست. شبیه تو باشم دیگر چه فرقی می‌کند فقر را در دفتر تقدیرم نوشته باشند یا غنا را شبیه تو از دنیا حتّی اگر کاهی هم نداشته باشد خودش را ثروتمندتر از کسی می‌بیند که کوهی از طلای سرخ دارد. کسی که شبیه توست دیگر نیازی ندارد به بیماری یا سلامت خویش فکر کند شبیه تو که باشم در میان انبوهی از بیماری‌ها از سالم‌ترین آدم‌ها بیشتر احساس سلامتی می‌کنم پس چه فرقی می‌کند در دفتر تقدیرم بیماری نوشته باشند یا صحت؟ شبیه تو باشم در میان مردم برایم هر اندازه جا باز شود باز هم فرقی نمی‌کند. مگر می‌شود شبیه تو بود و به جایگاه خویش در میان مردم اندیشید؟ مطرودترین آدم وقتی احساس می‌کند که شبیه توست در خویش دنیایی از عزّت می‌بیند. اصلاً عزّت چه معنایی دارد جز شبیه تو شدن؟ هر چه قدر فکر می‌کنم چیزی را پیدا نمی‌کنم که به اندازۀ شبیه تو شدن چشم مرا در این دفتر تقدیر پر کند. اگر بناست شبیه تو باشم هر چه غیر از آن در دفتر تقدیرم نوشته می‌شود را با جان و دل می‌خرم و اگر بنا نیست شبیه تو بودن در دفتر تقدیرم ثبت ‌شود هیچ خوبی به چشمم نمی‌آید و هیچ بدی هم تنم را نمی‌لرزاند شبیه تو نبودن یعنی سیاهی و بالاتر از سیاهی مگر رنگی هست؟ قلم سرنوشت را بردار و در اوّلین سطر دفتر تقدیرم بنویس: این بنده تا سال آینده شبیه حجّت خدا خواهد شد.
در محضر امام معصیت نکن.mp3
1.2M
📣📣 حتما تا آخر گوش کنید ... ✅حواسمان باشد در محضر امام زمان علیه السلام معصیت نکنیم...