eitaa logo
عطش بندگی
174 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
988 ویدیو
29 فایل
خانم نحوی: مبلغ و مربی نهج البلاغه با ما همراه باشید با👇 ✔تفسیر قرآن،نهج البلاغه و روایاتی از معصومین ✔اخلاق،سبک زندگی اسلامی، مهدویت و مبحث جمعیت و فرزندآوری ارتباط با ادمین👇 @Nahvi52
مشاهده در ایتا
دانلود
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیایان می گذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سر موضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یكی از آنان از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی كه سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد ولی بدون آنكه چیزی بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد». آن دو در كنار یكدیگر به راه خود ادامه دادند تا آنكه در وسط بیابان به یك آبادی كوچك رسیدند و تصمیم گرفتند قدری بمانند و در بركه آب تنی كنند. اما شخصی كه سیلی خورده بود در بركه لغزید و نزدیك بود غرق شود كه دوستش به كمك شتافت و نجاتش داد. او بعد از آنكه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داده». دوستی كه یكبار بر صورت او سیلی زده و بعد هم جانش را از غرق شدن نجات داده بود پرسید: «بعد از آنكه من با حركت قبلم تو را آزردم، تو آن جمله را بر روی شنهای صحرا نوشتی اما اكنون این جمله را بر روی صخره سنگ حك كرده ای، چرا؟» و دوستش در پاسخ گفت: «وقتی كه كسی ما را می آزارد باید آنرا بر روی شن ها بنویسیم تا بادهای بخشودگی آنرا محو كند، اما وقتی كه كسی كار خوبی برایمان انجام میدهد ما باید آنرا بر روی سنگ حك كنیم تا هیچ بادی هرگز نتواند آنرا پاك نماید». @atash_bandegi🌷
✨﷽✨ 🤔کمی تامل ✍ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: قرﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ » ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺣﻤﻖ،ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟ 💭 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ… ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ . 💥ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ .ﻧﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﯽ. ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست... ✅ نشر آثار استاد قرائتی @atash_bandegi
✅💠 مادرش مسافر بهشت بود 🍀قریش و خاصه، بنی هاشم، مدتها بود که در انتظار آمدن مولودی مبارک بودند.‌ آمنه برای عبد المطلب عزیزو گرامی بود. تا آن زمان، رعنایی و زیبایی عبدالله، خاطره یوسف پیامبر را در اذهان تداعی می کرد. قسمت عبدالله نبود تا دردانه هستی را ببیند و او را درآغوش مهربانش بگیرد.پس، به خواست خالق، به او پیوست. کودک، یتیم بود که پا به این خاکدان نهاد.‌ مادر اما، بی شیر بود و گرسنگی این مولود مبارک، آشفته اش کرده بود. پس کودک را به ثوبیه، دایه اول کودک سپرد ، ولی کودک مشکل پسند، اورا نپذیرفت .پس به ناچار، حلیمه را یافتند. زنی پاکدامن و صحرا نشین و محمد کوچک، حلیمه را باور کرد و چند سالی تحت تربیت و تغذیه حلیمه بود. مسافر عاشق، بیش از این دوری شوهرش را تاب نیاورد و محمد یتیم را ، یتیم تر کرد.‌ خداوند اما برای این یتیم برگزیده، برنامه ها داشت. سال ها گذشت و محمد به خانه عموی بزرگوارش ابوطالب راه یافت، به جهت فقر و تنهایی. و ابوطالب هم در رشد و شخصیت او همت تمام گمارد. این در حالی بود که فقر ، بر خانه آن بزرگوار هم سایه سنگینی گسترده بود. بعدها ، محمد ، پسر عمویش، علی را به خانه خود خواند و این دو جواهر گیتی، قراری ناگسستنی مابین خود، برقرار کردند.‌جزیره العرب، آبستن حوادثی بود که می بایست سال ها بخاطرش صبر پیشه می کرد. ☀️ بزرگترین حادثه ای که چشم جهانیان را روشن کرد، بعثت باشکوه آن یگانه عالم بود. یتیم مکه، آخرین رسول توحیدی آسمانی شد. ✨ برخالقش و بر وجود پاک و نازنینش صلوات.🌺 ✍ به قلم :محمد رحیمی @atash_bandegi💖