eitaa logo
عطش بندگی
174 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
975 ویدیو
29 فایل
خانم نحوی: مبلغ و مربی نهج البلاغه با ما همراه باشید با👇 ✔تفسیر قرآن،نهج البلاغه و روایاتی از معصومین ✔اخلاق،سبک زندگی اسلامی، مهدویت و مبحث جمعیت و فرزندآوری ارتباط با ادمین👇 @Nahvi52
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝۳۱خرداد سالروز شهادت دانشمند مبارز، شهید مصطفی چمران گرامی باد چه قدر جامعه امروز ما به این طرز تفکر احتیاج داره❗️ 🌷🌿🌷🌿🌷 🔔@atash_bandegi
🌷🌷🌷 شاهرخ حر انقلاب اسلامی قسمت بیستم و چهارم (جنگ تحمیلی) 🔸بعد از مدتی که در سنندج بودیم ما به سقز رفتیم عمليات آغاز شد. 🔹با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاكسازي شد. 🔹 شــهيد چمران هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص شاهرخ تجلیل کرد. در طی عملیات شاهرخ مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود. سال 59 بود، با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي عراق عليه ايران شــروع شــد. در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد. نامهایی را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوي دکتر چمران براي تمام نيروهائي که در کردستان حضور داشتند. شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم وجديد رفت. صبح روز يازدهم مهر، با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم. وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود. رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران مي رفتند. بعد از سه روز به همراه دکتر چمران و برای عمليات راهي منطقه سوسنگرد شديم. بعــد از اين حمله براي نيروها صحبت كــرد و گفت: اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد خرمشهر. ☘ادامه دارد @atash_bandegi 🕊 🕊🌷🕊 🕊
🌷🌷🌷 شاهرخ حر انقلاب اسلامی قسمت بیستم و پنجم (گروه آدم خوارها) 🔹بہ دستور تا آخر تصرف در آنجا ماندیم. حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے قرار داشت. 🔸 بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده می شدند جذب مے شدند. او فرمانده بســيار خوش برخوردے بود. 🔹ســيد با شــناختے که از داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے مے فرستاد. 🔹در آبادان شــخصے بود کہ بہ مشــهور بود. مے گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود. وقتے را دید با همان زبان عاميانہ گفت: ببينم، ميگن يہ روزے گنده لات بودے. ميگن خيلے هم جيگر دارے، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے ! شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم. بہ مجيد گفت: ميرے تو سنگراشون، يہ رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے. اگہ ديدم دل و جرأت دارے مي يارمت تو گروه آدم خوارها. يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت بعد اومد. يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو. يک دفعہ داد زدم: واے !! يک عراقے در دسـتش بود. که خيلے عادے به نگاه مےکرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ کہ عصبانے شــده بود گفت: به خدا سرباز نبود، بيا اين هم درجہ هاش، کندم. سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت: حالا شد، تو ديگہ نيروے ما هستے. ☘ادامه دارد. @atash_bandegi 🕊 🕊🌷🕊 🕊