شعر محرم برای کودکان
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم
یه باغبون خسته با یک دل شکسته
کنار باغ تشنه زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه
اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه
آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله
خواب باباش و دیده اشک می ریزه می ناله
امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم
وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم
#واحدکار_محرم
نمایش کوتاه برای محرم
نام نمایش : بچه های کربلا (مناسب برای شب هفتم محرم)
بازیگران : راوی اول، راوی دوم و گروه بچه ها(کسانی که با هم می خوانند)
لوازم مورد نیاز : پیراهن سفید برای راویان با شال مشکی (دشداشه ی عربی هم مناسب است)
پیراهن مشکی و شال سبز و سربند برای گروه بچه ها، گهواره ای پر از گل های گلایل سفید و صورتی، فانوس های کوچک، طبل، سنج، دوهل،منقل ذغال و اسپند، یک سینی پر از استکان یا لیوان یک بار مصرف پر از شیر، صدای قرآن بخش اول سوره ی تکویر استاد عبدالباسط، صدای نی
گروه بچه ها، در یک صف پشت سر هم در حالی که به آرامی و با دست راست بر سر می زنند با ذکر « حسین جانم، حسین جانم» وارد صحنه می شوند و در یک ردیف رو به تماشاگران می ایستند. صدای بچه ها کم کم آرام و آرام تر می شود و وقتی همه ساکت شدند، راویان شروع می کنند. راوی اول سمت راست تماشاگران و راوی دوم سمت چپ تماشاگران ایستاده است.
راوی اول : بسم الله الرحمن الرحیم
راوی دوم: یا رحمان و یا رحیم
راوی اول : اینجا کربلاست
راوی دوم : و ما
بچه ها : بچه های کربلا
صدای سنج بلند می شود.
راوی اول : سلام بر حُسَین
راوی دوم : سلام بر اولاد حسین
راوی اول : علی اکبر، علی اصغر
راوی دوم : و سلام بر برادر باوفایش عباس
گروه بچه ها به احترام زانو می زنند ( زانوی چپ شان را روی زمین می گذارند و زانوی راست شان را بلند می کنند و در حالی که دست راست شان را رو به بالا گرفته اند، می خوانند ) :
علمدار کربلا ، ساقی لب تشنگان
با صدای سنج بچه ها دو زانو بر زمین می نشینند.
صدای طبل تند و پی در پی زده می شود. راوی یک از جای خود حرکت کرده و به سمت راست خود رفته و می گوید:
اون روز وقتی فهمید بچه های حسین تشنه هستند
راوی دوم که ایستاده بود به سمت مخالاف راوی اول یعنی سمت چپ خود می رود و می گوید :
وقتی صدای العش بچه های حسین رو شنید
راوی اول جلو تر می آید و روبه تماشاگران می استد و می گوید:
استاد و محکم به تمام بچه های خیمه قول داد که عمو می ره و براتون آب می یاره
راوی دوم در حالی که خم می شود و به صورت نمادین مشکی را از زمین بر می دارد:
مشک را برداشت ، سوار بر اسب شد و به سوی فرات حرکت کرد.
صدای طبل ، سنج و دوهل نظامی به صورت سه ضرب که در هیئت های زنجیر زنی معمول است بلند می شود ( سه بار تکرار می شود)
راوی اول در حاتلی که دست راست را سایبان چشمانش کرده است با شوق فریاد می زند: : عباس !
عباس حسین به فرات رسید!
صدای بچه ها: عمو عمو عمو جان ، عمو عمو عمو جان
راوی دوم که ایستاده بود ، زانو می زند و دستانش را انگار که پر از آب است روبرویش می گیرد.
راوی اول : دستان مبارکش را پر از آب کرد
انگار صدایی می گفت :
صدای بچه ها : بخور عباس !
تا سیراب شوی و از خیمه های حسین مواظبت کنی.
راوی دوم همان طور به دستانش خیره شده است.
راوی اول قدمی بر می دارد به طرف راوی اول : اما ! اما انگار ندایی در درون عباس فریاد می زد :
صدای بچه ها بلند و محکم : نخور عباس !
چگونه تو سیراب باشی غنچه های حسین لب تشنه باشند!
راوی اول :
آب را برروی آب ریخت مشک را برداشت و به سوی خیمه های حسین حرکت کرد.
صدای طبل ، سنج و دوهل نظامی به صورت سه ضرب که در هیئت های زنجیر زنی معمول است بلند می شود ( سه بار تکرار می شود)
بعد از قطع شدن صداها فقط طبل به صورت تند و پی در پی ولی با شدت کم زده می شود تا صدای راوی شنیده شود.
راوی اول : به دور ها اشاره می کند، انجا را نگاه کنید !
عباس را محاصره کردند !
راوی دوم ، دور خوردش می چرخد و به اطرافش نگاه می کند.
خدای من !
چه مبارزه ای ؟
راوی دوم که نقش عباس را دارد، با صدای طبل و سنج و دوهل سه ضرب ، به صورت نمادین شمشیر می زند.
راوی اول : وای خدای من !
دستدستان نازنینش!
بچه ها در حالی که دو زانو بر زمین نشسته اند، دستانشان را بالا می آورند و با هم می گویند: دستان نازنینش !
راوی اول : چشمان مبارکش !
بچه ها دو دست را روی چشمانشان می گذارند و می خوانند : چشمان مبارکش !
بعد سرها را خم کرده روی زانوهایشان می گذارند.
صدای نی پخش می شود.
راوی دوم بر زمین نشسته و دو دستش را روی چشمانش گرفته و سرش را خم کرده و روی زانوانش گذاشته است.
راوی اول پشت سر راوی اول قرار می گیرد.
راوی اول : امام حسین علیه السلام وقتی صدای برادرش عباس را شنید، خود را به او رساند و فرمود:
برادرم عباس !
برخیز تا تو را به خیمه ببرم !
اما انگار عباس می گفت :
صدای بچه ها آرام و حزن آلود:
ای برادر !
مرا به خیمه مبر !
چرا که از کودکانت خجل و شرمسارم !
راوی اول : و خداوند به علمدار کربلا دو بال داد تا در بهشت با فرشتگان به پرواز در آید.
#واحدکار_محرم