eitaa logo
جهاد تحول و تبیین
2.3هزار دنبال‌کننده
61.3هزار عکس
49هزار ویدیو
928 فایل
هدف ماسربازپروری برای امام زمان عج الله ونایب برحقش امام خامنه ای است. همراه ماباشید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | ایرانی‌طلبان علیه ویرانی‌طلبان 📝 روایتی از دیدار اخیر رهبر انقلاب با اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام 👈 «مراقب باشید این مسائل، حواس شما را پرت نکند و از کارهای اصلی و اساسی باز نمانید!» همین! همین  ۱۷ کلمه را می‌توان عصاره و ماهیت اتفاقات اخیر دانست. 🔹️ فارغ از جزئیات و چند و چون وقایع، بزرگ‌ترین کارکرد اتفاقات اخیر نه جزئیات میدانی و حتی دم دادن به ناامنی – که حتما خودش جرمی‌ست نابخشودنی - بلکه اولویت و مساله‌ حاشیه‌ای تراشیدن برای کشوری است که در یکی از بزرگ‌ترین کارزارهای امنیتی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و رسانه‌ای تاریخ معاصر به سر می‌برد. 🔹️ تشخیص این ماجرا هم کار سختی نیست. بچه‌های فنی و مهندسی در دانشگاه سه واحد تخصصی دارند به نام محاسبات عددی. از کنار هم گذاشتن مختصات نتایج میدانی، پی به تابع ریاضی نهفته در رفتار آن می‌برند. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://khl.ink/f/51141
💬  همه زنان ایران مادر آرتین‌اند 📝  ۱۰۰ دقیقه‌ای خانواده شهدای شاهچراغ با رهبر انقلاب 🔻 ... "خانمی که لیست خانواده‌ها را دارد و جلوی اسم‌ها تیک می‌زند، با لبخند می‌گوید: «داخل کاغذ و خودکار هست!» و به سمت میز پذیرایی هدایتم می‌کند که همان دم در ورودی است. 🔹آرتین یکی یکی شیرها را برمی‌دارد، نگاه می‌کند و می‌گذارد سر جایش. به شیر توی دست من هم نگاه می‌کند و می‌گوید: «شیرکاکائوهاشو تو خوردی؟» می‌گویم: «شیرکاکائو نداشت پسرم. خیالت راحت!» خواهر آرتین ماسکی را می‌زند روی صورت آرتین و بندهایش را جایی لای فر موهایش، به پشت گوش‌ها وصل می‌کند. آرتین مقاومت می‌کند. خواهرش می‌گوید: «باید بزنی مامان جان.» یعنی حتی خواهر آرتین هم مادر آرتین است‌؟! 🔹 با پارتیشن، قسمت کوچکی از جلوی سن حسینیه را جدا کرده‌اند که به‌اندازه جمعیت دیدار صمیمانه امروز باشد. دورتادور، پتوهای سفید انداخته‌اند و پشت پتوها یک ردیف صندلی گذاشته‌اند. یک صندلی شبیه همه صندلی‌های دیگر هم هست که در نزدیک‌ترین حالت به جمعیت و رو به آنها گذاشته شده است."... 🔍 متن کامل روایت👇 https://khl.ink/f/51599
📝 |  در حلقه لشکر فرشتگان 👈 روایت حاشیه‌های مراسم جشن تکلیف دختران ⭐ حسینیه وزین و موقر همیشگی، شبیه مدرسه دخترانه شده بود! 📍«از کجا اومدید بچه‌ها؟» اولین سؤالی بود که می‌پرسیدم. از همه‌جا بودند. تهران، اراک، تبریز، کاشان، سمنان و حتی دختران مدرسه کپرنشین زهکلوت کرمان. ⭐ اگه آقا اومد دوست دارید بهش چی بگید؟ یاسمین گفت: «من از آقا یه دونه کربلا خواسته‌ام، یه دونه هم دوچرخه صورتی نو!» ⭐ چند تا از بچه‌های معلول را با ویلچر آوردند و نزدیک ما جا دادند. پرستو، یک دختر نابینا را هم توی جمع نشانم داد. ⭐ از صدای جیغ و کف و بالا پایین پریدن بچه‌ها متوجه ورود آقا شدیم. ⭐ آقا نماز مغرب را شروع کردند. ما هم در یکی از صف‌های انتهایی در اتصال به «لشکر فرشته‌ها» به آقا اقتدا کردیم. ⭐ بچه‌ها یک بار دیگر سرودشان را برای آقا اجرا کردند و آقا برایشان دست زدند و با تشویق‌ از شعر و اجرایشان تعریف کردند. ⭐ نماز عشا را هم به جماعت خواندیم و یک هو انگار رستاخیز شد. خیلی صحنه قشنگی بود. آقا «در حلقه لشکر فرشته‌ها» نشسته بودند و عجله‌ای برای رفتن نداشتند. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://khl.ink/f/51883
📝 | سطرهایی که بیست‌بار میشود خواند 👈🏻 روایتی از دیدار اعضای ستاد مرکزی کنگره‌ی ملی شهدای سبزوار و نیشابور ✏️ اتوبوس پشت سر هم از نیشابور و سبزوار به مقصد تهران-بیت رهبری. اینها را خانم سعادتی برایم گفت. خبرنگار اعزامی که قرار بود این جلسه را پوشش خبری بدهد. کلید آشنایی ما هفت و نیم صبح زده شد و من با دیدن اولین آدمیزاد کارم را شروع کرده بودم. به اتفاق هم و با راهنمایی مسئول مربوطه به سمت حسینیه قدم برداشتیم. برای یکدیگر آرزوی موفقیت کرده و از هم جدا شدیم. ✏️ مکانی که همیشه در تلوزیون دیده بودم حالا پیش رویم بود. صندلی‌ها مرتب و پشت‌سرهم اما خالی به انتظار مهمان‌ها صف کشیده بودند. دوربین‌ها دورتادور محل آماده‌ی کار بودند. از دور مادری جوان به همراه پسری کوچک که لباس نظامی با رنگ خاکی پوشیده بود با حالتی شبیه به دویدن خودشان را به صندلی‌های ردیف اول رساندند. به طرف پسرک رفتم و اسمش را پرسیدم. ابوالفضل بود. پرسیدم چه احساسی داری؟ 📄 ادامه را بخوانید khl.ink/f/53018
📢 | روایت ماجرای «اتوبوس ۲۴ عِین ۲۳۹» ✍ حاشیه‌هایی از همسفری مردم خوزستان برای دیدار با رهبر انقلاب 🔹ما سر خانه و زندگی‌مان بودیم. در به در دنبال یک لقمه نان حلالِ زیر پای فیل. هر کداممان یک سر شهر، توی سر و کله‌ی خودش و بقیه می‌زد که این گلیم لاکردار زندگی را از گندآب مشکلات بیرون بکشد. که زد و از خانه شما زنگ زدند! 🔹راستش را بخواهید اولش خنده‌ام گرفت. مثل یک شوخی بود؛ آن هم سه ساعت قبل از شروع شب چله. 🔹اما دل را کندیم و زدیم به دریا و آمدیم. به قول ما عرب‌ها «آدمِ خیس که از باران نمی‌ترسد!» هر چه بادا باد. 🔹اتوبوس‌ها که راه افتادند حساب کار دست‌مان آمد که رفتنی‌ایم. هر کدام‌شان با یک پلاک. رنگ‌شان ثابت بود؛ یک سرخ، یک سفید، یک زرد؛ یک سرخ، یک سفید، یک زرد. انگار که مثلاً غروب را به جای آسمان، روی زمینِ صبح جمعه اهواز پاشیده‌ باشند. واقعاً شوخی شوخی، جدی شد! داشتیم می‌آمدیم سمت خانه شما و من باید در اتوبوس پلاکِ ۲۴، عِین، ۲۳۹ سوار می‌شدم... 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/54724
🗳 | کمتر از ۲۰ دقیقه 👈 روایتی از حضور اول وقت رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری (بخش آخر) 🔹️اعترافات فرنگی 🔹️خبرنگار سی‌ان‌ان در تحلیل نگاه آقا به انتخابات، نبض این محور اصلی را خوب گرفته بود. وقتی بعد از مراسم داشتیم با هم گفت‌وگو می‌کردیم حرف‌های قابل تأملی زد: «می دانم که مشارکت در اینجا همیشه یک امری کلیدی است. این چیزی است که ما بسیار دقیق به آن نگاه می‌کنیم. من فکر می‌کنم همه رسانه‌ها همین کار را خواهند کرد، چرا که رهبر عالی ایران گفته‌اند که برای ایشان مشارکت امری بسیار مهم است، بنابراین این چیزی است که ما هم آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.» سراغ چند خبرنگار دیگر غربی هم می‌رویم. محتاطانه ترجیح می‌دهند حرفی نزنند درست نقطه‌ی مقابل و برخلاف مدعای گفت‌وگو و آزادی بیان. حتی همین چند نفری که با آنها گفت‌وگو کردیم هم خیلی خودشان را در چارچوب رسمی نگاه‌داشته بودند. 🔹️نمونه‌اش همین خانم آلیسایِ ابتدای متن وقتی که حس می‌کنم بعد از بیان تجربه مثبتش از حضور در ایران موقعیت خوبی گیر آورده‌ام که گفت‌وگو را به نوع پوشش رسانه‌های آمریکایی از رویدادهای سیاسی این بکشانم، عذرخواهی می‌کند و جواب منفی می‌دهد: «I can’t say that». فلیتأمل المتأملون! 🔹️فردریک پلایت‌جین هم وقتی می‌خواهد در باب علت اهمیت پوشش این رویداد برای رسانه‌ی متبوع خودش توضیح دهد با همه رسمی و دیپلماتیک بودنش اما اعترافات جالبی بر زبان جاری می‌کند: «هر کسی رئیس جمهور ایران باشد، اقدامات ایران را شکل می‌دهد. اقداماتی که تأثیرات جهانی دارند. اقداماتی که در منطقه‌ی خاورمیانه بزرگ و در روابط ایران با آمریکا نیز اهمیت دارد. از آنجا که برای مدت بسیار طولانی، روابط بین ایالات متحده و ایران دشوار و پر از مشکلات بوده است، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده است. این روابط در خاورمیانه و جهان مهم بوده و هستند.» 🔹️خبرنگار آساهی شیمبون ژاپن با شمارگان ۱۰ میلیون نسخه‌ای در روز که دومین روزنامه‌ی پرتیراژ جهان محسوب می‌شود هم دیدگاه مشابهی درباره‌ی انتخابات ایران و اهمیت و ارزش خبری آن برای این روزنامه ۱۵۰ ساله‌ی سرزمین آفتاب تابان دارد‌. انگاری که نبض شرق هم در غرب آسیا می‌زند. جملاتی که سه روز قبل در همین حسینیه شنیدم را با خودم مرور میکنم: «شما اگر شجاعت ملّی داشته باشید، استقلال ملّی داشته باشید، ملّت ایران شخصیّت خود، توانایی خود، استقلال خود، قدرت پیشرفت خود را به دنیا نشان بدهد، احترامش در دنیا بسیار بیشتر و بالاتر خواهد شد؛ کمااینکه بحمدالله همین‌جور هم شده است.» ۱۴۰۳/۰۴/۰۵ 🔹️آقا که می‌روند، جمع داخل حسینیه هم از جوش و خروش می‌افتد. سکوی خبرنگاران و عکاسان که تا نیم‌ساعت قبل یکی از متراکم‌ترین نقاط روی کره‌ی زمین بود حالا خالی از جمعیت شده. ماراتن خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران بعد از ثبت رویداد حالا ناظر به سرعت انتشار و توزیع آن است. عقربه‌های ساعت به ۸ و ۲۰ دقیقه صبح نزدیک شده. کار که اول وقت و سر زمان خودش انجام شود لاجرم زود هم جمع و جور می‌شود؛ در کار خیر حاجت استخاره نبوده که کار در کمتر از ۲۰ دقیقه جمع شد. کنش سیاسی ۲۰ دقیقه‌ای که تا ساعتی دیگر قرار است سرخط رسانه‌های شرق و غرب شود. 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/56848
🖥 | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر! 👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب 🔸بخش اول - عکسی از شهید سیّدعبّاس موسوی و همسرش امّ‌یاسر روی میز کار من است که خیلی دوستش دارم؛ لای بوته‌ها ایستاده‌اند، دستشان در دستِ هم است، به افق دوری نگاه می‌کنند و خنده‌ی قشنگی روی لب هر دویشان دیده می‌شود. زیرش نوشته: «امّ‌یاسر رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» عکس را از پیرمرد خادمی گرفته‌ام که دو سال پیش، درِ مزارِ سیّدعبّاس را در روستای نبی‌شیث بعلبک برایمان باز کرد، بعد هم توضیح داد که سیّدعباس چطور خانه‌ی کوچکی را که در این روستا داشت، حوزه‌ی علمیّه کرد و توانست نیروهایی تربیت کند که هسته‌ی اصلی حزب‌الله لبنان را تشکیل بدهند؛ نیروهایی که فقط یکی‌شان سیّدحسن نصرالله بود. ماشینِ صدمه‌دیده‌ی سیّدعبّاس را توی حیاط آرامگاه، داخل محفظه‌ای شیشه‌ای حفظ کرده بودند. امّ‌یاسر بخش خواهران حوزه‌ی علمیّه را اداره می‌کرد و آن روز، همراه همسر و فرزند چهارساله‌اش سوار ماشین بودند؛ روزی که اسرائیل دیگر نتوانسته بود حضور سیّدعبّاس در لبنان را تحمّل کند و با بالگرد، ماشینش را گلوله‌باران کرد. 🔹چند روز پیش که فیلم حمله‌ی پهپادها به ماشین معصومه کرباسی و رضا عواضه را دیدم، دوباره انگار نحوه‌ی شهادت سیّدعبّاس برایم زنده شد. لابد عواضه خیلی برای اسرائیل هزینه درست کرده بود که پهپادهایشان را فرستاده‌اند تا درون جادّه‌ها بگردند و پیدایش کنند. ولی دوست داشتم بدانم آیا زیرِ تصویرِ دوتاییِ آن‌ها هم می‌شود نوشت «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة؟» شاید به خاطر همین سؤالی که در ذهنم آمده بود، خدا طوری رقم زد که به دیدار خانواده‌ی این شهدا با حضرت آقا دعوت شوم و فرصتی باشد که از نزدیک، جواب سؤالم را پیگیری کنم. 🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید. khl.ink/f/58074
🖥 | انصارعقیله 👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان 🔹بخش اول - توی تقویم، مقابل تاریخ سیزدهم آبان نوشته است «روز ملّی مبارزه با استکبار جهانی»؛ امّا امروز توی صف بازرسی حسینیّه‌ی امام خمینی(ره)، احساس می‌کنم این مناسبت کم‌کم دارد جهانی می‌شود. دختران ترکیه‌ای جلوی من هستند و دختران لبنانی سمت چپم و هموطنانم که در همه‌ی صف‌ها به چشم می‌آیند. نام دختر جلویی من «گُزَل» است؛ همان «زیبا» به فارسی. حجاب کاملی دارد و یک چادر ایرانی هم به آن اضافه کرده؛ به جایش، من چادر لبنانی سر کرده‌ام و دختر عرب‌زبان بغل دستم حجاب ترکیه‌ای پوشیده! توی صف، چشم می‌چرخانم و فکر می‌کنم «جهانی شدن» با هزار بدی یک خوبی هم داشت، آن‌هم اینکه ما و هم‌مسلک‌هایمان هم توانستیم با هم جمع و به تعدادمان تقسیم شویم. فضای حسینیّه امّا پُررنگ‌تر از آن است که بتوانم به چیزی غیر از مناسبت «روز دانش‌آموز» فکر کنم. شور و هیجانی دارد که فقط از اجتماع نوجوان‌ها برمی‌آید؛ مثل کَل‌کَل‌های دخترانه و پسرانه برای شعار دادن. 🔹دارم مهمان‌ها را نگاه میکنم و سر می‌چرخانم که سه‌جفت چشم کودکانه زل می‌زنند به من. سلام می‌کنم. پشت‌بند جواب، یکی‌شان می‌پرسد «خاله! چی می‌نویسی؟» می‌گویم «ماجرای امروز رو»؛ می‌گوید «میشه ماجرای ما رو هم بنویسی؟» بعد، شروع می‌کند با آب‌وتاب از احوالاتش از لحظه‌ی انتخاب برای حضور تا همین لحظات نشستن توی حسینیّه تعریف می‌کند. مجبورمی‌شوم منبرش را کوتاه کنم. می‌پرسم «به نظرتون چرا میگیم "مرگ بر آمریکا"؟» حُسنا می‌گوید «چون داره غزّه و لبنان رو از بین می‌بره»؛ می‌پرسم «مگه اون اسرائیل نیست؟» فاطمه می‌گوید «مثل شاه که حرف آمریکا رو گوش می‌کرد، اسرائیل هم حرفش رو گوش می‌کنه»! کِیف می‌کنم از قدرت تحلیل دخترک ده‌ساله. می‌پرسم «اگر "مرگ بر آمریکا" رو بخوایم با رفتارمون نشون بدیم، باید چی‌کار کنیم؟» بیتا می‌گوید «حجاب! حجابِ ما آمریکایی‌ها رو عصبانی می‌کنه». قند توی دلم آب می‌شود... 🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید. khl.ink/f/58246