🔴 کتاب #ایران_جوان_بمان
✅ نویسنده ایران جوان بمان سعی کرده که به مسئله ی بحران جمعیتی کشور، نگاهی همه جانبه داشته باشد.
در این کتاب، هم به مباحث مادی چون کوچک بودن آپارتمانها و مشکلات معیشتی توجه شده و هم مباحث معنوی و مسائل فرهنگی و جو فرهنگی غالب، چون زشت دانستن تعداد زیاد فرزندان، تا حدی بررسی شده است و حتی در قالب پرسش و پاسخ با خانم دکتر لباف، فوق تخصص زنان و زایمان، مباحث پزشکی چون بارداری پس از 35 سال و… نیز در کتاب گنجانده شده است.
شیوه ی کتاب، پرسش و پاسخ است. به گونه ای که سرفصل ها به نوعی یک سؤال یا شبهه و یا تذکر هستند که در ادامه، نویسنده به هر کدامشان پاسخ جداگانه داده و نکات زیادی را برشمرده است. همین شیوه باعث نزدیکی هر چه بیشتر عموم مخاطبان با اثر است. گویی نویسنده حقی مضاعف برای مخاطب قائل شده است.
✅عناوین بعضی بخش های کتاب ایران جوان بمان عبارتند از:
شعار فرزند کمتر زندگی بهتر چه شد؟
مگر شرایط امروز با دیروز تفاوت دارد؟
چرا باید از سالمندی جمعیت نگران باشیم؟
چرا کنترل جمعیت از سال هفتاد و یک متوقف نشد؟
آیا فکری برای اشتغال فرزندان آینده کرده اید؟
مشکلات اقتصادی و فرزند آوری
سنت های خداوند مهربان و روزی انسان
رابطه فقر و ایمان
افزایش جمعیت و کمبود منابع طبیعی
و ….
سفارش در سایت آنی نو👇:
https://onino.ir/book/
https://onino.ir/book/
کانال#غذای_ذهن👇:
@fekr_dorost
🔴 گزیده ای از کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
💥عقاب......عقاب....گرفتیمش!
✅ در اواخر یکی از شبهای زمستان آن سال در خواب بودم که در زدند.از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست شخصا برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح باقی مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند.
در را که باز کردم دیدم افرادی با مسلسل و هفت تیر ایستاده اند. به ذهنم گذشت که آنها عده ای چپی هستند و قصد تصفیه ی مرا دارند.چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطلاع داده بود که چپی ها دست به کشتار و تصفیه اسلام گرا زده اند و از من خواسته بود که هشیار و مراقب باشم.
چپی ها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در حادثه ای غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد.
به محض آنکه چنین فکری به ذهنم آمود فورا در را بستم.آنها تلاش کردنئ مانع شوند اما ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم به آنها چربید و در را بستم.
بعد به فکرم رسید که ممکن است آنها از دیوار بالا بیایند و از راه دیگری وارد خانه شوند. آنها با اسلحه ی خود شروع کردند به کوبیدن به شیشه ضخیمی که روی در بود و آن را شکستند.
در همان حال که من به راهی برای نجات می اندیشیدم یکی از آنها فریاد زد:............
✅ خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی.
سفارش در سایت آنی نو👇:
https://onino.ir/book/
https://onino.ir/book/
کانال#غذای_ذهن👇:
@fekr_dorost