9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار زیباو شنیدنی👌
#معجزهحدیثکساء
❤️روایتی عجیب از بانویی که اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام نداشت
ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🍃️ در گوشهی خرابه، کنار فرشتهها
🥀 با ناخنی شکسته، ز پا خار میکشد
🍃 ️دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
🥀 بر روی خاک، عکس علمدار میکشد
🌴 دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم! اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
🌴 هان ای دختر خورشید! تو خرابه نشین نیستی، اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده اند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند.
◾🥀 سالروز شهادت جانسـوز حضرت رقیه سلام الله علیها را به محضر شریف حضرت امام مهدی(عج) و شیعیان و محبین اهل بیت (ع) تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم. 🥀◾
🥀 چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست
تو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویم 🥀
◾▪◾▪
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
جایی که تو دستت نمیرسه
خدا
شاخه ها رو پایین می آورد؛
من این صحنه را بارها
دیده ام....
#عصرتون_در_پناه_خدا
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
مداحی_آنلاین_دختر_فلج_تهرانی_و_حضرت_رقیه_استاد_دارستانی.mp3
1.48M
🏴 #شهادت_حضرت_رقیه(س)
♨️ماجرای دختر فلج تهرانی و حضرت رقیه(س)
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #دارستانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#امام_حسین
#اربعین
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
#یا_رقیہ_خاتون_س🍂
مرغِ دلم امشب بہ جنون سر دارد
با عشق هوا و حالِ دیگر دارد🥀
آمد شبِ رقیه شب بے باباها
اے واے بہ حالِ هر ڪه دختر دارد🥀
#بابایےترین_دختر_عالم❤️
#شهادت_حضرت_رقیه(س)🥀
#تسلیٺ_باد🏴
#امام_حسین
#اربعین
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
مداحی آنلاین - وقتی که تو نیستی - مهدی رسولی.mp3
8.52M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(س)
🌴وقتی که تو نیستی
🌴با اشکام حرف میزنم
🎙 #مهدی_رسولی
⏯ #زمینه
#امام_حسین
#اربعین
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
همیشه تو زندگی
نگاهت به بالا باشه
تا دلت از آدمای پایین نگیره....
#آخـداقربونتبرم🩵
🔶 عزیزان این پوستر را در همه ایران پخش کنید 👆
بی حجاب یا با حجاب؟ کدام منطقی تر است؟ منطق کدام قویتر است؟ کدام خردمندانه تر و اخلاقی تر است؟ و کدام برای جامعه بهتر یا بدتر است؟
بعضی از بیحجابها برای بی حجابی خود دلیل میتراشند، سعی میکنند توجیه کنند. بعضی هم نمیدانند چرا باید حجاب داشته باشند و ضرورت و منطقش چیه. تمام توجیهات و استدلال های طرفین را ببینید👆 قضاوت با شما
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
اللَهمَّ إنّي أُشهِدُك أنّي وَلي
لِمَن والاهُ وَعَدوٌّ لِمَن عاداه
خداوندا، تو را شاهد میگیرم
که من با آنان که او(حسینع) را
دوست دارند دوستم
و با آنان که با او دشمناند دشمنم ..
#زیارت_اربعین
نمیدانم تا به حال دختر کوچکی با دستهای نرم و خوشگل با لاک قرمز یا نارنجی که خودش زده و جوری بامزه لاک زده که رنگش نه تنها از ناخن زده است بیرون که کل انگشت هایش را گرفته است دیدید؟ بعد با ذوق میپرد بغل شما و بویش میکنی بوی فرشتهها را میدهد و ساعتها غرق در این بوی خوشمزه میشوید.
گاهی که چیزی میخرید با ذوق می آید سمت شما و نشان میدهد، حساس است روی گوشواره هایش، هر چیزی که به زینت مربوط است را دوست دارد. عاشق عروسک است.
وای به روزی که این دخترک کوچولو داغی ببیند و سوگ را بچشد شما با او دیوانه میشوید، گریه میکند، دوست دارید شما ناله کنید اما او غم نخورد، اگر مریض بشود حاضر هستید خودتان را تکه تکه کنید اما او آسیبی نبیند. من خودم برای کار خیر اگر یک مورد سرطانی باشد و یک مورد دختر کوچولو، آن دختر کوچولو را پیگیری میکنم چون دختر است.
ظریف است، انگار خدا آنها را با ظرافت تمام آفریده است، میخندیده و خوشحال بوده که آنها را آفریده است.
برایش ذوق کرده.
دخترها همهشان بابایی هستند، حتی بابا اگر بد هم باشد عاشق باباشان هستند، دخترها ذاتا عاشق هستند.
حالا امشب شب دختری است که تنها یک گوشه کز کرده، نزدیک بیست و چند روز است بابایش را ندیده، همه به او خندیدهاند، صورتش قرمز است، سیلی زیاد خورده است.
دستهایش میلرزد، گاهی دست میزند به گوشهایش، جای تا جای خون مرده است، همان روزی که بابایش را سر بریدند، گوشوارههایش را از او گرفتند نه به مهربانی، یک مردی دستهای پشمالویی داشت و دستهایش بوی گند میداد، ریشهایش تا نزدیک چانههایش آمده بود با لگد زد به صورتش و انداختش زمین و گوشوارههایش را از گوشش در آورد.
خون زد بیرون، او میخواست بدود سمت پدرش اما چند سوار با نعلهای تازه روی بدن پدرش میتاختند.
دخترک دیگر خندیدن را یادش رفته بود، نان و نمکش گریه شده بود. امشب دیگر طاقت نداشت، بوی بابایش تمام سینه اش را پر کرده بود، چند روز پیش در یک مجلسی بابایش را دیده بود که مردی او را میزد.
خواست برود سمتش که عمهاش جلویش را گرفت.
حالا یک نفر یک سینی آورده جلویش میگوید:« بزن کنار بابات را ببین.» دختر خوشحال میشود فکر میکند غذاست که بعد مدتها بخورد بعدش میتواند بابایش را ببیند، دوست دارد به عمهاش بگوید موهایش را شانه کند اما یادش آمد موهایش خیلی وقته سوخته است. عمهاش را میبیند آن طرف ایستاده است، صورتش کبود شده، پارچهای در دهانش گذاشته است و دارد اشک میریزد.
دختر خسته است، رنجیده، حال ندارد همین که پارچه را میزند کنار، سر بریده میبیند، همه میروند کنار او را تنها میگذارند، نمیدانند محبت را آن مردهای اطراف، وقتی که می آیند سمت دختر سینی و سر را پس میگیرند، دختر روی سر افتاده است و لبخندی روی لب دارد، بعد مدتها خندیده است.
عمهاش میدود سمتش داد میزند؛« رقیه جان.. رقیه..»
فکرمیکنم آن خرابه هم داد میزند رقیه جان راحت شد. فکر میکنم سنگهای آن خرابه ناله میکردند:« انگار با پدرش رفت.. او خسته بود...»
#ابوالفضل_گلستانی
#پرسه