🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_سوم
#آتش
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت…
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مرحوم آیت الله حائری شیرازی: دستتان برای اعدام محارب نلرزد!
⭕️ امروز ما بگوییم آقا، اینهایی که شیشۀ ماشینها را شکاندند، یک شوری داشتند، ناراحتیای داشتند، عصبانی شدند ... بگوییم «فَبِها و نِعمَ!!». یک شیرینی هم به آنها بدهیم که آقا این چند روز اینجا [بازداشت] بوده ای یک وقت ناراحت نشده باشی! رویشان را هم ببوسیم بگوییم بفرمایید [بروید]!!
خب فردا چه کار می کند؟! فردا دیگر نمی شِکَند؛ فردا #آتش میزند!
⭕️ سارق #مسلح وارد شده و کارهایی کرده، #قاضی دستش میلرزد که اعدام بکند! این #بدبختی است، #بیچارگی است، این #ضعف است!
⭕️ یک سارق مسلح اگر اعدام نشود، ما ضرر کردهایم. چرا؟ چون محارب است. محارب، حکمش کشتن خشن است، کشتنِ تلخ است. قطع یک دست از یک طرف و یک پا از طرفِ دیگر است. این برای اینست که کسی روی دیگری اسلحه نَکِشد.
⭕️ آمریکا این کار را نکرد و حالا باید چند تا فرد مسلح در هر مدرسهای بگذارد! این همه فیلم جنایی نشان داد و با این فیلمها بچه ها را سرگرم کرد. بچه ها هم آموزش دیدند که هر وقت از معلّمشان دلخور شدند او را به رگبار ببندند.
این هنر است؟!
#حجاب_میراث_بانویآب
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
✍ به کانال #آتشنیوز بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1891631134C179be8c225