🇮🇷 آتشنیوز 🇮🇷
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_هشتم ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_نهم
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...
چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ...
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ...
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ...
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم
من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی اکثر مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...
زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
👈ادامه دارد…
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_دهم
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ...
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...
با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...
نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
👈ادامه دارد…
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام حضرت نجات ، مهدی جان 💚
هرچند عرصه در دنیا برای شیعیانتان ، تنگ است ..
هرچند غم دوری شما مهدی جان ، پنجه در جان های خسته مان انداخته ...
اما آمدنتان نزدیک است ...
شما می آیید و صورت آفتابتان تا ابد ما را بی نیاز می کند ...
شما می آیید ان شاالله به زودی زود
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی.pdf
347.1K
⭕️🔴⭕️ جهت شرکت در مسابقه و پاسخگویی به سوالات، "بیانیه گام دوم انقلاب" مطالعه و استفاده گردد. 🌸
🔷تفکر بسیج خار چشم ابرجنایتکاران عالم است
معاون بازرسی قرارگاه خاتم الانبیاء گفت:
🔸تفکر بسیج با عبور از مرزهای جغرافیایی. گسترش در پهنه جهان اسلام خار چشم ابرجنایتکاران عالم است.
🔸اگر کسی ولی اش الله نباشد، بدون شک طاغوت ولی او است.
🔸اولین شرط بسیجی بودن بصیرت است و قرآن به ما می گوید اگر می خواهید ببینید باید نور داشته باشید، چرا که بصیرت بدون نور معنا ندارد.
🔸خداوند متعال می فرماید کسانی که من ولی آنها هستم "یخرجونهم من الظلمات من النور" هستند، از این رو نخستین شرط بسیج داشتن بصیرت است.
🔸امام راحل آنچه را در طول عمر خود کسب کرده بود، همه را در اختیار مردم نهاد.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔷شهادت ۲ غیرنظامی و زخمی شدن ۷ نفر در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به سوریه
🔸ساعت یک و ۲۶ دقیقه بامداد به وقت دمشق، دشمن صهیونیستی از طریق حریم هوایی مناطق شمال شرق بیروت، مواضعی را در منطقه الوسطی در استان حمص با حملات موشکی هدف قرار داد که بلافاصله سامانه پدافند هوایی ارتش با موشکهای دشمن مقابله و اغلب آنان را منهدم کرد.
🔸در این تجاوز هوایی، علاوه بر خسارتهای مادی، دو غیرنظامی شهید، یک غیرنظامی دیگر زخمی و شش سرباز ارتش زخمی شدند.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔷استرالیا، حزب الله را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داد
🔸استرالیا در اقدامی خصمانه و تحت نفوذ لابی های صهیونیستی اقدام به قرار دادن نام حزب الله لبنان در لیست سازمان های تروریستی کرد.
کارن اندروز، وزیر کشور استرالیا در این باره گفت:
🔸گروه حزب الله یک تهدید واقعی و بی چون و چرا برای استرالیاست. ما شاهد آن هستیم که حزب الله به حمایتهای خود از گروههای تروریستی ادامه میدهد!
🔸با این اقدام خصمانه استرالیا عضویت در سازمان یا هر گونه اقدامی برای تامین مالی حزب الله در این کشور غیرقانونی خواهد بود.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔷 رهبرانقلاب در پیامی با تبریک هفته بسیج، «همت بلند، خردمندی، درستاندیشی و توکل به خدا» را ابزارهای تجربهشده برای غلبه بر مشکلات کشور دانستند
بسم الله الرحمن الرحیم
هفتهی بسیج بر همگان مبارک باد، بویژه بر رویش های تازه و با طراوت بسیجی که همچنان مانند نسل پیش از خود، فرزندان محبوبِ امام راحل عظیمالشأنند.
عزیزان!
قدرشناس جایگاه خود باشید و بدانید که با همّت بلند، و در پرتو خردمندی و درستاندیشی، و با اعتماد و توکّل به خداوند دانا و توانا، میتوانید در همهی مسائل عمومی کشور و ملت، اثربخش و مشکلگشا باشید. این تجربهی چند دههی ملت ایران است.
و السلام علیکم و رحمةالله
سیّدعلی خامنهای
۳ آذر ۱۴۰۰
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔴 ربط دادن مسائلی که هیچ ارتباطی بهم نداره،فقط از تندروهای اصلاح طلب مثل فاضل میبدی برمی آید؛
در دولت روحانی از عاشورا درس مذاکره گرفت،حال در جدیدترین افاضاتش گفته زاینده رود بخاطر شعار"مرگ برآمریکا "خشک شده! اینها چرا همه چیز را به نفع آمریکا تحلیل وتوجیه میکنند؟!
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔴از کجا رسیدیم به کجا...!
حلال کنید امروز پای خاکریز دوتا از گلولههای آرپیجی به هدف نخورد
حقوق این ماهم حلال نیست
ببخشید...
شما مارو حلال کنید که این روزا داریم بدجوری شرمندتون میشیم :)
#شهید_سید_محمد_امیری_مقدم
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews