eitaa logo
🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
64.5هزار دنبال‌کننده
35.8هزار عکس
24.9هزار ویدیو
138 فایل
🔷آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی 🔴 تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/100664203C6a16306293 ⭕️ تبادل روزانه @kosar199 ⭕ تبادل شبانه @Zahra_azarbaijani
مشاهده در ایتا
دانلود
همراهان گرامی📢📢📢 🔴🔴🔴 ضمن تبریک و گرامیداشت هفته بسیج هر روز با یک مسابقه و 5 برنده با ما باشید🌸 ❇️ جهت شرکت در مسابقه کانال عمار و آتش نیوز را به دوستان معرفی کنید ❇️ کانال آتش‌نیوز: https://eitaa.com/joinchat/1891631134C179be8c225 کانال عمار: @Amarchanel
بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی.pdf
347.1K
⭕️🔴⭕️ جهت شرکت در مسابقه و پاسخگویی به سوالات "بیانیه گام دوم انقلاب" مطالعه و استفاده گردد. 🌸
♦️رئیسی: در موضع اقتدار ایستاده‌ایم 🔹رئیس جمهور:هر روز که از عمر دولت می‌گذرد به پیشرفت کشور امیدوارتر می‌شوم و یقین دارم که گشایش‌های جدی در مسایل مختلف ایجاد خواهد شد. 🔹امروز دشمنان به خوبی متوجه شدند که ایران در موضع اقتدار ایستاده است. •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🔴تأکید رئیسی بر اهمیت ثبات در بازار و منطقی شدن نرخ کالاهای اساسی 🔹رئیس‌جمهور با تاکید بر اهمیت ثبات در بازار و منطقی شدن نرخ کالاهای اساسی تداوم اجرای تصمیمات ستاد هماهنگی اقتصادی دولت و ستاد تنظیم بازار را ضروری خواند. •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
💌 🚫این داستان واقعی است🚫: زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان قسمت هفتم و هشتم، راس ساعت7 😇 http://eitaa.com/atashnews
🔸بسیجی در هر سازمان و اداره‌ای باید پرچم برافراشته ارزش‌های انقلابی باشد 🔹رئیس‌جمهور (در دیدار بسیجیان نهاد ریاست جمهوری): اصلاح نظام اداری و تلاش برای تقویت کارآمدی در سازمان‌ها و ادارات با روحیه بسیجی ضروری است. •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان #رمان_مذهبی_بی_
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و دخترشان😇 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... 👈ادامه دارد…
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ... بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ... - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ... علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ... قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ... علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ... - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟... همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ... - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ... علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ... دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ... - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ... در رو محکم بهم کوبید و رفت ... پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... 👈ادامه دارد… •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
«عزیزان من! شدید، مبارک است؛ اما بسیجی بمانید. ایستادگی در راه، مهم است. بسیجی ماندن متوقف به این است که دائم خودمان را مراقبت کنیم، مواظبت کنیم و از راه بیرون نرویم. ملت ایران کار بزرگی انجام داده است. کار بزرگ این است که دنیائی را که یکجا و چهاراسبه به سمت جهنم حرکت میکرد و میتاخت، یک نهیب زده است، یک بخشی را جدا کرده است. امروز جمعیت های عظیمی از مردم دنیا متوجه حقیقت شده‌اند و ملت ایران به عنوان پیشتاز و پیشرو، راه را تغییر داده است و مسیر را عوض کرده است. مسیر جوامع انسانی باید به سمت خدا باشد، باید به سمت بهشت باشد، باید به سمت حقیقت باشد. خوب، بدیهی است که شما ملت ایران این کار بزرگ را انجام داده‌اید. اهل باطل که ساکت نمینشینند. آن کسانی که وجودشان وابسته‌ی به باطل و ناحق است، وابسته‌ی به ظلم است، وابسته‌ی به لگد زدن بر سر ملتهاست، اینها که آرام نمینشینند که ملت ایران فریاد حقیقت و هدایت بدهد، دنیا را بیدار کند، بشریت را بیدار کند؛ اینها معارضه میکنند». ۱۳۸۹/۰۹/۰۴ 🌷امام خامنه ای (مدظله العالی) •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر با تو مخالفت میکنند ، اگر مانع تو میشوند فَقُل: | ˼حسبیٖ اللّٰه علیہ توکلتُ˻ | ` 🍃 •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🌷خداوند، ای عزیز! مرا در فراق خود بسوزان و بمیران... 🏳خداوند، ای عزیز! چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. ▫️بخشی از وصیت‌نامه شهید •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
﷽❣ ❣﷽ سلام حضرت نجات ، مهدی جان 💚 هرچند عرصه در دنیا برای شیعیانتان ، تنگ است .. هرچند غم دوری شما مهدی جان ، پنجه در جان های خسته مان انداخته ... اما آمدنتان نزدیک است ... شما می آیید و صورت آفتابتان تا ابد ما را بی نیاز می کند ... شما می آیید ان شاالله به زودی زود •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
عج اینگونه است... ✍امام رضا علیه السلام فرمودند: مهدی (عجل الله فرجه) داناترین،حکیم ترین،پرهیزکارترین،بردبارترین،بخشنده ترین و عابد ترین مردمان است، دیدگانش در خواب فرو میرود ولی دلش همیشه بیدار است و فرشتگان با او سخن می گویند...دعایش همواره به اجابت میرسد،اگر در مورد سنگی نفرین کند، از وسط به دو نیم میشود.*۱ مهدی (علیه السلام) دو نشانه بارز دارد که با آنها شناخته میشود.یکی دانشِ بیکران و دیگری استجابت دعا.*۲ 📚 ۱- الزام الناصب صفحه ۹ 📚 ۲- عیون اخبارالرضا ج۱ ص۱۷۰ •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🌸بسیجی ایستاده چون کوه طور است بسیجی بحری از صبر و غرور است 🌸اعدوا ماستطعتم آیه‌ای در بیان حکمت ارگان نور است 🌸بسیجی حافظ فرهنگ اسلام بسیجی بهر ایرانش غیور است 🌸نرید ان نمن وعده ای که زمان قطعی اش صبح ظهور است 🌸بسیجی وارث آن ارض موعود همان قُولِ کتبنا فی‌الزبور است 🌸بسیجی عاشق خط مقدم شهادت شربتی پاک و طهور است 🌸ولا تحسب شهیدان مردگانند کنار خاکشان عطر حضور است •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
⭕️ دارن چیزایی رو مُد میکنن که که تاسف برانگیز و خنده‌داره! •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
برندگان مسابقه پیامکی هفته بسیج شماره 1 ( اول آذر)
بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی.pdf
347.1K
⭕️🔴⭕️ جهت شرکت در مسابقه و پاسخگویی به سوالات، "بیانیه گام دوم انقلاب" مطالعه و استفاده گردد. 🌸
❤️من دست یکایک شما بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت. ۶۷/۹/۲ •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
💭 واکنش پسر شهید همت به فیلم سینمایی «منصور»... •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🔴برکناری ۳ نفر از حقوق بگیران نجومی شرکت های زیرمجموعه وزارت کار... احمد خانی نوذری معاون امور اقتصادی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی؛ سه نفر از شرکت های زیرمجموعه وزارت کار بخاطر فیش های حقوقی نجومی از محل کارت هدیه و سکه برکنار شدند. بخش زیادی از مبالغ فیش های نجومی در شرکت های زیرمجموعه وزارت کار از محل کارت هدیه و سکه بوده است، با ابلاغ وزیر محترم در هفته گذشته، هر گونه خرید و اعطای سکه، کارت هدیه و بودجه محرمانه ممنوع می باشد. در این خصوص تاکنون سه نفر برکنار شده اند. •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
▪️عاقبت اعتماد به شیطان! به گزارش CNN دولت آمریکا اعلام کرده در حال بررسی بازگرداندن پناهجویان تخلیه شده از افغانستان به این کشور است! این پناهنجویان که ۴۴٪ آن ها کودک و در وضعیت بدی در پایگاه‌های نظامی آمریکا محبوس هستند فاقد منابع کافی مانند لباس مناسب برای گذراندن زمستان هستند! •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🔷 ابرتحول قرن با پرچمداری ملت ایران محقق خواهد شد رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت: 🔸ابرتحول قرن در دنیا با نقش آفرینی و پرچمداری ملت ایران محقق خواهد شد 🔸اندیشمندان مسلمان اعتقاد دارند تجربه گذشته نشان می دهد، یک ابرتحول در قرن حاضر پیش روی ما قرار دارد. 🔸در گذشته تغییرات بزرگی در جهان رخ داد و در قرن بیستم پیروزی انقلاب اسلامی ابرحادثه ای بود که حادثه های بزرگ را با خود رقم زد. 🔸اسلام سنگرهای کلیدی جهان را یکی پس از دیگری فتح می کند. 🔸رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم دولت سازی، خودسازی، جامعه پردازی و تمدن نوین اسلامی را هدفگذاری و پیش روی ملت ایران تبیین کرده اند. •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
❇️ همراهان گرامی مهلت ارسال پاسخ مسابقه‌ی امروز، تا ساعت 24 امشب می باشد. ⛔️ دوستان دقت کنند مهلت سوال دیروز به اتمام رسیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رضا رشیدپور بعد از 8سال دوباره منتقد دولت شد 🔹این در شان مردم ایران نیست 🔹چرا با مردم شفاف و صادق صحبت نمی‌کنید؟؟ 🔹جواب مردم این پاراف‌ها نیست ؟ 🔹حتما کشاورز باید برود کف رودخانه چادر بزند؟ ✍ همان مجری چاپلوس و نوکر تبلیغاتی که در این ۸ سال نسبت به عملکرد خیانت‌بار دولت روحانی سکوت پیشه می‌کرد و یا دفاع، امروز که هنوز عمر دولت رئیسی به ۱۰۰ روز هم نرسیده زبان باز کرده و اعتراض می‌کند. دوباره دست به کار شده است برای ایجاد نارضایتی عمومی و مقصر جلوه دادن دولت نوپایی که هنوز عرقش هم خشک نشده. •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
📸نامه بنیاد شهید سلیمانی به رییس سازمان صدا و سیما پیرو اطلاعیه روابط عمومی این سازمان در خصوص پیگیری انتشار مطلب موهن نسبت به سردار شهید سلیمانی در صفحه شخصی یکی از عوامل آن سازمان 🔸جریانی کور در خارج کشور که از محبوبیت شهید سلیمانی نگران بوده و هست، در تلاشی ناشیانه، با جعل نامه‌ای منتسب به خانم زینب سلیمانی در مورد کمک 2 میلیون دلاری به ازدواج دختران لبنانی، توان رسانه‌ای خود را به میدان آورد تا با غبار آلود کردن فضا، بتواند بر افکار دوستداران این شهید تاثیر بگذارد. 🔸از توجه شما سپاسگزاریم؛ اما با رأفت اسلامی تصمیم گیری شود. 🔸 شهید سلیمانی دختران سرزمین خود را دختران خود می دانست و هیچ پدری را سودای برخورد با دختر خود نیست. •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
🔸برگزاری نخستین نشست هیئت تحقیقات پرونده ترور سردار شهید سلیمانی و همراهان ایشان در عراق؛ 🔹مرکز رسانه ای قوه قضائیه: پیرو توافقنامه منعقده فی مابین قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران و شورای قضایی کشور عراق، نخستین نشست هیات تحقیقات پرونده ترور سردار شهید سلیمانی و همراهان ایشان به میزبانی کشور عراق طی روز‌های سوم و چهارم آذرماه برگزار می‌شود. •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews
💌 🚫این داستان واقعی است🚫: زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان قسمت نهم و دهم، راس ساعت7 😇 http://eitaa.com/atashnews
🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_هشتم ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ... بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ... لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی اکثر مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ... واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ... 👈ادامه دارد…
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه... زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ... تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ... یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ... ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ... چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ... اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ... دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ... 👈ادامه دارد… •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• 🔴امام خامنه ای: ✔️آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی •┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• http://eitaa.com/atashnews 📡Channel: @atashnews