کانال عاطفه خرّمی
ساعت حدود ۷ ونیم شب بود که تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان مرتبط با #حزب_الله و حشدالشعبی که تازه از ماموریت سوریه و کمک به پناهندگان لبنانی برگشته بود،پشت خط بود.
با صدایی لرزان گفت:کجایی!میخوام ببینمت !همین امشب!
میخوام برات حرف بزنم!خیلی حرف دارم خیلی...
بگم و تو بنویسی!
خسته بودم و تازه از راه رسیده بودم،
منزلش دور بود ،اما بغض صدای پشت گوشی بی تابم کرد...
راه افتادم ...با پای لنگان و دستِ به گردن
آویزانش به استقبالم آمده بود؛
خستگی در چشمهایش موج میزد!
نشستم ؛او گفت و من شنیدم...مات و مبهوت!
هر چند شنیدن کی بُوَد مانند دیدن!!!
از وضعیت آواره ها گفت...
از عزت نفسشان !
از اینکه روزگاری نه چندان دور برای خودشان سری داشتند و سامانی! و حالا باید در دیار غربت برای یک پیاله عدسی نگاهشان به دست اینو آن باشد!
از بچه ها گفت ... از لحظاتی که آوارگان خسته پای تلوزیون مینشینند و کوچه خیابانهایشان را تشخیص میدهند و خانه های منفجر شده شان را با تمام دار و ندار و خاطراتشان تماشا میکنند! و فقط خدا میداند آن لحظات چگونه بر آنها میگذرد!
از شهادت #سید گفتیم ؛
از #صفی_الدین!
از#سنوار !
از #هنیه!
دلم پر بود ...
گفتم: "دیدید همه را زدند"!
به سرعت حرفم را قطع کرد و گفت :"این شهادتها لطف خدا بود!
آنها در این دنیا کار خودشان را کردند ،هر کاری که میتوانستند! بیش از این ،اسباب مادیِ مزاحم اجازه نمیدادند!
آنها باید از این عالم میرفتند تا دستشان باز تر شود؛اسباب مزاحم مادی ،دست و پا گیرشان نباشد، و از آن عالم بتوانند به مقاومت،خدمت کنند!..."
گفتنی های زیادی داشت ؛اما این وصفش در مورد #شهادت فرماندهانِ #مقاومت،عجیب آرامم کرد...عجیب!
.
.
موقع خداحافظی گفتم:بانو! اجازه یه عکس گرفتن از چهره خسته تونو میدید؟گفت:نه من هیچ عکسی از خودم جایی منتشر نمیکنم...!
"اخلاص مجسم بود!"
گفتم:"پس ناچار از پذیرایی امشب تون یه عکس میگیرم فقط"!
خندید و گفت: باشه ؛منتظرم بازم بیای ناگفته هامو بشنوی،فیلمهای بکر و دست اولی که این سالها از منطقه گرفتم ببینی و بعد از زبان قلم و شعرت اونچه رو که باید،جاری کنی...
گفتم: به روی چشم!
#الحمدلله
@atefe_khorrami