eitaa logo
عطر پرواز
119 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍رفتگر محله همسرش مریض بود، اما به او مرخصی نمی‌دادند. گفته بودند اگر بروی، نفر جایگزین نداریم و باید بمانی. رفتگر یک راست رفته بود پیش آقای شهردار و جریان را برایش نقل کرد و آقا مهدی برگه مرخصی‌اش را امضا کرد و کارگر شهرداری رفت. آقا مهدی صورتش را با پارچه‌ای پوشاند، جارو را برداشت و در گرگ و میش صبح، در کوچه‌ای رفت که کارگر شهرداری باید آن جا را جارو می‌زد. آن روز خیابان توسط مهدی باکری، شهردار ارومیه جارو شد. 🌷٢۵ اسفند سالروز شهادت سردار سرافراز اسلام آقا مهدی باکری است. شصت و هفت سال پیش در میاندوآب به دنیا آمد، مهندسی مکانیک خواند، ٩ ماه شهردار ارومیه شد و بعد هم برای رفتن به جنگ تحمیلی استعفا داد و فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را به عهده گرفت. 🔹امروز بدنه عظیم مدیریت شهری کشور ما نیز در سطوح مختلف مدیریتی‌اش نیازمند این بزرگی است، یعنی اینکه باید مثل حاج مهدی باکری هم بر شهر مدیریت کنی هم بر دل‌ها و مابقی فِسانه است. 🔸امثال آدم‌های اسطوره‌ای نبودند که نتوان آن‌ها را یافت یا دوباره ساخت. شهرهای ایران عزیز ما به انسان‌های بزرگ و به بزرگتر‌های دوست‌داشتنی نیازمند است. در فرازی از وصیت نامه اش نوشته است: «دنیا مثل شیشه‌ای می‌ماند که یک دفعه می‌بینی از دستت افتاد و شکست.» ٢۵ اسفند ماه سالروز شهادت و روز شهردار را گرامی می داریم. 🌷 🌸 💐 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
عطر پرواز
‍ 🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 ✍نویسنده: منتظر 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛