eitaa logo
عطر پرواز
119 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋خبرنگار از ابومهدی پرسید: شما که عرب هستید؛ چطور اینقدر قشنگ‌ فارسی صحبت می کنید؟ ایشون پاسخ قشنگی داد: عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب... 💚 🕊 ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛
🌹عملیات کربلای 5 بود. برای دیدنم آمد، وقت نماز شد، به نماز ایستاد.🌱 آتش دشمن شروع شد.💥 روی زمین خوابیدم. از شدت انفجارهازمین می لرزید اما هاشم نه.🌙 انگار نه انگار زیر باران ترکش است،تمام قامت ایستاده وقنوت نماز میخواند.📿 بعد نماز وصیت کرد:نماز دفنم را فلانی یا فلانی یا فلانی بخواند.(نام سه روحانی شیراز که باهم اختلاف نظر داشتند را گفت)✨ دوست داشت شهادتش عامل وحدت باشد،نه اختلاف!🌙 با من خداحافظی کرد و رفت. همان شب شهید شد.🕊 ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛
🕊 خیلی امام رضایی❤️ بود مے ﮔـفتم عارفم‌ از خوزستان تامشهد و با این شرایط سخت و دوری راه اینهمـہ تلاش و برنامـہ ریزے مے ڪـنے واسـہ زیارت؟! قبلا سالی یکبار میرفتی.. الان سالی چندبار میری میگفت نه فقط هرررسال...بلکه هررر فصل... و اگرهم براتم رو ندن هرررماه میرم... اینقدر میرم تا مرادم رو بدن😔 گفتم حاجت روا باشی امیدم❤️ براتت چیه؟! از دعایی که کردم خیلی خوشش اومد با خوشحالی و ذوق بغلم کرد و محکم پیشانی مو بوسید و گفت ممنونم مامان جونم😍 برات من شهادته...💔 و در آخر هم به آرزوش رسید🕊 شهید_عارف_کاید_خورده ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛
‍ ‍ 🔰شهیدی که پس از ، کارنامه دخترش را کرد. 🌷 🍂شهادت ۶۲/۱۱/۳۰ کردستان 🔵راوی : دختر شهید 🌸آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید.بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم ، شهرستان خوانسار رفتند. 🌺من هم بعد از هفت روز به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: والدین باید کنند. آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم. 🌸پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن را بیاور تا امضاء کنم. گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند. کارنامه را به او دادم و پدر شروع کرد به نوشتن 🌺فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد. باورم نمی شد. اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود:  "این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی" و امضاء کرده بود. 🌼برای اینکه شبهه ای پیش نیاید امضا و نوشته کارنامه توسط علما و اداره آگاهی مورد تایید قرار گرفته و به رویت می رسد و نسخه آن در موزه شهداء تهران در معرض دید بازدیدکنندگان قرار دارد. 📙برگرفته از کتاب آخرین نامه اثر گروه شهید هادی ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @At
فقط ۱۴ سال سن داشت يك اسلحه به غنيمت گرفته بود، با همان اسلحه، هفت عراقی را اسير ڪرده بود، احساس مالکيت می‌ڪرد، به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی می‌گفت به شرطی اسلحه را می ‌دهم که دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد، پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن، دست آخر يك نارنجك به او دادند، يكی گفت: دلم برای اون عراقی‌‌های مادر مرده می‌سوزه ڪه گير تو بيفتند، بهنام خنديد و رفت.🌙 راوی: همرزم شهید 🌷 ولادت:  1345 مسجدسلیمان شهادت: 1359 خرمشهر 🌹 ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛
💜 همسر شهید← ☀️اهواز بود که تلفن زد 📞دیدار با امام خمینی(ره) داریم؛ شما هم می‌آئید؟ گفتم:از خدامه و شبانه با بچه‌ها به سمت تهران رفتیم برای دیدار با امام(ره)؛ بعضی از رزمنده‌ها کارت ملاقات حضوری داشتند.وقتی رسیدیم حسن آقا کارت  را به من دادند و گفتند: شما به جای من برو‼️ گفتم:نه شما اینقدر دوست داری و علاقه داری! چون هر وقت اسم امام خمینی(ره) می‌آمد چشمانش پراشک می‌شد. گفت: نه این حق شماست؛ در این چند سال در بدترین شرایط زندگی کردی؛ فقط گفت: به امام بگو همسرم بیرون است و گفتند *التماس دعا*؛ زهرا دختر کوچکم 4 ماه بود؛ وقتی رفتم امام روی سر زهرا دستی کشیدند.گفتم :همسرم بیرون هستند و گفتند التماس دعا و آنجا امام فرمودند: *حاجتشان روا*. برگشتم حسن آقا گفت :امام چیزی نگفتند⁉️ گفتم: فرمودند حاجتشان روا. حالا حاجت شما چی بود؟ گفت : *شهادت* 💔سه‌شنبه هفته بعد خبر شهادت حسن آقا را به من دادند.🕊 ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛