🏝حسیـن جان 🏝
#شبهای_جمعه
سینه پریشان ڪربلاسٺـــ
شبهای جمعه
روضه فقط،
ذڪر سر جداسٺـــ
ای #مــادری_ٺرین پسرِ فــاطمه ،
حسین
شبهای جمعه
مــادرتان زائر شماسٺـــ
#شبزیارتیارباب
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
#یاایهاالعزیز
میدانی، چند سالیست نقاشی نکشیده ام. نه آن نقاشی های خوشرنگی که قاب میگیرم و به دیوار میزنم، همان نقاشیهایی که پشت ویترین مغازه ها دیدم، پر رنگند. بعضیهایشان آنقدر طبیعی اند که آدم شک می کند. نقاشی است یا تصویری بی جان از یک جاندار. من آنها را نمیگویم. من هیچوقت آنقدر نقاش نشدم که با قلمویی جانداری خلق کنم. من آن نقاشی را می گویم که یک خط صاف پایین صفحه میکشیدم، درونش را سبز می کردم و می شد چمن. بعد دو خط موازی، قهوهای، میکشیدم و راهی میساختم تا خانه. خانه دودکش داشت و یک پنجره مربعی با سقفی مثلثی که اکثر اوقات قرمز بود.
یک گل هم بود، قدش تا کمر خانه می رسید. بعد خورشیدی را پشت در خانه می کشیدم که چند ابر ابی کنارش بودند. آن روزها نمیدانستم ابرها سفیدند. ولی خوب بود که سفید نبودند، اگر ابرها سفید میماندند، آسمان گم میشد. همان بهتر رنگ حقیقت نمیگرفتند.
چند سالیست نقاشی نکشیدهام، ولی کاش همان مداد رنگیها جان می گرفت و مرا از بین دو خط موازی به خانهام میرساند، خانه ای که همسایه دیوار به دیوارم خورشید است. آن وقت اگر رنگ و بوی حقیقت میخواستم، گل باغچه را نرگس می کشیدم و خورشید، قطعا شما بودید!
اما خانه، همان خانهایست که #شبهای_جمعه نقاشم میکند. باز نقشی در ذهنم جای میگیرد، خانه ای که بوی نرگس و تربت و یاس در آن پیچیده.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir