عطر1و1،حدیث شریف کساء.mp3
5.47M
🍃#حدیث_شریف_کساء
زمان ۱۵ دقیقه
حجم 5 مگابایت
📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #آیت_الله_مجتهدی (ره)
راه #حاجت_گرفتن از؛
🍃 #امام_رضا (علیه السلام)
🍃#یادگاری از من داشته باشید
📡 @atre1o1 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃
✅شیخ جعفر کاشف الغطاء هنگامی که به ایران مسافرت نموده بود در جلسهای که یکی از فرماندهان نظامی حضور داشت، ضمن صحبتهای حکیمانهاش گفت: “هرگاه مؤمنی چهل شبانهروز از خوردن هر غذای حرام، خودداری کند، خداوند متعالی او را از خوردن غذای حرام نگه داشته و مصون میدارد".
آن فرمانده، به دلیل بیایمانی و خباثت درونی خود و به منظور بیارزش کردن و نادرست نمایاندن سخن شیخ، فردای آن روز، به یکی از زیردستان خود دستور داد، گوسفندی را به زور، یعنی از راه حرام بگیرد و به خانهی فرمانده ببرد. او دستور را اجرا کرد.
فرمانده گوسفند را ذبح کرد، از گوشت آن غذایی تهیه کرد و یک میهمانی ترتیب داد. از شیخ جعفر کاشف الغطاء هم برای حضور در آن میهمانی دعوت به عمل آورد. مرحوم شیخ، دعوت را پذیرفت و با شرکت در آن مجلس، از غذاهای تهیه شده میل کرد.
در پایان میهمانی، فرمانده به شیخ گفت: “دیروز فرمودید، هرگاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام خودداری کند، خداوند متعال او را از خوردن غذای حرام باز میدارد. حالا به اطلاع شما میرسانم تمامی غذایی که امشب میل کردید، از راه حرام تهیه شده بود".
شیخ پرسید: ” چه طور؟”
فرمانده گفت: “یکی از پاسبانها را دستور دادم که گوسفندی را به زور بگیرد و بیاورد. او نیز چنین کرد. گوسفند را کُشتیم و تمام غذای امشب از گوشت آن حیوان تهیه شده بود".
مرحوم شیخ، پس از اندکی درنگ و تأمل درخواست کرد آن پاسبان را در مجلس حاضر کنند. پاسبان که به مجلس وارد شد، شیخ از او پرسید: “داستان گوسفند از چه قرار بود؟” پاسبان گفت: “از شهر بیرون رفتم، کشاورزی را دیدم که با یک گوسفند به طرف شهر میآید. او را دستگیر کردم، کتک مفصل زدم و زندانی نمودم، گوسفندش را به زور گرفتم و به منزل به منزل فرمانده بردم".
شیخ فرمود: “کشاورز را بیاورید".
✨ کشاورز را که آوردند، جریان واقعه را از او پرسید، گفت: “از اهالی فلان ده هستم. شنیدم که عالم بزرگوار ما شیخ جعفرکاشف الغطاء از نجف اشرف آمده است دوست داشتم که گوسفندی را به او هدیه کنم. نزدیک شهر که رسیدم، این پاسبان به من حمله کرد و بعد از کتک زدن، مرا زندانی کرد، گوسفندم را هم بُرد، یعنی همان گوسفندی که برای هدیه کردن به شیخ آورده بودم” ✨
📡 @atre1o1 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله:
ساعت هاى آزار اين دنيا ساعت هاى آزار آخرت را نابود ميكند.
نهج الفصاحه ۱۷۱۹
📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚﷽💚🍃
🎥 توصیه #آیت_الله_بهجت به؛
#صلوات بر حضرت معصومه (سلام الله علیها)
#استادمیرشفیعی
از #بهشت_تابهشت
#عطر1و1
📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 🔊 #استادعالی
♨️ #غیرت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درمان ترک دست و پا
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
📚 استاد تبریزیان
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادماندگاری،مقام پدر و مادر.mp3
1.52M
🎤 🔊 #استادماندگاری
🍃 #مقام_پدرومادر
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،حضور و مراقبت((19)).mp3
11.33M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #حضور و #مراقبت
🍃 مجلس نوزدهم
🌸 #صلوات
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،ادب مع الله((05)).mp3
6.99M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #ادب #مع_الله
مجلس پنجم
📡 @atre1o1 🇮🇷
#آیت_الله_بهجت👆☝️
اگر به زیارت
حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف
شدین و خواستید حقشان ادا شود این
طور #صلوات بفرستید
...
🍁💫🌸💫🍁
در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد بودم.
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر ده ساله، جعبه مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ! باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی؟!
الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت: میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمیشه گولشون زد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانه هوشمندی نیست، همانطور که هدیه پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم:
زمانی که من دانشآموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود
بار اول که به من تکه قندی داد
یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هرچه برایتان بیاورد هدیه است
وقتی خانم بزرگ رفت پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم؛ قندان خانه پر از قند است اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد چون نشانه مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد اما آن قندهای توی قندان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد، منظورش این نیست که ما نمیتوانیم مانند آن هدیه را بخریم
منظورش کمک کردن به ما هم نیست
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد و این خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
چهل سال از آن دوران گذشته است و من هروقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم
دهانم شیرین میشود
کامم شیرین میشود
جانم شیرین میشود
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ “ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ “ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ “ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
📡 @atre1o1 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃
#فصل_پنجم: در بیان غسل و کفن و دفن حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
#قسمت_نودودوم
و چون از کار دفن آن حضرت فارغ شدند صعصعة بن صوحان عبدی ره نزد قبر مقدس آن حضرت ایستاد و مشتی از خاک بر گرفت و بر سر خود ریخت و گفت پدر و مادرم فدای تو باد یا امیرالمؤمنین گوارا باد تو را کرامتهای خدا ای ابوالحسن به تحقیق که مولد تو پاکیزه بود و صبر تو قوی بود و جهان تو عظیم بود و به آنچه آرزو داشتی رسیدی و تجارت سودمند کردی و به نزد پروردگار خود رفتی و از این نوع کلمات بسیار گفت و بسیار گریست و دیگران را به گریه آورد پس رو کردند به سوی حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و محمد و جعفر و عباس و یحیی و عون و سایر فرزندان آن حضرت و ایشان را تعزیت گفتند و به کوفه مراجعت کردند.
چون صبح طالع شد برای مصلحتی تابوتی از خانهٔ حضرت بیرون آوردند به بیرون کوفه حضرت امام حسین علیه السلام بر آن تابوت نماز کرد و آن تابوت را بر شتری بستند و به جانب مدینه روان داشتند.
و نیز منقول است که چون خبر قتل امیرالمؤمنین علیه السلام را برای معاویه بردند گفت اِنَّ الاَسَدَ الَّدی کانَ یَفتَرِشُ ذِراعَیهِ فِی الحَربِ قَد قَضی نَحبَهُ
یعنی آن شیری که چنگال های خود را هنگام حرب بر زمین گسترده می داشت وداع جهان گفت پس ای شعر را تذکره کرد:
قُل لِلا رانِبِ تَرعی اَینَما سَرَحَت/ وَ لِلظِّباء بِلا خَوفٍ وَ لا وَجَلٍ
شیخ کلینی و ابن بابویه ره و دیگران به سند های معتبر روایت کردهاند که در روز شهادت حضرت امیرالمؤمنین صدای شیون از مردم بلند شد و دهشتی عظیم در مردم افتاد مانند روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جهان برفت و در آن حال پیرمردی اشک ریزان و شتاب کنان بیامد می گریست و می گفت:
اِنا للهِ وَ اِنا اِلَیهِ راجِعُونَ امروز خلافت نبوت انقطاع یافت پس بیامد و بر در خانهٔ امیرالمؤمنین بایستاد و بسیاری از مناقب حضرت امیرالمؤمنین تذکره کرد و مردمان ساکت بودند و می گریستند چون سخن را بپای آورد از نظر ناپدید شد مردمان هر چه او را طلب کردند او را نیافتند .
مؤلف گوید که آن پیرمرد حضرت خضر علیه السلام بود و کلمات او را که به منزلهٔ زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است و در روز شهادت آن حضرت این احقر در کتاب هدیه در باب زیارات آن حضرت ذکر کردم و این مختصر را گنجایش نقل آن نیست.
📚منتهی الآمال
📡 @atre1o1 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃
#فصل_ششم: در قتل ابن ملجم لعین به دست امام حسن علیه السلام
#قسمت_نودوسوم
چون حضرت امام حسن علیه السلام جسد مبارک پدر را در ارض نجف به خاک سپرد و به کوفه مراجعت کرد در میان شیعیان علی علیه السلام بر منبر صعود فرمود و خواست که خطبه قرائت فرماید اشک چشم و طغیان بکاء گلوی مبارکش را فشار کرد و نگذاشت آغاز سخن کند پس ساعتی برفراز منبر نشست تا لختی آسایش گرفت پس برخاست و خطبهای در کمال فصاحت و بلاغت قرائت فرمود که خلاصهٔ آن کلمات بعد از ستایش و سپاس یزدان پاک چنین می آید فرمود:
حمد خداوند را که خلافت را بر ما اهل بیت نیکو گردانید و نزد خدا بشمار می گیریم مصیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مصیبت امیرالمؤمنین علیه السلام در شرق و غرب عالم اثر کرد و به خدا قسم که امیرالمؤمنین دینار و درهمی بعد از خود نگذاشت مگر چهارصد درهم که اراده داشت به آن مبلغ خادمی از برای اهل خویش ابتیاع فرماید.
و همانا حدیث کرد مرا جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که دوازده تن از اهل بیت و صفوت او مالک امت و خلافت باشند و هیچ یک از ما نخواهد بود الّا آنکه مقتول یا مسموم شود و چون این کلمات را به پایان برد فرمان کرد تا ابن ملجم را حاضر کردند فرمود چه چیز تو را بر این داشت که امیرالمؤمنین را شهید ساختی و ثلمُه بدین شگرفی در دین انداختی؟ گفت من با خدا عهد کردم و بر ذمّت نهادم که پدر تو را به قتل رسانم و لاجرم وفا به عهد خویش نمودم اکنون اگر می خواهی مرا اَمان ده تا به جانب شام روم و معاویه را به قتل رسانم و تو را از شر او آسوده کنم و باز به نزد تو برگردم آنگاه اگر خواهی مرا می کشی و اگر خواهی می بخشی، امام حسن علیه السلام فرمود هیهات بخدا قسم که آب سرد نیاشامی تا روح تو به آتش دوزخ ملحق گردد.
و موافق روایت فرحة الغرّی ابن ملجم گفت مرا سرّی است که می خواهم در گوش تو گویم حضرت ابٰاء نمود و فرمود که اراده کرده از شدت عداوت گوش مرا به دندان برکند. گفت بخدا قسم اگر مرا رخصت میداد که نزدیک او شوم گوش او را از بیخ می کندم.
پس آن حضرت موافق وصیت امیرالمؤمنین ابن ملجم ملعون را به یک ضربت به جهنم فرستاد و به روایت دیگر حکم کرد که او را گردن زدند. و امّ الهیثم دختر اسود نخعی خواستار شد تا جسدش را به او سپردند پس آتشی برافروخت و آن جسد پلید را در آتش بسوخت.
📚منتهی الآمال
📡 @atre1o1 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃
#فصل_ششم: در قتل ابن ملجم لعین به دست امام حسن علیه السلام
#قسمت_نودوچهارم
#قسمت_آخر
مؤلف گوید که از این روایت ظاهر شد که ابن ملجم پلید را در روز بیست و یکم شهر رمضان که روز شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده به جهنم فرستادند چنانچه به این مضمون روایات دیگر است که از جمله در بعضی کتب قدیمه است که چون در آن شبی که حضرت امیرالمؤمنین را دفن کردند و صبح طالع شد جناب امّ کلثوم حضرت امام حسن علیه السلام را سوگند داد که می خواهم کشندهٔ پدر مرا یک ساعت زنده نگذاری.
پس نتیجهٔ این کلمات آن باشد که آنچه در میان مردم معروف است که ابن ملجم در روز بیست و هفتم ماه رمضان به جهنم پیوسته مستندی ندارد.
ابن شهر آشوب و دیگران روایت کردهاند که استخوان های پلید ابن ملجم را در گودالی انداخته بودند و پیوسته مردم کوفه از آن مغاک بانگ ناله و فریاد می شنیدند، و حکایت اخبار آن راهب از عذاب ابن ملجم در دار دنیا بقی کردن مرغی بدن او را در چهار مرتبه و پس او را پاره پاره نمودن و بلعیدن و پیوسته این کار را با او نمودن بر روی سنگی در میان دریا مشهور و در کتب معتبره مسطور است.
مورخ امین مسعودی گفته که چون خواستند ابن ملجم را بکشند عبدالله بن جعفر خواستار شد که او را با من گذارید تا تشفی نفسی حاصل کنم پس دست و پای او را برید و میخی داغ کرد تا سرخ شد و در چشمانش کرد آن ملعون گفت سبحان الله الذی خلق الانسان انک لتکحل عمک بملمول مض پس مردمان ابن ملجم را مأخوذ داشتند و در بوریا پیچیدند و نفط بر او ریختند و او را آتش زدند.
📚منتهی الآمال
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،حضور و مراقبت((20)).mp3
10.23M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #حضور و #مراقبت
🍃 مجلس بیستم
(((( قسمت آخر ))))
🌸 #صلوات
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،ادب مع الله((06)).mp3
7.03M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #ادب #مع_الله
مجلس ششم
📡 @atre1o1 🇮🇷