#صحنهیدوم
خواستگار آمد
پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم
دختر پاسخ داد:
چندشرط دارم....پدر فرمود: شرطهایت را بگو عزیزدلم...
دختر بابغض شرطها را گفت؛
#هرروزحسینمراببینم
#هرجاحسینمرفتمنهمبایدبااوبروم
#اگرحسینراضیبهاینوصلتاستمنموافقم
امسلمه واردخانهی تازه عروس میشود گوشهای نشسته
زانوی غم بغلگرفته و اشک میریزد
امسلمه نگران شد
چیزی شده دخترم؟
از شوهرت راضی نیستی؟
نه مادرجان
سه روز است #حسینم را ندیدم...
#دلم برای حسین-عليهالسلام #تنگ شدهاست
امسلمه فرمود: میروم حسینت را بیاورم
وارد خانه شد؛
حسین-عليهالسلام هم گریه میکرد
چرا گریه میکنی پسرم؟
#سه روز است #زینبم را ندیدهام
🥺🥺
↳| @atre_narges_313 |↲
#صحنهیسوم
خبر به دربار یزید لعنتالله رسید
یزید گفت: بروید به همسرم بگویید
#کارواناسرا دارند میآیند لقمههای نذریات را آماده کن...
کاروان وارد شد
شروع کردند لقمهها را پخشکردن
ناگهان #صدایی به گوش هنده خورد
الصدقه علینا حرام.....
صدقه بر ما حرام است!
هنده با تعجب پرسید: #قافلهسالار این کاروان کیست؟
#عمهسادات فرمودند: حرفت را بزن...
هنده سوال کرد
اهل کجایید؟!
بیبی پاسخ دادند: مدینه....
هنده پرسید: کدام مدینه....
بیبی فرمودند: #مدینةالنبی
تا هنده شنید مدینةالنبی را ، ازمرکب پیاده شد دوزانو جلوی عمهسادات نشست و سوال کرد
در مدینه #کوچه بنیهاشم را میشناسید؟!
حضرت فرمودند: بله که میشناسم...
درکوچه بنی هاشم #خانهیعلی-علیهالسلام را میشناسید؟!
بله که میشناسم...
خانم اینها صدقه نیست نذر است من کودک بودم مریض بودم پدرم مرا خانه #علی-علیهلسلام برد به #دعای حسین-علیهالسلام من #شفا گرفتم و سالیانی کنیزی خانه #علی را کردم...
خانم ...
من هم بازی ای به اسم #زینب داشتم شما زینب را میشناسید؟!
بغض بیبی ترکید💔😭
حق داری زینب را نشناسی
هنده من #زینبم
هنده گریهکنان میگفت: زینبی که من میشناسم یک نشانه داشت...
#اگرتوزینبیپسکوحسینت؟!
اون زینبی که میشناسم لحظهای از #حسینش #جدا نمیشد...
بیبی اشاره کرد به #سرِ #روینیزه
سریبهنیزهبلنداستدربرابر #زینب
خدا کند که نباشد سر #برادرزینب
😭😭
↳| @atre_narges_313 |↲