𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
از امشب ، شبی یک قسمت براتون میزارم اسم این کتاب #وآنکهدیرترآمد.. یه رمان کاملا واقعی و مهدوی خیل
رمان مهدوی #و_آنکه_دیرتر_آمد
#قسمت_اول
نام من میرزا حسن است و شغلم کتابت، چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه(علیهالسلام) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هرماه یک حکایت در وصف حال ائمه(علیهالسلام) بنویسم.
سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را، که در خورِ شأن ائمه باشد نیافتم.
ناامید بودم که چطور نذرم را ادا کنم.
تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم. رغبتی به رفتن نداشتم، اما رفتم، چون در جمع بودن مرا از خود خوری باز میداشت، و عجیب آن که در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمیشناختم، عزم جزم کردم که هرطور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، بخصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است.
پس به اصرار از مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه او ببرد.
از مسلم انکار که:"وقت گیر آوردهای... مثلاً ما مهمان هستیم و باشد فردا... پاهایم رنجور است و..."
و از من اصرار که فردا دیر است و نذرم فنا میشود و...
عاقبت رضایت داد و به راه افتادیم.
راست میگوید، پیرمردی است زندهدل، اما پاهایش رنجور است. هم آهسته میآمد هم قدم به قدم میایستاد و با رهگذران خوش و بش میکرد.
عاقبت طاقت نیاوردم و پرسیدم:" راه زیادی مانده؟ "
سری جنباند و گفت:"یکی دو کوچه دیگر."
گفتم :"نمیشود نشانیاش را بگویی من خودم بروم؟ "
خندید و گفت:" یا من خیلی یواش راه میآیم یا تو شش ماهه به دنیا آمدهای."
و با عصا به ته کوچه اشاره کرد و افزود : "تَهِ کوچه داخل بنبست."
سرعتم را بیشتر کردم. بنبست دراز را تا به آخر رفتم.
" ادامه دارد"
↳| @atre_narges_313 |↲
به سوی نور01.mp3
12.45M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_اول 01
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
@atre_narges_313
╰┅┅┅❀💚❀┅┅┅╯
وقایع آخرالزمان1.mp3
48.69M
✅ وقــایــع آخــرالـزمــانــی
کامل شگفت انگیز و بی نظیر
( #قسمت_اول)
✅ درانتشاراین فایل بکوشیم
نشر به نیت یاری حضرت
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃