📌بین خودمون باشه
امکان نداره که خدا رو برای کمک صدا کنیم و جواب نگیریم
اگه حاجتمونو نگرفتیم
بدونیم همینم خودش یه جوابه
که میگه صلاحت رو میخام.
#بین_خودمون_باشه🌱
#خداےجان♥
【 @atre_shohada】
سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده،و اعمالتان را از شرک، ریا، حسادت و بغض پاک نمایید،تا هم اجر خود را ببرید
و هم بتوانید مسئولیت خود را آن چنان که خداوند و اسلام میخواهند انجام داده باشید...
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🕊
#من_میترا_نیستم #پارت_چهارم #رمان📚 جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. پنجم
#من_میترا_نیستم
#پارت_پنجم
#رمان📚
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم.در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت.او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود. خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴.
در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم.
خودم که خواهر و برادری نداشتم و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم می شد.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد.
بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه او لباس ها را می دوخت. مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد.
او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت.
جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق میگرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم .
از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان میرفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند. برای همین همیشه در جیبشان پول میگذاشتم. گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد و من میماندم که به جعفر چه جوابی بدهم.مادرم بین بچهها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود.مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان باغچه سبز بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم،جعفر بعد از ظهرها آب را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت.حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم.هوا را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
#ادامهدارد
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
من فقط یک مَسکن مهر سراغ دارم، آن هم خانهیِ تو است پروردگارم.🌤
#خداےجانم♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند وبشنویم صدای دلنشین شهید آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات...
#شهید_آوینی
#لبیک_یا_خامنه_ای 🇮🇷
【 @atre_shohada】
💠اول مؤدبانه نماز بخون ❗️
🔻بعضیها هم که قوره نشده مویز میشوند.
میخواهد عشقبازی بکند با خدا.
🔻مثل آن سربازی که میخواهد حالا تازه آمده پادگان از فرمانده خوشاش آمده، بَه❗️
❌ جناب فرمانده، چطوری آقا جون❓
پایت را بکوب❗️لبهایت را جمع کن❗️
افسرهایش نمیتوانند اینجوری با فرمانده پادگان صحبت بکنند.
پایت را بکوب وایستا اونجا ببینم❗️ قوره نشده مویز میشه میخواهد همینجوری نماز با توجه بخواند.
🔻 حالا صبر کن تو❗️🤚
🔻عزیز من فعلاً نماز را با ادب بخوان.
🔻نماز مؤدبانه تو را تکبّرت را مقابل خدا خُرد میکند و کبریایی خدا را به تو تلقین میکند عظمت خدا که آمد پاکی و طهارت درون میآید، عشق خدا میآید.
🔻معرفت به خدا میآید
و دنیا همه چیاش برای آدم عوض میشود.
🔻اول خدا را پیش خودت عظمتاش را جا بیانداز❗️
چهجوری⁉️
نماز مؤدبانه بخوان.
#استادپناهیان
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
🍃اگہ۱نفری یہمبلغیپول
بهمونقرضبده
تاآخرعمریادمونمےمونہ.🔍
تاعمرداریمـخودمونو
مدیونشمےدونیمـ.🖇
اما
شهـدا♥️
کہ 'جونشون'روبرامـۅں دادن
خیلےازحرفاشونروزمینمونده💔
#شهدا🕊
【 @atre_shohada】
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت
🌱می گفت :
« شرمنده ام که
با سَر وارد محشر شوم
و اربابم بی سر وارد شود...»
بعدِ شهادت...
وصیتنامهاش رو آوردند،
نوشته بود : قبرم رو
توی کتابخونه مسجد المهدی کَندم...
سراغ قبر که رفتند ...
دیدند که برای هیکلش کوچیکه
وقتی جنازهش اومد،
قبـر اندازه ی اندازه بود
اندازه تنِ بی سرش...
راوی: حاج کاظم محمدی مداح اهل بیت علیهمالسلام 💚
#شهیدحاجشیرعلیسلطانی 🌱
【 @atre_shohada】
در کشاکش تمام سختی ها
و کم آوردن هایی که زندگی
برایمان رقم می زند
هیچ گاه اسیر عظمت
درد و غم نباش،
که خدای تو
از تمام آنچه که دلت را
آزرده بزرگتر است ..