eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
9 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
••• . ‏وسطِ‌عملیات‌زیرِ‌آتش‌فرقۍ‌براش‌‌نداشت... اذان‌‌ڪھ‌میشد می‌گفت: من میرم موقعیتِ الله...♥️:) 🕊 🥀 【 @atre_shohada
چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد ! باب جهاد اصغر بسته شد باب جهاد اکبر که بسته نیست ! 🥀 【 @atre_shohada
🔰در این هوا هوس نمی‌گنجد 🌱حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: همانند شهید بابایی دل‌ها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود. 🥀 【 @atre_shohada
🌱یکی از ویژگی‌های محسن که او را از دیگران متمایز می‌کرد، مقید بودنش بود؛ به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه‌ها‌ی مردم سوریه بمانیم یا از آن‌ها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز که می‌شد شهید حججی از ساختمان بیرون می‌رفت یا در حیاط به اقامه نمازش می‌پرداخت تا مبادا نمازش شبه‌ای داشته باشد. 🥀 ♥ 【 @atre_shohada
هر روز وقتی بر می گشتيم، بطری آب من خالی بود، اما بطری مجيد پازوکی پر بود. توی اين حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همش دنبال يک جای خاصی می گشت. نزديک ظهر، روی يک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بوديم و ديديم که مجيد بلند شد. خیلی حالش عجيب بود تا حالا اين طور نديده بودمش؛ هی می گفت: پيدا کردم اين همون بولدوزره... يک خاکريز بود که جلوش سيم خاردار کشيده بودند. روی سيم خاردار دو شهيد افتاده بودند که به سيم جوش خورده بودند و پشت سر آن ها چهارده شهيد ديگر... مجيد بعضی از آن ها را به اسم می شناخت. مخصوصا آنها که روی زمين افتاده بودند. مجيد بطری آب را برداشت، روی دندان های جمجمه می ريخت و گريه می کرد و می گفت: بچه ها... ببخشيد اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم... تازه، آب براتون ضرر داشت… مجيد روضه خوان شده بود... 😭 @atre_shohada
دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند، خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود. خواب دیدم یک صدایی که چهره‌ای از آن به خاطر ندارم، نامه‌ای برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود "جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب سلام الله علیها منصوب شده است" و پایین آن امضا شده بود. فردای آن شب، وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد و گفت: زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده برای همه دوستانم تعریف کرده‌ام. گفتم: واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟ گفت: پس چی؟ این‌طور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب (س) دارم، خانم هم مرا قبول کرده... راوی: همسر شهید 🌱 🥀 @atre_shohada
گوسفندی برای عید قربان دوست داشتم قربانی کنم، فراهم نشد. به محمد پیامک دادم «ولی اسماعیلم را به قربانگاه فرستادم» همسرم از نوشتن این مطلب خیلی خوشش آمد و مرتب پیام می‌داد و با هیجان و پشت سر هم پیام می‌داد و به شدت ابراز خوشحالی می‌کرد. محمد در جوابم نوشت: «با این پیامت، پاهایم را استوارتر کردی. احسنت بر تو همسر مجاهدم ان‌شاءالله قربانیت مورد قبول خدا واقع شود.» «اللهم تقبل هذا قلیل» 🥀 @atre_shohada
من زندگی‌ام و پولی را که به‌دست می‌آورم دو قسمت می‌کنم؛ یک قسمت آن را خرج خودم می‌کنم و قسمت دیگر را خرج امام حسین علیه السلام حالا یا برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم. ما در قانون مشتی‌گری، با بچه‌های حضرت زهرا درنمی‌افتیم. من این سید را نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم. منظورش از این سید، امام خمینی ود. 🥀 @atre_shohada
با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده‌ اشک می‌ریخت و از روح‌الله تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد. راوی: همسر شهید 💚 🥀 @atre_shohada
میثم با شهدا انس داشت و همیشه به مزار شهدا می‌رفت و نیز به مزار دیگر برادر شهیدم، «مسعود» که منافقین وی را درسال ۶۵ ترور کرده بودند، می‌رفت. میثم که پاسدار بود، آخرین باری که می‌خواست به سوریه برود، سر مزار برادر خود رفت و برای شهادت خود دعا کرد کاری که همیشه انجام می‌داد. راوی: برادر شهید 💚 🥀 @atre_shohada
سالگرد شهادت شهید نوید صفری 🌱 برای من آدرس فروشگاه لوازم خانگی می فرستاد که مثلا می گویند اینجا روتختی‌هایش خوب است... وقتی سوریه بودیم هم رفت و یک لباس نظامی پسرانه کوچک خرید و به ضریح حضرت رقیه سلام‌الله علیها تبرک کرد و داد به من و گفت این را ببر برای آقا رسول‌مان. من همیشه می گویم آقا نوید مصداق این حدیث از معصوم بود که «چنان باش که همیشه زنده‌ای و چنان باش که فردا می‌میری». هم شوق شهادت داشت و هم شوق زندگی. راوی: همسر شهید 💚 : ۹۶/۸/۱۸ 🥀 【 @atre_shohada
همراه حسین در اتاق کوچکی در اهواز بودیم. هر دو مطالعه می کردیم. حسین مشغول خواندن نهج البلاغه بود که متوجه شدم چهره اش منقلب شد و اشک می ریزد. به صفحه نهج البلاغه نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم، تا بعد از بیرون رفتن حسین به آن مراجعه کنم و علت گریه اش را بفهمم. بعد از ان که حسین از اتاق بیرون رفت، سراغ نهج البلاغه رفتم و صفحه مربوطه را باز کردم. خطبه امیرالمومنین (ع) در فراق یاران با وفایی بود که حضرت ناله می کند و می فرماید: «اَین عمار؟ اَین ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟» راوی: صادق آهنگران 💚 🥀 @atre_shohada