eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگينامه وخاطرات طلبه‌ي جانباز شهيدمدافع حرم محمدهادي ذوالفقاري🦋 برڪت...💚 📚 بركت در مال چيزي نيست كه با مفاهيم مادي و دنيايي قابل بحث و توجيه باشد. برخي افراد بودند كه آنچه را كه خدا در اختيارشان نهاده بود براي رفع مشكلات مردم قرار ميدادند و خدا هم از خزانه ي غيب خود مشكلات مالي آنها را برطرف ميكرد. ً مثال، شهيد ابراهيم هادي. دوستي ميگفت: يک شب ابراهيم را ديدم که در کوچه راه ميرود. پرسيدم: کاري داري؟ گفت: از صبح تا به حال کسي از بندگان خدا را نديدم که مشکل مالي داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ابراهيم هادي هيچ گاه پول را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش ميرسيد مشكلات بسياري از رفقا را برطرف ميكرد. بارها شده بود كه مسافركشي ميكرد و پول آن را خرج هيئت و يا افراد نيازمند ميكرد. اين ويژگيهاي شهيد ابراهيم هادي براي هادي ذوالفقاري خيلي جالب بود. هادي ذوالفقاري ابراهيم را خيلي دوست داشت براي همين سعي ميكرد مانند اين شهيد عزيز با درآمد خودش مشكلات مردم را برطرف كند.يادم هست كه در تهران تصوير نسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادي را جلوي موتور نصب كرده بود و اينطرف و آنطرف ميرفت. هادي هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند. بايد اشاره كرد كه نشستن و دعا كردن، براي اينكه خداوند بركت خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. انسان اگر ميخواهد به جايي برسد، بايد تلاش كند. زماني كه هادي ذوالفقاري در تهران بود و در بازار آهن فعاليت ميكرد، هميشه دست خير داشت. خصوصاً براي هيئتها بسيار خرج ميكرد. هادي ميگفت بايد مجلس امام حسين پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به هيئت ميآيند خاطره ي خوشي داشته باشند.هر بار كه براي هيئت و يا كارهاي فرهنگي مسجد احتياج به كمك مالي داشتيم اولين كسي كه جلو ميآمد هادي بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن.يك بار به هادي گفتم: از كجا اين همه پول ميياري؟ مگه توي بازار چقدر بهت حقوق ميدن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها پول داشته باشم. خدا هم كمكم ميكنه. پرسيدم: چطوري؟ گفت: بايد تلاش كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرجها رو تأمين كنم، بعد از كار بازار آهن، با موتور كار ميكنم. بار ميبرم، مسافر و... خدا هم توي پول ما بركت قرار ميده. هادي در نجف هم دست از اين كارها بر نميداشت. بسياري از طلبه هاي نجف از فعاليتهاي هادي ميگفتند و اينكه نميدانستند هادي از كجا پول ميآورد، اما كارهاي خير ماندگاري از خود به يادگار ميگذارد.زماني كه هادي شهيد شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادي بيان كردند.يكي ميگفت: اين عبايي را كه دارم هادي برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از لوله كشي آب خانه اش ميگفت و... هادي براي تأمين هزينه ي اين كارها در نجف كار ميكرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمی حشدالشعبي حسابي به او اطمينان داشتند. هميشه پول در اختيار او ميگذاشتند تا براي كارهاي فرهنگي كه در نظر دارد هزينه كند. گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي...🌿 ... 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🕊
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_ششم *یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه* قاموس قرآن-جلد۶-ص۷
📚 البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم!😒 چندساعتی وقت داشتم،نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم! این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری، بیشتر ضربه میخوری! این ،مدلش از همون حرف‌های آخوندجماعت بود!😒 همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!! "تو انسانی! چرا انسان آفریده شدی؟!" چقدر اینجای حرفش آشنا بود!! کجا شنیده بودم...!؟؟ یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...! به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود! "خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟ میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!" سرم رو تکون دادم، هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍ بقیه‌اش رو خوندم،"تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد! اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگه‌ست!! انسان نیست!" یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕 حیوون رو میگفت؟ داشت بهم برمیخورد!! دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠 "اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟ مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒" چرا! ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود! "خب... راست میگه... اما نمیفهمم منظورش رو؟ یعنی چی؟ پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!" دوباره یاد اون جلسه افتادم!! "اگر لذت نمیبردی از زندگیت، از دینداریت، خودت رو مؤمن معرفی نکن! آبروی دین رو نبر!!" واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود! ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم! چرا همه چی یه‌جوری بود!!؟😢☹️ یه پازل تو ذهنم درست شده بود ، خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم: رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !! نمیدونستم یعنی چی!! حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕 ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢 دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!! بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم! دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم، اون که نبود! دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢 آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم! ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم! قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم! مغزم نیاز به آرامش داشت! هنوز هم نگاه‌ها روم سنگینی میکردن، سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم. این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم! منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم! یه دخترکوچولو برام قند آورد، داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام! سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم! -خوش اومدین!😊 همون دختر چایی به‌دست کنارم نشسته بود! با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم! -ممنونم!🙂 هم سن‌های خودم بود! روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود! -احتمال میدادم بازم بیای!☺️ خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅 -امممم... اره خب حرفاش جالبه!☺️ با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم! جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم،وقتی به خود این کلمه فکر میکنی،میفهمی که انگار اهمیتش خیلی بالاست!! «هدف خلقت!» یعنی تو اصلا برای این آفریده شدی! اگر کارهات برای رسیدن به این نباشه، همه تلاش‌هات کشکه!!تو آفریده شدی که لذت ببری! ببینید! حس پرستیدن ،خیلی حس خاصیه خیلی بالاتر از دوستت دارم و عاشقتم و برات میمیرم...! تو اگر از پرستش این خدا لذت نبری یعنی اصلا راه رو اشتباه اومدی! بزن بغل،برگرد از اول جاده!! واسه همینه که میگم قبول کنید واقعیت های دنیا رو! این قبول کردنه،اول جادست قبول کنی دیگه شاکی نمیشی! کفر نمیگی! قاطی نمیکنی یهو! قبول کنی،عاشق میشی...آروم میشی...! تو باید اینقدر عاشق این خدا بشی،که اصلا دلت بخواد بخاطرش رنج بکشی!" حرفاش همونجوری آروم و دوست داشتنی بود.امامن چرا باید برای خدایی رنج میکشیدم که نه میشناختمش نه قبولش داشتم،نه حتی باورش داشتم!!؟ البته خدا دوست نداره تو رنج بکشی، اما رنج نکشی فکر میکنی اومدی این دنیا کنگر بخوری و لنگر بندازی!رنج نکشی یادت میره هدفت رو!رنج نکشی ،نمیتونی لذت ببری!!" وای!باز دوباره داشت از اون حرف هایی میزد که من ازش سر در نمیاوردم..دوست داشتم زودتر بحث راجع به خدا رو تموم کنه و به همون بحث رسیدن به آرامش بپردازه! چه هدفی؟؟چه لذتی؟؟کدوم خدا؟؟ هنوز نفهمیده بودم معنی حرفی رو که سجاد گفته بود!خدا رو تو اتفاقاتی که برات میفته ببین!"دوباره حواسم رو دادم به سخنرانی! به قلم :محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada