نماز خواندن شبیه ورزش یوگا است.🧘♂️
تمام حرکات نماز دارای فایده است👌
مانند وضعیت ایستادن. 🧍♂️
اجرای یک حالت به صورت صاف و ایستاده برای یک مدت مشخص موجب تقویت ستون فقرات و بهبود حالت بدن می شود. علاوه بر این حرکات نماز مخصوصا رکوع درد کمر را کاهش می دهد و مانند ورزش یوگا🧘♂️
به آرام سازی عضلات و رباط ها کمک می کند.
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
تیپ داشت به لشکر تبدیل میشد، بعد از جلسه خواستم مثل بقیه از سنگر خارج شوم، گفت: تو بمان.
وقتی همه رفتند، گفت: زیارت عاشورا بخوان.
تا زیارت عاشورا شروع شد ، آقامهدی بغضش ترکید. رسیدیم به سجده زیارت عاشورا، هنوز داشت گریه میکرد!
#شهیدمهدیزینالدین
#محرم
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
سبد آرزوهاتو نگاه کردی؟✨
خونه ی خوب، همسرخوب، کارخوب،...
همه امیدواریم به آرزوهای قشنگ مون برسیم، واما بهترین آرزو
دنیایی پاک، از تمام ناپاکی ها...
#بین_خودمون_باشه🌱
#ترکگناه🔥
【 @atre_shohada】
🔰در این هوا هوس نمیگنجد
🌱حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند:
همانند شهید بابایی دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.
#شهیدعباسبابایی
#سالگردشهادت🥀
【 @atre_shohada】
یاد بگیریم شهدا رو از رو زیباییشون انتخاب نکنیم :)
عاشق باشیم اما نه عاشق زیباییشون !
عاشق شجاعت .. عاشق اون ایمان و عاشق اینکه ارادت خاصی به اهل بیت داشتن ¡
و ازشون یاد بگیریم ..🌿
+یکمبهخودمونبیایم...😔
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #قسمت_چهارم شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می
#قصهدلبری
#رمان📚
#قسمت_پنجم
با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم خیلی هم به هم میخوریم !» جوابم راکوبیدم توی صورتش :« آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه ، بهدلش بشینه !»
خنده پیروزمندانه ای سر داد . انگار به خواسته اش رسیده بود :«یعنی این مسئله حل بشه ، مشکل شمام حل میشه ؟!»
جوابی نداشتم ...
چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم .
از همان جایی که ایستاده بود ، طوری گفت که بشنوم :«ببینید ! حالا این قدر دست دست می کنید ، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخورید !»
زیر لب با خودم گفتم «چه اعتماد به نفسی کاذبی »
اما تا برسم خانه ، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید :
«حسرت این روزا !»😕
مدتی پیدایش نبود ، نه در برنامه های بسیج ، نه کنار معراج شهدا .
داشتم بال در می آوردم . از دستش راحت شده بودم ،کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست 🧐
خبری از اردوهای بسیج نبود ، همه بودند الا او ..
خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم.
تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند 😁
یکی داشت می گفت :«معلوم نیست این محمد خانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه !»
نمی دانم چرا ..!
یک دفعه نظرم عوض شد!
دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم .
حس غریبی آمده بود سراغم . نمی دانستم چرا این طور شده بودم .
نمیخواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است .
اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیایید خواستگاری ام😐
راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..!وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری .
باز قبول نکردم ...
مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم، خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی!
طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !»
گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری .
نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟!
شاید هم دعاهایش ...
به دلم نشسته بود،با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد .
ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست !» 😂
باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !»😂😂
خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم .
خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!»
با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم ، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده مان حرف می زدیم 🤦🏻♀
تا وارد شد نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت :«چقدر آینه!
از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه !»
از بس هول کرده بودم فقط با ناخن هایم بازی میکردم .
مثل گوشی در حال ویبره ، می لرزیدم ،خیلی خوشحال بود ...
به وسایل اتاقم نگاه می کرد . خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام.
اتاق را گز می کرد ، انگار روی مغزم رژه میرفت
جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید . چه در ذهنش می چرخید نمی دانم!
نشست روبه رویم .
خندید و گفت :«دیدید آخر به دلتون نشستم !»زبانم بند آمده بود ...
من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش میدادم ، حالا انگار لال شده بودم ،خودش جواب خودش را داد : « رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم .
دیدم حالا که بله نمی گید ، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه .
پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم ...
نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خبر نیست ، خیر کنن و بهتون بدن . نظرم عوض شد . دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید !»
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
man-aftabamo-to-baraye-man-ghamari.mp3
9.14M
🍃به وقت مداحی...
•آفتابم و تو برای من قمری
•نبود شرط وفا بری من و نبری
•ای یارم مرو تنها دلــــدارم
•مرو تنها سردارم....😭
#محمودکریمی
#محرم
#تاسوعا
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
تـا زمانۍڪهحُسـیناسترفیقِدلِمن
مِیـلهمـراهشدنبـادِگـراننیـستمـَـࢪا...
#امام_حسین
#عاشورا