eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 سحر زکریا که جیغ و فریادش رو برای و مردمِ نون و تخم‌مرغ نخورده میزد، توی این ویدیو تبلیغ سرمایه گذاری برای خرید خونه توی کشور امارات رو میکنه فقط لال شوووو ★═हई༻‌★༺‌‌‌ईह═★ @Atredelneshin_eshgh ★═हई༻‌💌༺‌‌‌ईह═★
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 631 روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. آن دانشمند دایره‌ای روی زمین می‌کشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم می‌کند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار می‌دهد. دانشمند پنجة دستش را باز می‌کند و به سوی ملانصرالدین حواله می‌دهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه می‌رود. دانشمند برمی‌خیزد، ازملانصرالدین تشکر می‌کند و به شهر خود بازمی‌گردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش می‌پرسند و او پاسخ می‌دهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایره‌ای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست می‌شد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایره‌ای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان می‌خورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان می‌خورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ می‌خورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز می‌خورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود 😆 ★═हई༻‌★༺‌‌‌ईह═★ @Atredelneshin_eshgh ★═हई༻‌💌༺‌‌‌ईह═★ 🌹 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹
رهبر انقلاب: اگر میخواهند ایران به تعهدات برگردد،آمریکا باید همه تحریم ها را لغوکند رهبر انقلاب: آن طرفی که حق شرط‌گذاشتن در برجام را دارد ایران است چون به همه تعهدات عمل کرد،نه آمریکا و ۳کشور اروپایی که کل تعهدات را زیرپا گذاشتند. 🔹اگر میخواهند ایران به تعهدات برگردد،آمریکا باید همه تحریمها را لغوکند و ما راستی‌آزمایی کنیم و ببینیم درست است آنوقت به تعهدات برگردیم. ★═हई༻‌★༺‌‌‌ईह═★ @Atredelneshin_eshgh ★═हई༻‌💌༺‌‌‌ईह═★
🔘 632کوتاه روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده! مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده! مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!». دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی. از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت. هدیه کار خودش رو کرده بود. ؟؟؟ ★═हई༻‌★༺‌‌‌ईह═★ @Atredelneshin_eshgh ★═हई༻‌💌༺‌‌‌ईह═★
🕌 داستان بانوی جلیله ای که در از دنیا رفت و همسرش در خواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، توصیه ای شنیدند 📚مى خواهم در حال روزه از دنيا بروم نفيسه همسر اسحاق بن جعفر الصادق محدّث قمى"ره" در سفينة البحار مى نويسد: "هِىَ السَّيِّدَةُ الْجَليلَةُ الَّتى وَرَدْت رِواياتٌ فى مَدْحِها". او زنى صاحب جلالت و فضيلت است كه در مدحش روايات زيادى وارد شده است، او دختر حسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليهم السلام است، وقتى كه اين عليا مخدّره در مصر وفات نمود، همسرش اسحاق مؤتمن فرزند حضرت صادق ع تصميم گرفت او را به مدينه برده تا در قبرستان بقيع دفن نمايد، مردم مصر با اصرار زياد خواهش كردند و مال زيادى به اسحاق دادند كه نفيسه خاتون را در مصر دفن كن، تا مردم مصر به وجود نفيسه تبّرك جويند و كسب رحمت و بركت نمايند، جناب اسحاق راضى نشد و قبول نكرد، آن شب در خواب پيامبر  را ديد كه حضرت فرمود: "يا اسحاق لا تعارض اهل مصر فى نفيسة فانّ الرّحمة تتنزّل عليهم ببركتها" "اى اسحاق معارض اهل مصر نشو، در حق نفيسه، (يعنى بپذير خواسته هاى مردم مصر را) به حقيقت به بركت وجود نفيسه رحمت در مردم مصر نازل مى گردد." مرحوم محدّث قمى(قدس سره) به دنباله جريان مى نويسد: حكايت شده از شعرانى، به اينكه شيخ ابوالمواهب شاذلى "كه از بزرگان علم و عمل بود" خواب ديد پيامبر را، كه حضرت فرمود: يا محمّد "شاذلى": "اذا كان لك الى الله حاجة فانذر لنفيسة الطّاهرة و لو بدرهم يقضى الله تعالى حاجتك". حضرت فرمود: اى محمد "ابوالمواهب شاذلى" اگر براى تو حاجتى بوده باشد، سپس نذر كن براى نفيسه طاهره، اگر چه با يك درهم باشد، خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. سپس محدث قمى مى نويسد: در كتاب اسعاف الراغبين است، كه جناب نفيسه خاتون قبرش را با دست مباركش حفر نمود، و در ميان قبر وارد مى شد، مى خواند، و در داخل قبر شش هزار ختم قرآن كرد، و اين عليا مخدّره در مصر در سنه 208 هجرى، از دنيا رفت. وقتى محتضر شد و حالت مرگ او فرا رسيد، ماه بود و ایشان روزه بود، او را الزام كردند و گفتند روزه خود را افطار كنيد، فرمود: "واعجبا! انّى منذ ثلثين سنة اسأل الله تعالى ان القاه و انا صائمة افطر الان، هذا لا يكون، ثمّ فرئت سورة الانعام فلمّا وصلت الى قوله تعالى (لهم دار السّلام عند ربّهم) ماتت". يعنى: من سى سال است از خداوند مى خواهم كه او را با روزه ملاقات نمايم، كه شما مى گوئيد الان افطار كنم، خير، اين كار شدنى نيست، خداوند دعايم را مستجاب نموده. سپس مشغول به قرائت سوره مباركه انعام شد، تا وقتى رسيد به آيه شريفه "لهم دارالسلام" براى آنان در نزد پروردگارشان دارالسلام "بهشت" اتس. اين موقع روحش از قفس عاريت سينه به روح و ريحان بهشت و فردوس برين پرواز نمود.(1) 📚 سفينة البحار، ج 2، ص 604. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔘 عالم اهل سنت ، چرا عبدالحمید را به مناظره دعوت کرد⁉️ در پی صحبت های عبدالحمید امام جماعت مسجد مکی در مورد صلح با رژیم صهیونیستی، با پیگیری های تحریریه روزنامه الوفاق،  عالم اهل سنت و سخنگوی شورای علمای فلسطین در لبنان، دکتر شیخ محمد الموعد  او را به مناظره زنده در مقابل رسانه های عربی و فارسی دعوت کرد. وی ادامه داد: شخصی که بگوید باید با  اسراییل صلح شود، یا نادان است و یا جاسوس  همان اسراییل غاصب که از او دفاع می کند‌ او ادامه داد: او را رسما دعوت به مناظره زنده می کنم تا همه بدانند ، او ساده ترین مسائل دین اسلام را نمی داند. گرچه این اشخاص بی سواد همیشه از مناظره و بحث های علمی فرار می کنند. ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌸🍃🌸🍃 📚 امام خمینی (قدس سره) دختر امام خمینی رحمة الله علیه درباره یكی از خاطرات زمان دستگیری ایشان می‌گوید: امام برای من تعریف كردند: توی راه من گفتم كه نماز نخوانده‌ام، یك جایی نگه دارید كه من وضو بگیرم. گفتند:«ما اجازه نداریم.» گفتم: شما كه مسلح هستید و من كه اسلحه ای ندارم. به علاوه شما همه با هم هستید و من یك نفرم، كاری كه نمی توانم بكنم. گفتند:« ما اجازه نداریم .» فهمیدم كه فایده‌ای ندارد و اینها نگه نمی‌دارند. گفتم: خوب، اقلا ً نگه دارید تا من تیمم كنم. این را گوش كردند و ماشین را نگه داشتند، اما اجازه پیاده شدن به من ندادند. من همین طور كه توی ماشین نشسته بودم، از توی ماشین خم شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمم كردم. نمازی كه خواندم، پشت به قبله بود. چرا كه از قم به تهران می‌رفتیم و قبله در جنوب بود. نماز با تیمم و پشت به قبله و ماشین در حال حركت! این طور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو ركعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود یكی از استادان حوزه علمیه قمی می‌گویند: از مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی (قدس سره) شنیدم كه فرمودند: دیدم آقا امام خمینی رحمة الله علیه در اتاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است. از مادرم پرسیدم: چه شده كه آقا گریه می‌كنند؟ مادرم فرمودند: ایشان در شبی كه موفق به نماز شب و راز و نیاز به خدا نشود روز آن، چنین حالی را دارد. ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
خاطره نماز یکی از سال های گذشته که ماه رمضان در فصل زمستان بود من و مادرم تصمیم گرفتیم که حتما برای نماز عید فطر به مسجد نزدیک خانه مان برویم. اما ساعت دقیق خواندن نماز عید فطر را نمی دانستیم. خوشحال و خندان از خانه خارج شدیم و دیدیم که همه دارند برمیگردند و ما هم خوشحال و خندان به خانه برگشتیم و فکر میکنم همسایه ها هم خیلی به ما خندیدند. یکی دیگر از خاطره هایی که از نماز عید فطر در زمستان به یادم می آید روزی است که بسیار سرد بود و چون داخل مسجد جا نبود خیلی ها بیرون مسجد و در حیاط مشغول خواندن نماز بودند اما زمین از شدت سرما یخ زده بود و همه زیراندازهایشان را روی یخ ها پهن کرده بودند و برای من خیلی عجیب بود که چرا با این شرایط هنوز هم ایستاده اند و نماز می خوانند. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم خواندن نماز عید فطر یک جشن همگانی و یک وحدت زیبا بین روزه دارانی است که یک ماه با هم در مهمانی خدا بوده اند و همین باعث شده بود که این شرایط سخت را تحمل کنند. ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
از فرشته بزرگ الهی حضرت عزراییل (ع) پرسیدند😇 تابحال گریه نکردی 😭زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ حضرت عزرائیل (ع) جواب داد: یک بارخندیدم،😂 یک بارگریه کردم😭 ویک بارترسیدم.😰 ."خنده ام"😅 زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.. "گریه ام"😢زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم.. "ترسم"😰زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟.. او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود... ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
📚 داستان واقعی کریم پینه دوز 👞 👈 خانه خریدن عجل الله تعالی فرجه الشریف برای مستاجر تهرانی ❤️ 💠 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، می‌گفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران ، مولا هر سَری به حجره اش می‌زنند و احوالش را می‌پرسند مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی، فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم... یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنا فداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، می‌خواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم... اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست... نشسته باز خیالت کنارِ من اما دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟ 📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌸 ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫