eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 شبکه‌ همکار با سرویس اطلاعاتی بیگانه زیرضربه رفت! وزارت اطلاعات: با تلاش‌های مستمر سربازان گمنام امام زمان (عج)، پروژه‌ بزرگ یکی از سازمان‌های جاسوسی بیگانه برای دست‌اندازی به اطلاعات مترددین ایرانی به خارج از کشور، کشف و عوامل آن بازداشت شدند. در جریان تعقیب دائمیِ اهداف و اقدامات اطلاعاتی- عملیاتی سازمان‌های جاسوسی متخاصم، اطلاعاتی از تمرکز خاص و سنگین یکی از سرویس‌ها بر ایرانیانِ متردد به خارج از کشور به دست آمد. امنیت به برکت عجل الله تعالی فرجه الشریف و رهبری حکیم فرزانه حفظه الله ، و سربازان جان بر کف مطیع ولایت در هر لباسی است 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبا و طنز از استاد قرائتی درباره 😁 پ.ن: 💕 اگه میخوایم فرزند دخترمون داشته باشه بدونیم که بعد از توکل و توسل و مشورت و کارهای هوشمندانه و انجام وظایف دینیمون، محبت یکی از بزرگترین رمزهای اثرگذاری عملکرد ماست💞 ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 ولادت با سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم پر خیر و برکت باشه🌹🌸🎊🎉🌟❤️ 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج مهدی رسولی چقدر زیبا برای ، خونده ❤️ 💔 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 🖤 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــ🌸ـــــلام همراهان عزیز ❤️ 🌹🌼💐 چهارشنبه شما گـلبارون 🌸روزی پر از عشق و مـحبت 🌷روزى پر ازموفقيت و شادى 🌸روزى پر ازخنده و دلخوشى 🌷و روزی پر از 🌸براتون آرزومندم ❤️ روز بهاریتون زیبـا داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼🌸 ❤️ مرد ثروتمندی برای درد چشمش درماني پیدا نمیکرد بعد از ناامید شدن ازاطباء پیش پیری فرزانه رفت. پیر فرزانه به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند. وی پس از بازگشت دستور خرید چندين بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند همه لباسهایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان را به رنگ سبز تغییر دادند و چشمان او خوب شد. تا اینکه روزی مرد ثروتمند، پیر فرزانه را برای تشکر به منزلش دعوت کرد. زمانیکه به منزل ثروتمند میرسد جویای حال وی میشود، میگوید خوب شدم ولی این گرانترین مداوایی بود که تا به حال داشته ام. پیر فرزانه با تعجب گفت اتفاقا این ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام! برای مداوا، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه ميكرديد و رنگ سبز را دیده هایت...! برای درمان دردهايت، نمیتوانی دنیا را تغییردهی؛ بلکه با تغییر نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری تغییر دنیا کار هر کسی نیست ابر مرد خدا میخواهد ولي، تغییرنگرش ارزانترین و موثرترین راه است... ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 ولادت با سعادت سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم پر خیر و برکت باشه🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
کلیپ زیبا و طنز از استاد قرائتی درباره 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فتح خونین شهر 🔺️مروری بر ویژگی‌های فتح در کلام سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز به مناسبت سالروز عملیات آزادسازی خرمشهر در 🇮🇷سالروز فتح خرمشهر روز مقاومت و پیروزی گرامی باد.🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨ در تاریخ پیشینیان از علیه السلام نقل شده است : در دوران قبل از اسلام ، در میان بنی اسرائیل پادشاهی حکومت می کرد ، او در کشورش یک نفر دادستان کل بسیار شایسته داشت ، با توجه به این که آن دادستان نیز برادری صالح و امین داشت ، روزی پادشاه به دادستان گفت : برای انجام کار مهمی به یک نفر شخص امین و شایسته و مورد اعتماد نیاز دارم ، آیا سراغ داری؟ دادستان گفت : برادری دارم که بسیار باایمان و مورد اعتماد است . قرار بر این شد که دادستان برادرش را به حضور شاه معرفی کند . دادستان برادرش را دید و او را به حضور شاه آورد ، شاه به او گفت : می خواهم تو را برای انجام مأموریتی به مسافرت بفرستم ، آیا حاضری ؟ برادر دادستان گفت : عذر دارم ، عذرم این است که همسر دارم ، نمی توانم او را تنها بگذارم و از شهر خارج گردم دادستان به برادرش اصرار کرد که درخواست شاه را رد نکن و به این مسافرت برو . سرانجام با این که همسر او راضی به مسافرت شوهرش نبود ، او همسرش را به برادرش دادستان، سپرد و به مسافرت رفت ، هنگام مسافرت به برادرش دادستان ، تأکید فراوان کرد که در غیاب من از همسرم محافظت کن ، دادستان نیز به او اطمینان داد که خاطر جمع باشد و در مورد همسرش هیچ گونه نگرانی نداشته باشد . برادر دادستان به مسافرت رفت ، دادستان در غیاب او مکرر به خانه زن برادرش می آمد و به کارهای او رسیدگی می کرد ، در این رفت و آمد ، چشم دادستان به چهره زیبای زن برادرش افتاد کم کم وسوسه های شیطان او را به هوس های شیطانی انداخت و در این مسیر به قدری پایش لغزید که صریحاً از زن برادرش خواست که مرتکب گناه شوند ، ولی زن پاسخ رد داد ، دادستان از هر دری وارد شد زن با کمال قدرت ، عفت خود را حفظ کرد و تن به گناه نداد. دادستان که شیفته زن شده بود ، برای رسیدن به هوس خود ، زن را تهدید کرد و گفت : شاه به حرف من است اگر خواسته مرا بر نیاوری ، به او می گویم که زن برادرم در غیاب برادرم زنا کرده و باید سنگسار شود .زن در پاسخ او باز هم مقاومت کرد و گفت : هر کاری می خواهی بکن ولی من تسلیم هوس تو نخواهم شد . دادستان که سخت ناراحت و عصبانی شده بود ، دست به انتقام نا حوانمردانه زد و نزد شاه رفت و به دروغ گفت : زن برادرم زنا کرده باید سنگسار شود . شاه بدون تحقیق ، سخن دادستان را پذیرفت و دستور سنگسار زن را صادر نمود . دادستان خود را به زن رساند و گفت : فرمان سنگسار شدن تو صادر شده ، الان هم اگر تسلیم من بشوی از دست من بر می آید که تو را آزاد کنم وگرنه مجازاتت مرگ است . آن زن غیور و باعفت در این لحظه سخت هم ایستادگی کرد و گفت : هر کاری می خواهی انجام بده ، من دامنم را آلوده نخواهم کرد . دادستان دستور داد آن زن را برای سنگسار به بیابان بردند ،او را آن قدر سنگباران کردند که زیر سنگ ها ماند و یقین کردند، او مرد ، چون شب شد ه بود از او دست برداشتند و به خانه های خود رفتند ، ولی او هنوز نمرده بود ، آخر های شب با زحمت فراوان با بدن مجروح و خون آلود ، خود را از لای سنگ ها بیرون آورد و با هزار زحمت از آن مکان دور شد و بی هدف به سمت بیابان روانه گشت ، تا در بیابان عبادتگاهی را دید ، به کنار آن رفت و شب را تا صبح در آن جا خوابید ، وقتی که صبح شد عابد آن عبادتگاه او را دید ، نزد او آمد و او را به معبد خود برد و احوال او را پرسید او ماجرا را از اول تا آخر بازگو کرد ... و ... ادامه دارد... ✨ ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 سلام الله علیها و روز دختر رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم پر خیر و برکت باشه🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🇮🇷 زمستان بود و دم غروب کنار جاده خلوت که کمتر ماشینی توش رفت و آمد میکرد ، یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر می گشتیم. رو رد کرده بودیم که اونا رو دیدیم تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید:”کجا می رین؟ “ مرد گفت: کرمانشاه . علی گفت: ” رانندگی بلدی گفت بله بلدم!. علی رو کرد به من گفت: “سعید بریم عقب. “ مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من می لرزید، لبخندی زد و گفت: “آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس.” 🇮🇷 سالروز حماسه بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها ایران سرافراز دوران ها گرامی باد 🇮🇷 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃🌸✨﷽✨🌸🍃 💕 ان شاءالله خیر است !!! 💞 پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد ،می گفت: خیراست!! روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنه حاضر بود و گفت:خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید،از رفتار وزیر عصبی شد،او را به زندان انداخت،یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود،در دام قبیله ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود،سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد . وقتی دیدند اسیر،یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند . آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاه گفت:دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جای تو اعدام می كردند... ...در طریقت هر چه پیش سالك آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست... ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 ولادت با سعادت سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم پر خیر و برکت باشه سلام الله علیها 🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 💎 💠 سنگ حسرت 💎 گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگ های ریزی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟  برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که  غار پر بوده از سنگ های قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت می خوریم که چرا کم. پس تلاش مان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم. 🇮🇷 سالروز حماسه آزادی بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ دوران ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
قسمت دوم داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨ که از علیه السلام نقل شده است را ان شاءالله فردا شب تقدیم نگاه مهربانتان خواهیم کرد
🔥 انهدام یک تیم تروریستی در جنوب شرق کشور 🔹یک تیم مسلح که قصد انجام اقدامات تروریستی در جنوب شرق کشور را داشت توسط قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه شناسایی و قبل از هر اقدامی منهدم شد. امنیت به برکت عجل الله تعالی فرجه الشریف و رهبری حکیم فرزانه حفظه الله ، و سربازان جان بر کف مطیع ولایت در هر لباسی است 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🌕 حفظ آبرو 😶‍🌫 زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!  💭 بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! 💭 غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 💭 بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته بود پايين و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...       🔷‍ امام علی (علیه السلام) : به مالک اشتر فرمود: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی. 🔷‍ استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشی, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن. امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هرچه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی! ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 ولادت با سعادت سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم پر خیر و برکت باشه سلام الله علیها 🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💠﷽💠 مجسمه خاص⁉️ یک مرد ساکن شوروی سابق پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مجوز مهاجرت به آمریکا را کسب کرد هنگام خروج از روسیه در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید : این چیه ؟ . مرد گفت : شکل سوالت اشتباهه آقا ؟ بپرس این کیه ! این مجسمه لنین مرد بزرگ روسیه است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد . من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه ، مامور گمرک گفت : درسته آقا ، بفرمایید ... . در  فرودگاه آمریکا مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از یهودی پرسید : این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که من را مجبور کرد از روسیه برم بیرون ، مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم ... مامور گمرک گفت : بله درسته آقا ، بفرمایید ... . مدتی بعد که مرد روسی توی خونه اش همه ی دوستانش را دعوت کرد ... پسر یکی از دوستانش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید : این کیه ؟ مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه ، بپرس این چیه ؟ . این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی تو روسیه و امریکا ، به اینجا آوردم !!! 😁 🇮🇷 سالروز حماسه آزادی بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ دوران ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
‌ متن لایحۀ منتشر شد متن کامل لایحه را اینجا بخوانید 🇮🇷 سوم خرداد سالروز حماسه آزادی بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگر ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 خیانت بزرگ 🔥 ماجرای بلائی که بر سر آینده ایران آوردن فاجعه جمعیتی در آینده نزدیک در مملکت عجل الله تعالی فرجه الشریف یک نمونه کوچک از این خیانت👇 بردن زنان روستایی به مشهد برای عقیم کردن در بیمارستان کمیته امداد⁉️ # تغییر_سبک_زندگی پخش کنید به اسم و آیدی کانال خودتون هر جور که میخواین فقط پخش کنید 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 💎 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر  گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 و ولادت با سعادت سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🔅 روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید  کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم. پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست) پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟ پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ، پادشا‌ه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی. پیر مرد:بله. پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟ پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید . بنا بر این و قتی که تمام شد ۀدیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!! ‌‌‎ 🇮🇷 سالروز حماسه آزادی بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگر ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🦌🌿🦌🌱🦌🌲🦌 گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناسپاس پله صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد...!!! ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 و ولادت با سعادت سلام الله علیها و رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌸🌿🤝❤️🌸🌿🤝❤️ دو برادر در کنار هم بر سر زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار می‌کردند و در نزدیک هم خانه‌هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می‌گذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئله‌ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمین‌ها و خانه‌هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند. برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین‌های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است. برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرت‌خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پل‌های زیادی هستند که او باید بسازد و رفت...! بجای دیوار پل بسازیم ❤️ 🇮🇷 سالروز حماسه بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگرِ ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
. سلام همراهان عزیز ❤️🌸🍃 یادم نرفته چشم قسمت دوم داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨ که از علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون میکنم
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🔥 🔥پرهیزگاری در خرابات هنر نیست در میانه آتش شهوات زهد و تقوا و ارزش است🔥 می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد. چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد. چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود. در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش با مشتریانی با نامناسب نیز سر و کار دارد ،‌ در موردی خاص دیدن یک منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد. چون زرگر این را می بیند می‌گوید: ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ی ي زاهد هستند… ❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 و ولادت با سعادت سلام الله علیها و روز دختر رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🐑🐕🐏🦮🐑🐕🐏 قاضی هوشمند و نجات اموال دهقان از حمله سگ همسایه 🐕🐏 یک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که همیشه از خانه شکارچی فرار می‌کرد و به مزرعه و آغل دهقان می‌رفت و خسارتهای زیادی ببار می‌آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی می‌رفت و از خسارت‌هایی که سگ او به وی وارد آورده شکایت می‌کرد. هر بار نیز شکارچی با عذرخواهی قول می‌داد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود. مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد دهقان دیگر از تکرار حوادث خسته شده بود و بجای اینکه پیش همسایه‌اش برود و شکایت کند نزد قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند. برای قاضی ماجرا را تعریف کرد. قاضی هوشمند به وی گفت: «من می‌توانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم تا تمام خسارت وارد آمده به شما را پرداخت کند. ولی این حکم دو نکته منفی دارد. یکی اینکه احتمالی که باز هم این اتفاق بیفتد هست، دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته‌ای. آیا می‌خواهی در خانه‌ای زندگی کنی که دشمنت در کنار و همسایه تو باشد؟! راه دیگری هم هست، اگر حرف‌هایی را که به شما می‌زنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه‌ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته‌ای.» دهقان گفت: «اگر اینطور است حرف شما را قبول می‌کنم.» ولی هنگامی که قاضی به وی گفت که چه کاری باید انجام دهد عصبانی شد و گفت: «من تا حالا این همه ضرر داده‌ام، می‌خواهید که من دیگر چکار کنم؟!» قاضی به وی گفت: «ولی شما قول دادی به حرف من گوش داده و آنرا اجرا کنی.» دهقان حرف قاضی را قبول کرد. به مزرعه خویش رفت و دو تا از قشنگ‌ترین بره‌های خودش را از آغلش برداشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت: «سگ من دیگر چکار کرده؟» دهقان در جواب، به شکارچی گفت: «من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ‌تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید. بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده‌ام دو تا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.» شکارچی قیافه‌اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت: «نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.» با هم خداحافظی کردند. دهقان وقتی داشت به مزرعه اش برمی‌گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان بابت هدیه‌ای که به آنها داده بود را می‌شنید.» دهقان روز بعد دید همسایه‌اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگر نتواند به مزرعه وی برود. چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و به عوض هدیه‌ای که به وی داده بود، دو تا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به دهقان هدیه داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند و چقدر از بازی با آن بره‌ها لذت می‌برند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد. 🇮🇷 سالروز حماسه آزادی بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگرِ ها گرامی باد 🇮🇷 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
. قسمت دوم داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨ که از علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون 👇🏻👇🏻👇🏻