رب بسيار خوشحال گشت و مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبديل به مهربانى شد و يك كيسه طلا به عرب داد. آن گاه ، عرب به هارون گفت :
- تو چيزهايى از من پرسيدى و من هم جواب دادم . اكنون من نيز از تو سؤ ال مى كنم و تو بايد جواب بدهى ! اگر جواب دادى ، اين كيسه طلا مال خودت و مى توانى آن را در اين مكان مقدس صدقه دهى ، اگر نتوانستى بايد يك كيسه ديگر نيز به آن اضافه كنى تا بين فقراى قبيله خود تقسيم كنم .
هارون ناچار قبول كرد. عرب پرسيد:
- خنفساء(3) به بچه اش دانه مى دهد يا شير؟
هارون غضبناك شد و گفت :
- آيا درست است فردى مثل تو از من چنين پرسشى بنمايد؟
عرب گفت :
شنيده ام پيامبر فرموده است : عقل پيشواى مردم از همه بيشتر است . تو رهبر اين مردم هستى ، هر سؤ الى از امور دينى و واجبات از تو پرسيده شود بايد همه را پاسخ دهى . اكنون جواب اين پرسش را مى دانى يانه ؟
هارون :
- نه ! توضيح بده آنچه را كه از من پرسيدى و دو كيسه طلا بگير.
عرب :
- خداوند آنگاه كه زمين را آفريد و جنبده هايى در آن بوجود آورد، كه معده و خون قرمز ندارند، خوراكشان را از همان خاك قرار داد. وقتى نوزاد خنفساء متولد مى شود نه او شير مى خورد و نه دانه ! بلكه زندگيش از مواد خاكى تاءمين مى گردد.
هارون :
- به خدا سوگند! تاكنون دچار چنين سؤ الى نشده ام .
مرد عرب دو كيسه طلا را گرفت و بيرون آمد. چند نفر از اسمش پرسيدند، فهميدند كه وى امام موسى بن جعفر عليه السلام است .
به هارون اطلاع دادند، هارون گفت :
به خدا قسم ! درخت نبوت بايد چنين شاخ و برگى داشته باشد!(4)
(چون اولين سال زيارت هارون بود و حضرت نيز در لباس مبدل به مكه رفته بود، تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت .)
داستان هاى بحار الانوار
1- اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى باشد) آنرا حاضر مى كنم و كافى است كه ما حساب كننده هستيم (سوره انبيا، آيه 47)
2- خنفساء حشره اى است سياهرنگ كه از فضله حيوانات استفاده مى كند.
3- بحار، ج 48، ص 141
4- انفال / 41
#داستان_احکام