eitaa logo
˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
1.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
110 فایل
" اَلحَمدُلِلّٰهِ‌الَّذی‌یُجیبُنی‌حینَ‌اُنادیهِ..! " شُـࢪوعِـمـون: ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌¹⁴⁰³/⁶/¹⁶˹ کپی از پست ها ؟! راحت باش سید! ✓ [ کپی از روزمرگی ها و پروف کانال؟ به هیچ وجه❌ ] صلوات بفرست مؤمن♥️🔗!
مشاهده در ایتا
دانلود
چه سکوتی دنیا را فرا می‌گرفت ؛ اگر هرکس به اندازه عملش سخن می‌گفت... 🌿
˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
🕰 آفتاب در حال غروب بود ، دستانم را داخل حوض بردم چند مشت آب به صورتم زدم افکار گوناگون قدرت فکر های تازه را از من گرفته بود از حوض فاصله گرفتم و از زیر درخت هلو رد شدم ، وارد اتاق شدم فخر السادات ؟ صدای مادرم از مطبخ شنیدم به آنجا رفتم بله مادرجان بیا دخترم این چند کاسه کاچی را بین همسایه ها پخش کن با تعجب به ظرف های پر از کاچی نگاه کردم با صدایی لرزان گفتم هنوز آرد در انبار داریم ؟! مادر نگاهی به من کرد نگران نباش ، نذر کردم اوضاع مملکت بهتر شود ،عجله کن دختر ☺️ به سمت اتاق رفتم چادر قجری را برداشتم و بعد از پوشیدن چادر روبنده را بستم . سینی نذری را از مادرم گرفتم و با خودم تکرار می کردم نباید اوضاع چنین بماند در چوبی خانه را به زحمت باز کردم، وارد کوچه شدم در هر کوچه حدود پنج و شش خانه قرار شد که کنار شان یک سکو برای نشستن قرار داده شده بود؛ تا مواقعی فردی از گرد راه خسته هست چند دقیقه ای نفسی تازه کند به سمت خانه صدیقه خانم رفتم با کلونی که به در آویزان بود به در کوبیدم چند دقیقه بعد کوچکترین دختر آنها در را باز کرد کاسه نذری را به او دادم و گفتم به مادرت سلام برسان و بگو اعظم خانم این را فرستاده است دختر کوچک 🧕🏻سری تکان داد و بعد در را بست . چند خانه دیگر کاسه‌های نذری را پخش کردم و به سمت خانه برگشتم تقریباً هوا تاریک شده بود ، از حالت گرگ و میش هنگام غروب خارج شده بود . چادر و روبنده را گوشه‌ای قرار دادم و به سمت آب انبار رفتم . سطل فلزی را داخل حوض فروبردم و مقداری آب بیرون کشیدم بعد به سمت حیاط برگشتم . وضو گرفتم ، وارد اتاق شدم به سمت طاقچه کوچک گچی رفتم، جانماز گلدار را از روی آن برداشتم مادرم در حال خواندن نماز بود این روزها به دلیل نبود امنیت و وجود نیروهای متفقین ( آلمانی‌ها ٫ شوروی‌ها) نمی‌توانستیم برای نماز جماعت به مسجد برویم. نوبسنده :تمنا 💔☘
سلامتی ؛ قرار بود خاورمیانه جهنم بشه، آمریکا جهنم شده ...
حب حیدر از پدر در سینه ام آمیخته.. ذکر او شد تکیه گاهم در مسیر زندگی:)
قبل از خواب زمزمه کنیم: هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ....🌱🤍 اوست خدای یکتا که معبودے جزاو نیست... :) ♥️⃟؎•°🚦↓ 𝒋𝒐𝒊𝒏↝‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌˹@atreh_khoda_1˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌