eitaa logo
عطرخاص
721 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 علیه السلام که حرم همه اهل بیت قم است، امام صادق پس از اعلام این نکته میفرماید که به حضرت معصومه به بهشت میروند، نتیجه میگیریم که وجود حرم اهل بیت در قم به دلیل وجود حضرت معصومه در این مکان است. 💠 خداوند و اولیای به اذن او بر همه امور دارند، در عین حال که به همه مسائل اشراف دارند اما در برخی از مواقع به یک مکان یک خاص وجود دارد؛ عنایت ویژه خدا در مکه است و به همین دلیل به حرم خدا بدل شده است. 💠 هرجا که معصوم وجود دارد، این مناطق عنایت دارند، بنابراین به شیعیان توصیه میشود به حرم معصومین بروند زیرا در این مناطق خاص وجود دارد. 💠 در شبهای همه انبیاء و اولیا به میروند، همه اولیا خدا شب جمعه در کربلا میشوند تا از الحسین به زیارت خداوند بروند. 💠 خداوند در هر شب ❤️ را زیارت میکند، بنابراین انبیای الهی به میآیند تا جلوه خداوند که به واسطه اباعبدالله❤️ به آمده را زیارت کنند. 💠 به برخی از مناطق عنایت خاص و ویژه دارند، در بین امامزاده ها تنها حضرت معصومه است که زیارت نامه ایشان را فرموده و توسط علیه السلام نوشته است. 💠نور زهرا مستقیماً از خداوند گرفته شده است، نور اهل بیت از فاطمه گرفته شده است؛ او محور ائمه است و هرجا باشند همه ائمه هستند. 💠 حرم حضرت معصومه جایگزین حرم حضرت فاطمه است، از قبور عنایات ویژه میشود. آنچه باعث شده حرم حضرت معصومه به حرم اهل بیت علیه السلام شود به دلیل واسطه نوری بودن حضرت زهرا سلام الله است. 💠شفاعت شیعیان به دست سلام الله است که به نور او به سلام الله نیز شد 📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت چهاردهم🌸 *** 🌸آزار مؤمن در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیم. شبهای جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و ... داشتیم. در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها، دوستان خودمان را اذیت می کردیم! البته تاوان تمام این اذیتها را در آنجا دادم. برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی جرأت داره الان بره تا ته قبرستون و بر گرده؟! گفتم: این که کاری نداره. من الان میرم. او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی! من سرتا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. خس خس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنیده می شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم یک پیر مرد روحانی که از سادات بود، شبهای تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن میشد. فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار، با سید شوخی کنند.خواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگه الان برگردم، رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم.هر چه صدای پای من نزدیکتر میشد، صدای قرائت قرآن سید بلند تر میشد از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسير ادامه دادم تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول بود. یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیر مرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت خواهی کردم. او هم با ناراحتی بیرون رفت. حالا چندین سال بعد از این ماجرا، در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمیدانید چه حالی بود، وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم میدیدم، خصوصا وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون عذاب می کشیدم. از طرفی در این مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد! وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم، به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم میدیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نمی دونستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه. جوان رو به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که ایشون داره می خونه. چرا همون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. ... *** 🍀ادامه 👇👇👇 📡 @atre1o1 🇮🇷
هدایت شده از حرف های خصوصی
💓 🌼بدون تو دَمے لبخند سختـــ استـــ 🍂به لبخند خودتـــ سوگند،سختـــ استـــ 🌼براے دیدنتـــ تا بعد 🍂تحمل میڪنم...،هرچند سختـــ استـــ ... 🍃اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🍃 ...