eitaa logo
عطرخاص
949 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامت پس از شهادت (۱)🌹 ✅ بوی خوش شهید احمدعلی نیّری نوروز سال ۱۳۶۵ از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه‎ی ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا (علیها سلام) نبود. نم‎نم باران هم آغاز شده بود. و من همین‎طور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد آقا داشتم را مرور می‎کردم. «من» پسر عمو و داماد خانواده‎ی آن‎ها بودم. از زمان کودکی هم با هم بودیم. کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای این‎که تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می‎کردیم تا پایه‎های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. 🚀 @stickernew 🇮🇷 🚀 @stickernew 🇮🇷
هدایت شده از استیکر1و1
🏴🕊🏴🕊 روز مراسم ختم این شهید بود. خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود. این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند. بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان...دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود . در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود : تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.)) 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند: من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید. 💚💚💚💚💚💚💚 در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم...   🚀 @stickernew 🇮🇷 🚀 @stickernew 🇮🇷