مولا حسن هفت سالشه
اون خوش زبون دردونه
میدوه تا زود برسه
از توی مسجد تا خونه
حضرت زهرای بتول
اون مادر خوب و صبور
یه منبر آماده داره
حالا همه چی شده جور
اون توی مسجد گوش داده
سخنرانی رو مو به مو
مادرشم مشتاقه و
باذوق میگه بگو بگو
ساعتی بعد مولا علی
تا که میاد توی خونه
باز با تعجب میبینه
زهراش همه رو میدونه
حصرت زهرا میگه از
گل پسر شیرین زبون
به حضرت علی میگه
فردا نرو خونه بمون
فردا شد و مولا حسن
دوباره اومد تو خونه
حرفایی که شنیده بود
میخواس بگه دونه دونه
اما همین که خواست بگه
لکنت گرفت یهو زبون
از اون همه سرو زبون
حالا دیگه نبود نشون
گفت من حضور کسی رو
حس میکنم تو این اتاق
اونقدر بزرگه اون عزیز
بیشتره نورش از چراغ
از پشت پرده ای که بود
مولا علی اومد بیرون
حسن رو تو بغل گرفت
شکر کرد خدای مهربون
#عطر_شعر_و_ترانه
#شعرمناسبتی
#پانزدهم_رمضان
#میلاد_باسعادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام_کریم_اهل_البیت
#داستانی_شعرگونه_ازامام_حسن_علیه_السلام_درروزتولدشان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم #به_قلم_صالحی_هاردنگی
https://eitaa.com/atretarane