🛑#اذکار.
#معجزه_ذکر...
..#هدیه_جمعه_ها.
✍روز بسیار حساسی بود اونقدر دستم. خالی بود که حوصله کسی و چیزی رو نداشتم. چون قبولی دانشگاه اومده..
-دوستم دستش خالی تراز من. که قرض نمیشه گرفت...
-تمرینات تاتر را یک خط درمیان میرفتم. تاتر بابا توش پول نبود ونیست.
خیلی خسته و ناامید و دمق بودم.
-هر چی تو کتاب ذکر و حدیث داشت انجام دادم ولی هیچ فایده نداشت...
درس تموم شده و بیکار تو خونه. دانشگاه چند رشته قبول شدم و نتونستم برم. سر همین پول.. ولی عاشق هنر.
که خانواده و اقوام مخالف و سنگ مینداختند جلوم.
-تا اینکه یه روز هنگام خواندن نماز ظهر،
چشمم افتاد بکتاب گنج معنوی.؟
و تا کتاب را باز کردم، ذکر جلو چشمم افتاد د گفتم جالب . واقعا....
-بی نیازم میکنه.
-پول میاد دستم
-چطوری.
-از کجا
-از کی؟
✨✨✨✨
-ندای دلم میگفت حالا تو بخون. صدا بزن مطمئن باش و بخدا بسپارش.
-شروع کردم بخوندن. ۷۰ تا تموم شد...
🌟هفته دوم
-هم همانطور خوندم.که،یهو پلکم سنگین و خوابم برد سر سجاده م.
🌟هفته سوم..
-هنوز تموم نشدم که تلفن خونه زنگ خورد.
-آبجی خوبی.سلام.
-سلام داداش .خوبم.
-شنیدم دانشگاه هنر قبول شدی نمیری.
چرا؟ دیوونه ایی.؟
-بیا تهران برو ثبت نام کن.
-تمام هزینه ت بامن.
-تلفن قطع نشد هنوز.
-که پدر وارد خونه شد.
-گفت کی بابا.
-گفتم داداش.
-پدر....هزینه خودم میدم. بیا رفتم بانک گرفتم.
-چی شد باهنر مخالف بوی حالا.
-چون تو دوست داری راضیم؟
-.رفتم دانشگاه. که معاون مالی گفت.
سادات جان. یه وام برات اومده میخوای
تا بگم آره یانه؟
-یهو رییس مالی.. میزارم پرونده ت. برای ترم بعد..بهتره. تو خرج میکنی.
صد درصد.
الان بهت بدم میری فورا لباس میخری؟ اره شما خانم ها این طورین
می شناسم تان دیگه؟
*حاج وواج م
-مبهوت نگاهش کردم...
-خندیدم.
-و تشکر کردم .
-اومدم بیرون از دفترش.
-یهو بلند گفتم آه خدای من
-ممنونم ازت و شرمنده تم.به مولا.
-با اینکه هیچ وقت مبلغ و مقدارش را -نگفتم.که به فضل خودش برام رسوند.
○همان لحظه حس خجالت و شرمندگی داشتم و فقط آرام گفتم خدایا ببخش منو ...
💐💐💐💐
☆این حاصل بیست سال تجربه م بود.وهست.. شماهم باخلوص نیت بخوانید و همیشه بگین ما داریم.
ناله نداری و نداشتن را نکنید..
☆بله تا اینکه هفته قبل به فصل الهی بدلم ندااومد که ذکر را برای شما هم بگم.
✨✨✨✨✨✨
#ذکر_اسرار_الهی
#امام_زمان
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9