eitaa logo
عطر مهیار | روانشناسی عطر
10.8هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
442 فایل
👨‍🔬این جا بهت کمک میکنم تا عطرِخاص روانشناسی تُ داشته باشی😍 🍃 🤵🏻‍♂بـا ۱۴ سال سابقه روانشناسی عطـر 🌡 و بیش از 1800 #رضایت_مشتری🤗 🍃 💒آدرس:رشـت،خ سعدی 🍃 🕵 این جا خودم جوابتونُ میدم روان شناس عطرساز 😎 🆔 @Mahyar_atr مهیار فلاح
مشاهده در ایتا
دانلود
789.1K
ترتیل صفحه بیست و سوم قرآن کریم 💟@atrmahyar
آخخخخخخ سرم! چشمهام باز کردم سرم خورده بود به قرنیز دیوار... اینک چچچچقدر خوابیده بودم نمیدونم به پتویی که روم افتاده بود نگاه میکردم! چه سخاوتمندانه چون بوی عطر خنک بولگاری میداد... داشت با یکی حرف می‌زد فکر کنم با مشتری بود بزار یه چی در مورد بگم کلا دست به ویسش خوبه یعنی راه به را تو کانال ویس میزاره این گفتم که بگم تن صدای آنلاینش با حضوری خیلی فرق داره... با کمی خجالت رفتم جلو میزکارش بزار قشنگ برات بگم میزش چه شکلی بود... یه میز چوبی مستطیل شکل متوسط که کمی رنگش کلا با دکور کلبه فرق می‌کرد تیره تر بود و البته براق تر و یک صندلی چوبی گرد ببین اینجا ضد نقیض خیلی زیاده مثل همین میز و صندلی و یا پنجره‌هایی که اشکال هندسی داره خیلی با طمانینه نشسته بود یه پیرهن آبی آسمونی تنش بود که دکمه هاش باز و زیرش یه تیشرت زرشکی با یه نیم لبخندی ک به لب داشت بهم خوش آمد گفت و تعارف کرد که بشینم و من دقیقا با همون تیپ آس و پاسم این ور میز چوبی نشستم چون خودم نمیدونستم دقیقا کجای دستم بوی عطر میداد همینطوری هی شروع کردم جای جای دستم بو کنم که مثلا بخوام در مورد عطر با آقای پاکدامن حرف بزنم ادامه داره🙂 💟@atrmahyar
قسمت آخرشو بزاریم؟
با صدای خنده به خودم اومدم تا میخواستم حرف بزنم خیلی آروم بهم گفت دنبال عطر هستی؟؟؟ و من در لحظه یه جورایی انگار مخم هنگ کرده بود به وضوح صدا رو می‌شنیدم هااا ولی حرف نمیتونستم بزنم آخه چجوری بوی عطر من استشمام کرده بود بدون اینکه من حرفی بزنم.... از جاش بلند شد و رفت طرف یه ویترین بزرگ که همه جاش شیشه های عطر خوشگل و خوش رنگ بود دقیقا همون شیشه عطر من آورد وای که برای یکبار دیگ بوییدنش لحظه شماری میکردم در شیشه عطر باز کردم هنوز پافی ازش نزده بودم ولی انگار تمام اون کلبه فقط بوی اون عطر بود و من آنقدر مست شده بودم که اندازه نداشت آقای شیشه رو به آرامی ازم گرفت و فقط یه پاف کوچیک زد روی مچ دست راستم دقیقا روی رگ و چندبار با انگشتش جای پاف پاک کرد و گفت حالا بو کن من آنچنان نفس عمیقی کشیدم انگار که همه ی اون بو رو بلعیدم.... به خوبی قیمت عطر میدونستم ولی اینم میدونستم که آقای عطر فروش، عطرهای دست ساز هم دارن که 10 میل اینقدر هم قیمت‌هاش خوب که اندازه نداره.... موقع خداحافظی رسیده بود و من نمیتونستم از اونجا دل بکنم از از آقای عطر فروش از رشت از..... یادم رفت که بهتون بگم جلوی در کلبه عطری اصلا گلی که نبود بلکه یه دالانی بود اسمش _بهشت بود. تمام😊 💟@atrmahyar
میتونید نظرتونو در مورد داستان به صورت ناشناس این جا برامون بنویسین😊 از نویسنده ی محترم تو کانال استفاده کنیم ؟! 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16814989987673
ارسالی شما 😊🌱 💟@atrmahyar
ارسالی شما 😊🌱 💟@atrmahyar
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان جالب بود،نویسنده قلم خوبی داشت👌پایان داستان این کلیپ تو ذهنم تداعی شد😊 ارسالی شما 😍 💟@atrmahyar
همه ی نظرات رو میخونم ممنون از حضور گرمتون😊🌱 فعلا برم بخوابم صبح مدرسه دارم🙂😢
تتطلب منی الحیا نسیانک و هذا ما لایستطیع قلبی تفهمه زندگی از من می‌خواهد که فراموشت کنم و این چیزیست که دلم نمی‌تواند بفهمد ! 🙂 💟@atrmahyar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا